آیا همه افرادی که در نظام های فاسد قرار دارند و دست به اعمال غیراخلاقی می زنند، افراد بی اخلاقی هستند؟ خیر. اکثریت این افراد خود را اخلاق مدار می پندارند. پس چگونه است که رفتار های غیر اخلاقی ای که در راستای رهبری غیراخلاقی به آن ها دستور داده می شود را انجام می دهند و در مقابل آن ها ایستادگی نمی کنند؟
بخش های نوشتار
جرایم اطاعت
جرایم اطاعت، رفتارهایی را شامل می شود که توسط اکثریت جامعه غیرقانونی و یا غیراخلاقی محسوب می شود اما در موقعیت هایی، به دستور یک مقام بالاتر و یک رهبری غیراخلاقی باید انجام شوند. زمانی که به وظایف پیرو توجه می کنیم، متوجه می شویم که پیرو دو وظیفه دارد: وظیفه تبعیت کردن و وظیفه تبعیت نکردن.
زمانی که پیروان با دستورهایی مواجه می شوند که با قوانین اخلاقی کلی در تضاد بوده یا غیرقانونی محسوب می شوند، وظیفه دارند تا از آن ها تبعیت نکنند؛ در این موقعیت، فرد دچار تعارض میان وظیفه اطاعت و ترجیحات شخصی خود می شود اما همچنان ممکن است مطابق با اجبار ادراک شده عمل کند.
پیشینه جرایم اطاعت
قبل از آنکه در مبحث رهبری غیراخلاقی وارد شویم، بیایید بازگشتی به پیشینه جرایم اطاعت بزنیم. در ابتدا از اصطلاح جرایم اطاعت برای جنگ ها استفاده می شد. در جنگ از مقام اطاعت می شود؛ زیرا افراد از اخلاقیات مشخصی دفاع می کنند و یا به عبارتی از روش زندگی خود دفاع می کنند.
در این موقعیت، دشمن وجود دارد و تنها راه بقا اطاعت از مقام است. می توان کاملا متوجه شد که چگونه سربازها در آن شرایط از دستورهای مقام، تبعیت می کرده اند؛ چه بسا که بر خلاف اخلاق مداری فردی آن ها بوده باشد. راهبردهای زیادی در زمان جنگ توسط رهبران استفاده می شود که قصد دارم در این نوشتار به حضور این راهبردها در ساختارهای سیاسی اشاره کنم.
مهارت سیاسی
مهارت سیاسی، یک ساختار از نوع بین فردی است که زیرکی اجتماعی و ادراک میان فردی را تلفیق می کند و توانایی تنظیم رفتار دیگری در موقعیت های مختلف را دارد. همچنین، مهارت سیاسی بر واکنش های دیگران نفوذ گسترده ای دارد.
افرادی که مهارت سیاسی بالایی دارند، نه تنها کاملا آگاه اند که در هر موقعیت اجتماعی چگونه رفتار کنند (مناسب ترین رفتار های سیاسی و تاثیرگذار با توجه به موقعیت)، بلکه آگاه اند که دقیقا چگونه باید این کار را انجام دهند تا اهداف پشت پرده شان آشکار نشود و باورپذیری و اعتماد بوجود بیاورند: فرصتی برای رهبری غیراخلاقی.
رهبری غیراخلاقی چگونه به وجود می آید؟
در بستر رهبری غیراخلاقی، بسیاری از مواقع، می بینیم که افراد معتقدند همه رهبران و افراد صاحب قدرت از مقام خود سواستفاده می کنند اما چه چیزی باعث می شود تا رهبران به جای آنکه در راستای رسیدن به منافع جمعی تلاش کنند، از توانایی و امکانات خود، در راستای اهداف شخصی سواستفاده کنند؟
رهبری معاملاتی و رهبری تحولی
دو نوع رهبری وجود دارد: رهبری معاملاتی و رهبری تحولی. رهبران معاملاتی با دیدگاهی تبادلی به پیروان نزدیک می شوند؛ در حالی که رهبران تحولی اساس این رابطه را فراتر از اجابت بنا می کنند. همچنین، در رهبری تحولی می توان تغییر عقیده، نیازها و باورهای پیروان را شاهد بود.
رهبر معاملاتی در آگاهی از اینکه چه زمانی باید امتیاز معامله کند خبره است و معمولا به عنوان فردی به نظر می آید که معامله به مثل می کند. آن ها با استفاده از پاداش، پیروان خود را تشویق می کنند تا از حداقل الزامات فراتر بروند و با اشتیاق بیشتری تبعیت کنند.
علاوه بر این، رهبران معاملاتی با استفاده از قدرت مستبدانه ای که در اختیار دارند، می توانند از دستورات خود حمایت کنند. همچنین، آن ها با استفاده از سرزنش، افراد مردد در مشروعیت یک خواسته را به سمت پیروی و تبعیت سوق می دهند (ترس از شرم نیز می تواند کارایی مشابهی به سرزنش های رسمی داشته باشد).
رشد شناختی اخلاقیات
برای ادامه مطلب رهبری غیراخلاقی، باید نگاهی به رشد اخلاقیات انداخت. کولبرگ(kohlberg) بوسیله رشد شناختی اخلاق، انواع پاسخ افراد مختلف در تنگنا های اخلاقی را آشکار می سازد. در این بستر، پردازش شناختی تصمیم گیری هر شخص و دلایلی که افراد برای توجیه پاسخ خود هنگام تنگنا های اخلاقی ارائه می دهند، از اهمیت زیادی برخورددار است.
در مرحله اول، استدلال اخلاقی پیش متعارف، تاکید بر اطاعت و فرار از تنبیه است و افراد هنوز توجهشان معطوف به خود است. در مرحله دوم، استدلال اخلاقی متعارف، تاکید بر قوانینی است که رفتار را هدایت می کند و افراد در این مرحله، تعامل با دیگران را اساسا ابزاری می دانند.
در مرحله آخر، استدلال اخلاقی پسامتعارف، افراد از قواعد جهانی تری برای تصمیم گیری بهره می جویند. رهبرانی که در سطح بالاتری از استدلال اخلاقی قرار دارند معمولا سبک تحولی را می گزینند و ذهنی سازی های پیچیده تری از موقعیت های بین فردی می سازند.
سلسله مراتب و تخصص
رهبران نسبت به تصویر خود نگرانند، زیرا نیاز دارند تا توسط دیگران معتبر، شایسته و قابل اعتماد ادراک شوند. بر اساس نظریات وبر (max weber)، موقعیت سلسله مراتبی و تخصص در کنار یکدیگر پدیدار می شوند و در نتیجه آن، پیشفرض این است که مقام ها از دانش و یا شایستگی بالایی برخورددارند.
ویژگی های شخصیتی دیگری نظیر حیثیت، موقعیت یا مقام، تخصص، عضویت در گروه، کنترل منابع ارزشمند و توانایی پاداش دادن و یا سرزنش کردن نیز از اهمیت زیادی برخورددارند. مقام سلسله مراتبی رهبر و مرکزیت او در شبکه اجتماعی، او را منبع قدرت و نفوذ قرار می دهد و در نتیجه مقام بالاتر و مرکزیت بیشتر در شبکه، میزان دستیابی به جریان های منابع نیز افزایش می یابد.
این واقعه به پیرو اجازه می دهد تا تشخیص دهد که آیا رهبر حقیقتا می تواند بر اساس موقعیتش، دستیابی به اهدافش را تسهیل کند یا خیر.
جذابیت رهبری غیراخلاقی: قدرتی ماورای بشر
جذابیت معمولا در بستر ویژگی های رهبری تعریف می شود و ارزش خنثی ای دارد. با توجه به این بستر، جذابیت اینگونه تعریف می شود: بیان کردن یک دیدگاه فریبنده، نشان دادن اعتماد به نفس، ایجاد و در عین حال حفظ یک تصویر مثبت.
یک رهبر جذاب بر اساس نحوه ای که از توانایی های خود استفاده می کند، می تواند در دسته رهبری اخلاقی (گاندی) و یا رهبری غیراخلاقی (هیتلر) باشد. پیروان رهبران جذاب که به درست بودن عقاید رهبر خود اعتماد دارند، رهبر خود را به چالش نمی کشند، کاملا ارادی از رهبر تبعیت می کنند و به طور خاصی مستعد رفتار «بی وجدان» در رهبری هستند. در راستای گسترش تفاوت های رهبر جذاب «خوب» و «بد» و رهبری غیراخلاقی، به استفاده از قدرت شخصی و اجتماعی می رسیم.
قدرت شخصی و اجتماعی
منظور جامعهشناسان از قدرت این است که یک فرد قدرت آن را دارد که اراده خود را بر شخص یا اشخاص دیگر تحمیل کند. درنتیجه، این فرد مىتواند از این طریق رفتار دیگران را تحت نظارت خود درآورد. سازمانها نیز مىتوانند همین قدرت را اعمال کنند. فردى که مىتواند مسیر زندگى خود را بدون دخالت دیگران تعیین کند، قدرتى شخصى دارد. اما کسى که مىتواند اعمال آدمهاى پیرامون خود را بهگونهٔ مؤثرى تحت نظارت داشته باشد، داراى قدرت اجتماعى است.
افراد جذابی که از قدرت اجتماعی استفاده می کنند، نیاز به قدرت زیادی دارند؛ اما همچنین میزان زیادی «بازداری» در استفاده از قدرت در آن ها وجود دارد. آن ها به دیگران در راستای رسیدن به اهداف شفاف و نظم بالا، کمک می کنند و احساس خودکارآمدی پیروان (تو می توانی فلان کار را انجام دهی و در راستای هدف حرکت کنی!) را افزایش می دهند.
افرادی که از قدرت اجتماعی استفاده می کنند احترام زیادی برای چهارچوب، خودکنترلی، مراقب از دیگری و نشان دادن نگرانی عمومی قائلند و درون خود، احساس عدالت را پرورش داده اند.
در مقابل آن افراد جذابی که از قدرت شخصی استفاده می کنند، نیاز به قدرت زیادی دارند و از استفاده کردن آن، لذت می برند. این افراد، سلطه فردی اعمال می کنند و شهوت بی پایانی برای شکست دادن دشمنان و رقیبان خود دارند. همچنین این افراد از همه قدرت خود استفاده می کنند تا مطمئن شوند در زندگی صفر و صدی ادراک شده شان (برنده یا بازنده) ، همیشه برنده باشند!
رهبران مقتدر اجتماعی و رهبران مقتدر شخصی
بین استفاده از قدرت اجتماعی و شخصی در رهبران، تفاوت زیادی وجود دارد. رهبرانی که از قدرت اجتماعی بهره می گیرند، نیاز های پیروان خود را شناسایی می کنند و در راستای برطرف شدن این نیاز های اساسی، اهدافی را معرفی می کنند. این در حالی است که رهبران مقتدر شخصی، بر اساس نیاز های شخصی تحریک می شوند و تنها تا جایی نیاز پیروان را به رسمیت می شناسند که در دستیابی به هدف شخصی شان کمک کننده باشند.
رهبران مقتدر اجتماعی، از پیروان خود می خواهند که برای خود، تفکر کنند و آن ها را به چالش بکشند؛ در حالی که رهبران مقتدر شخصی، سبک رهبری غیراخلاقی را پیش می گیرند و نیازمند اطاعت بی چون و چرا و وفاداری بی پایان پیروان خود هستند.
در رهبری، پیروان قدرت خود را تسلیم می کنند و به رهبر وابسته می شوند؛ تا جایی که دیگر عدم رعایت درخواست های رهبری غیراخلاقی، غیر قابل تصور است. در این موقعیت، رهبر مقتدر اجتماعی، سطح آگاهی انسان از رفتار و آرمان های اخلاقی خود و پیروان را بالا می برد؛ در حالی که رهبر مقتدر شخصی، رشد فردی پیروانش را سرکوب می کند و انگیزه پیروان و توانایی آن ها برای به چالش کشاندن دیدگاه های حاضر، ساختن ادراک مستقل و ریسک پذیری شان را زیر سوال برده و دست کم می گیرد.
بنا بر تحقیقات بدست آمده، رهبر جذاب با قدرت شخصی و رویکردی معاملاتی بیشتر ممکن است از هر راهبردی استفاده کند تا بتواند پیروانش را به سمت انجام جرایم اطاعت سوق دهد و سبک رهبری غیراخلاقی را پیش گیرد.
شناخت اجتماعی و خود تنظیمی
بنا بر نظریه شناخت اجتماعی، ساختار خودتنظیمی، رفتار انسان را توضیح می دهد. فرد باور هایی در مورد توانایی های خود (ادراک کارایی) شکل می دهد، پیامد های محتمل آن را پیشبینی می کند، هدف قرار می دهد و رفتار هایی را انجام می دهد که به پیامد مطلوب دسترسی پیدا کند.
منابع بیرونی و درونی هردو بر تنظیم رفتار تاثیر می گذارند، اما به هر جهت افراد از نظر گرایش های خود کنترلی ای که بر می گزینند، متفاوت اند. منظور از خودکنترلی، توانایی کنترل رفتار به منظور دستیابی به هدف است و هرکس می تواند برپایه قواعدی رفتار خود را کنترل کند و گرایش دیگری را بپذیرد.
قواعد فردی و قواعد اجتماعی
بعضی افراد از استاندارد های شخصی استفاده می کنند؛ در حالی که تعدادی دیگر از قواعد اجتماعی موجود برای رفتار بهره می جویند. افرادی که هویت فردی زیادی را احساس کرده و از قوانین فردی استفاده می کنند، معمولا خودهدایتی زیادی در درون خود پرورش می دهند؛ در حالی که افراد قاعده مند به اجتماع، معمولا رویکرد ابزاری تری به رفتار داشته و بر اساس موقعیت و سرنخ های اجتماعی، رفتار مناسب را انتخاب می کنند.
افرادی که خودهدایتی قوی ای دارند، قدرت بیشتری در اختیار ارزیابی های فردی قرار می دهند و نتایج رفتار را با پیامد های پیشبینی شده می سنجند؛ در حالی که افراد فایده گرا، رفتار خود را بر اساس شدت واکنش دیگران ارزیابی می کنند. به هر جهت افراد مایل اند تا رفتار هایی را انجام دهند که موجب ارزیابی های مثبت و اجتناب از خودـانتقادی های منفی شود.
تاثیر عوامل اجتماعی بر رفتار
خود تنظیمی هنگام دریافت دستور (اینکه افراد هنگام مواجهه با یک تصمیم اخلاقی، چه رفتاری می کنند؟)، نه تنها بر اساس ویژگی های فردی و شخصیتی، بلکه بر اساس ویژگی های موقعیتی نیز مشخص می شوند. بر اساس نظریه شناخت اجتماعی، دستور غیراخلاقی از جانب رهبری غیراخلاقی، بوسیله تحریم های اجتماعی و تحریم های درونی سازی شده در درون فرد، تنظیم می شود.
اولا، عوامل اجتماعی به رشد ساختار های خودتنظیمی کمک می کنند و قوانین حاکم بر قضاوت اخلاقی را شکل می دهند. دوما، عوامل اجتماعی، برای تبعیت از قواعد اخلاقی، حمایت های اجتماعی ارائه می دهند و در آخر، عوامل اجتماعی به فعالسازی گزینشی و رهاسازی از خودتنظیمی اخلاقی کمک می کنند.
در موقعیت های اجتماعی از افراد انتظار می رود تا به گونه ای رفتار کنند که از نظر اجتماعی مقبولیت دارد؛ چه بسا که با قوانین اخلاقی فردی آن ها در تعارض باشد.
در این هنگام دو نوع رفتار را می توان مشاهده کرد: افراد ممکن است رفتاری انجام دهند که بدلیل قوانین فردی، خود را سرزنش کنند، زیرا احساس می کنند مزایای رفتار، فراتر از ضرر های احتمالی اش است. در مقابل نیز، افراد ممکن است در راستای ارزش های فردی خود عمل کنند اگرچه آگاه اند که ممکن است بخاطر انجام دادن رفتار مطابق با ارزش شخصی، توسط رهبری غیراخلاقی مورد تنبیه اجتماعی قرار گیرند.
رها کردن اخلاق
در مفهوم عاملیت اخلاقی، نظریه شناخت اجتماعی 8 مکانیسم برای رها کردن اخلاق، در سه گروه مشخص می کند. اولین گروه به تعبیر شناختی از رفتار بر می گردد و شامل «توجیه اخلاقی»، «زبان خوش آیند» و «مقایسه های تسکین دهنده» می شود.
دومین گروه به افراد کمک می کند تا از عواقب آسیب زای رفتار دوری جویند. در این گروه، افراد از عاملیت خود، بوسیله «قرارگیری اشتباه مسئولیت بر دیگری» و یا «انتشار مسئولیت»، سلب مسئولیت می کنند. سلب مسئولیت می تواند بوسیله عوامل فردی نظیر «انکار»، «برآورد اشتباه» و «کوچک سازی عواقب رفتار» نیز اتفاق بیافتد.
در گروه سوم مکانیسم ها، قربانی در ذهن فرد، «غیر انسان» جلوه داده شده و حتی در بسیاری از موارد، «مقصر» شناخته می شود. یک رهبری غیراخلاقی می تواند از همین ساختار ها بهره جوید تا بتواند واقعه را اخلاقی و منطقی جلوه دهد. در این مرحله پیروان حتی متوجه مشکل اخلاقی نیستند؛ این افراد معتقد بودند که تنها، وظیفه خود را انجام می دهند.
رهبری غیراخلاقی چگونه پیروان خود را به دستور غیراخلاقی سوق می دهند؟
دیدگاه
افراد در دستور های رهبری غیراخلاقی شرکت نمی کنند مگر آنکه بتوانند رفتار خود را از جنبه اخلاقی توجیه کنند. آن ها برای توجیه خود که این رفتار پایان اخلاقی ای دارد، عوامل تعیین کننده رفتار را از نظر شخصی و اجتماعی قابل قبول می سازند. رهبری غیراخلاقی ممکن است بوسیله متعالی جلوه دادن ماموریت، اخلاقیات فردی را لغو کند. همچنین رهبری غیراخلاقی ممکن است ارزش اجتماعی رفتار را سودمندی آن برای فرد و جامعه تلقی کند.
رهبری غیراخلاقی، می تواند دیدگاهی را بیان کنند که با ارزش ها، انگیزه ها و ادراک های شخصی پیروان تطابق دارد و در پیروان خود هدف، معنا و راهنمایی پدید آورد. در نتیجه این واقعه، سطح آگاهی از ارزش های گروهی بالاتر می رود، تلاش های گروهی افزایش می یابد، و انگیزه شخصی پیرو، خاموش می شود.
مراقبت از انگیزه های گروهی و ترویج آن ها، برای پیروانی که دیدگاه رهبر را می پذیرند، مهم تر از اراده شخصی است.
رهبری غیراخلاقی می تواند بوسیله بزرگ نمایی و مهم جلوه دادن وفاداری به مقام صلاحیت، موجب لغو تصمیمات اخلاقی معمولی شود. در این هنگام زمانی که یک دستور داده می شود، پیروان هیچ راهی بجز تبعیت ندارند زیرا این رفتار از فواید گروهی حمایت می کند.
همچنین رهبری غیراخلاقی ممکن است بوسیله نفوذ اجتماعی خود، از هنجار های توصیفی ای مبنی بر اینکه «همه افراد این کار را انجام می دهند» استفاده کند. رهبری غیراخلاقی ممکن است ناچار شود تا با ناکارآمد جلوه دادن عادت های قدیمی برای دستیابی به هدف، عقاید، نگرش و رفتار های موجود پیرو را به چالش بکشد.
اگر رهبری غیراخلاقی بتواند در این چالش به درستی عمل کند و پیرو نیز موقعیت را مرتبط با هدف ادراک کند، در پیرو انگیزه برای درنظر گرفتن رفتار های جدید پیشنهاد شده توسط رهبر شکل می گیرد. اگر پیرو رفتار پیشنهاد شده را متفاوت، قابل اجرا و مرتبط با دستیابی به هدف ادراک کند، می خواهد و می تواند که رفتار را بپذیرد.
افراد در راستای تلاش برای تعریف موقعیت، در جستجوی سرنخ، به رفتار های دیگران (که می توانند خودشان را مقایسه کنند) می نگرند. اگر بر سر خوب بودن یک رفتار توافق اجتماعی وجود داشته باشد، دلایل کمی برای به چالش کشیدن اخلاقیات آن بجا می مانند.
در طی ادراک بحران از موقعیت، فشار زیادی بر توافق عام گروه وجود دارد که خود را به شکل مطابقت در عقیده و رفتار نشان می دهد. زمانی که افراد از دیدگاه واقعی دیگری بی خبرند، سطحی از انکار دسته جمعی، جلوه توافق عام بوجود می آورد و اثری مهارکننده بر ابراز اختلاف می گذارد.
هنگامی که پیرو تصمیم به عدم اطاعت در مقابل تبعیت عامه می گیرد، خطرات انگ خوردن، انزوا، تنبیه و شرم بسیار بیشتر است. رهبری غیراخلاقی می تواند به پیروان خود احساس فوریت القا کند و افراد را بر یک هدف مشترک جمع کند تا توجه آن ها را از هرگونه مشکل اخلاقی پرت کند.
افرادی که از هوش سیاسی بالایی برخورددارند، می توانند بر نگرش پیرو خود تاثیر بگذارند، که پیرو نه تنها باور داشته باشد که رهبری غیراخلاقی توانایی کمک در راستای دستیابی به هدف را دارد، بلکه این کمک را انجام نیز بدهد. هرچه قدرت ادراک شده رهبر بیشتر باشد، توانایی و قصد ادراک شده در تاثیرگذاری بر دستیابی به هدف نیز، بیشتر ادراک می شود.
جلوه سازی رفتار
زبان پیچیده و خالی از هرگونه بار منفی، مانند برچسب زدن های خوشایند، می تواند بر روی رفتار غیراخلاقی نقاب بزند و افراد را از عاملیت اخلاقی رهایی بخشد. افرادی که در رهبری رسمی قرار دارند، واقعیت دیگران را شکل می دهند و ممکن است محتویات رفتار را طوری جلوه دهند که پیروان از معنای آن به عنوان منبعی برای رفتار خود و ادراک موقعیت استفاده کنند.
اگر پیروان حاضر باشند تا قدرت شکل دادن و تعریف واقعیت خود را تسلیم کنند، رهبر تاثیرگذار حتی می تواند تا جایی جلو برود که تعریف رهبر از واقعیت، به عنوان اساس رفتار دیگران قرار بگیرد.
با استفاده خلاقانه از زبان، می توان رفتار پیرو را به گونه ای جلوه داد که بی خطر و یا خیرخواهانه بنظر برسد. رهبری غیراخلاقی می تواند از عبارات آرامبخش، حالت بدون عاملیت و منفعلانه، و اصطلاحات خاص مربوط به مقام مشروع استفاده کنند تا رفتار های غیراخلاقی را محترم جلوه دهند. آن ها همچنین می توانند رفتار پیرو را با یک نقض آشکار هنجار های اجتماعی مقایسه کنند تا نقض رفتار غیراخلاقی را کوچک جلوه دهند.
فردی که مهارت سیاسی بالایی دارد، می تواند دیدگاهی را خلق کند که رفتار دیگران را برانگیزاند و موقعیت را به گونه ای نشان دهد که یک معنای مشترک را خلق و مدیریت کند (به عبارتی یک چهارچوب هنجاری برای رفتار و ادراک رفتار بوجود بیاورد).
رهبری غیراخلاقی، با استفاده از ابهام موجود در موقعیت های تعاملی، به طرح های تفسیری افراد موجود در موقعیت توجه می کند و بوسیله زبان متناسب، مراسم و گفتمان های نمادین، معناها و ارزش های مفید برای مدل های مطلوب رفتارهای سیستماتیک را عینی می کنند.
با استفاده از این مهارت ها می توان فرهنگی را بوجود آورد که نه تنها رفتار غیراخلاقی را قابل قبول می داند بلکه مطلوب و خوب ترجمه می کند. در حقیقت، می توان تعارض میان ترجیح و الزام پیرو را تعارضی میان تعریف های رقیب برای موقعیت دانست.
سلب مسئولیت از عاملیت در عواقب جرایم اطاعت
سرزنش خود هنگامی فعال می شود که عاملیت فردی در عمل غیراخلاقی شفاف است. پیروان، بوسیله انتقال اشتباه مسئولیت، ممکن است عامل تعیین کننده رفتار خود را بجای خود، دستور مقام بدانند. پیروان مسئول عواقب رفتار خود نیستند؛ زیرا آن ها عامل فردی نیستند بلکه خود را دنباله ای از مفهوم ادراک شده مقام مشروع می پندارند. انگار مقام ها حق دستور دادن دارند اما در عین حال باید مسئولیت عواقب رفتار هایی که دستور می دهند را نیز بپذیرند.
رهبری غیراخلاقی می توانند با استفاده از راهبردهای سیاسی متعددی، در پیروان خود این باور را شکل دهد که هیچ انتخابی در نحوه اجرا کردن شغل خود ندارند. مشروعیت ادراک شده مقام، قدرت، جلوه اجتماعی، روش های نفوذ، سرمایه اجتماعی و وضعیت مقایسه ای، ابزار هایی محسوب می شوند که رهبری غیراخلاقی می تواند بوسیله آن ها، اطاعت بی چون و چرای دیگران را پدید آورد؛ چه بسا که این اطاعت برخلاف اخلاق فردی و اجتماعی آن ها باشد.
مقام «مشروع»
واکنش افراد به مقام مشروع، به شکل احساس اجبار در تبعیت، فارغ از ترجیحات شخصی پدیدار می شود. اگرچه که این پدیده برای حفظ فضای کار لازم است، اما فرصتی برای سواستفاده پدید می آورد.
رهبران می توانند پیروان خود را وادار به رفتار هایی کنند که در شرایط دیگر، غیر اخلاقی می پندارند، زیرا پیروان کنترل و مسئولیت را به مقام مشروع واگذار کرده اند و بی چون و چرا از دستور تبعیت می کنند.
پیروان، هرچه احساس تعلق بیشتری به ساختار داشته باشند، این مقام مشروع را بیشتر می پذیرند و محدوده بی تفاوتی آن ها در باب دستورات مقام مشروع نسبتا بزرگ تر است. حتی اگر کسی دستوری را زیر سوال ببرد، ترجیح می دهد تا رفتار مورد ایراد را مجددا ترجمه کند تا آنکه با مقام مشروع، رو در رو شود.
پا لای در گذاشتن
رهبری غیراخلاقی ممکن است از تاکتیک پا لای در گذاشتن استفاده کند. بر اساس این روش، رهبری غیراخلاقی ابتدا یک قدم کوچک و بدون تعهد از پیرو می خواهد و در نتیجه آن، پیرو راحت تر در راستای رفتار حرکت می کند و به آن متعهد می شود؛ زیرا خود را در شرایط روانشناختی و اجتماعی ای می یابد که فشار های ادامه دادن، به شدت نیرومند است.
پخش مسئولیت
یک روش دیگر برای رهاسازی اخلاق، پخش مسئولیت است که می تواند در نتیجه تقسیم کار و تصمیم گیری گروهی اتفاق بیفتد؛ اگر همه به صورت جمعی مسئول اند، هیچکس به صورت فردی مسئول نیست.
ساختار می تواند شکلی به خود گیرد که هیچکس تصویر واضحی از تمام روند نداشته باشد. اگر افراد بخشی از یک ساختار بزرگ و مبهم باشند، می توانند مطمئن باشند که صرفا کار خود را انجام می دهند و هیچ وقت به عواقب منفی برگرفته از رفتار خود توجه نکنند.
زمانی که رفتار مطلوب به عملیات مکانیکی، روزمره و کاملا برنامه ریزی شده تبدیل شود، احتمال بازداری اخلاقی به میزان قابل توجهی کاهش می یابد. مقام قدرتمند می تواند مطمئن شود که هیچ ابهامی در طبیعت اجباری رفتار خواسته شده وجود ندارد و در نتیجه آن، به پیرو کمترین آزادی عمل برای در نظر گرفتن رفتار ارائه می شود.
نیاز کمی به تصمیم گیری وجود دارد؛ در نتیجه احتمال کمی برای برخاستن سوال های اخلاقی بوجود می آید و راحت تر می توان از عواقب رفتار دوری کرد، زیرا پیرو بجای تمرکز کردن بر روی معنی رفتار، به جزئیات آن توجه می کند.
جلوه سازی عواقب
شدت اخلاقی مشکل، زمانی بیشتر می شود که اندازه عواقب (مجموع آسیب های معطوف به قربانیان) و احتمال اثر ( احتمال رخ دادن رفتار در بستر موقعیت و احتمال رخ دادن عواقب مربوط به آن) بالا باشد. همچنین شدت اخلاقی مشکل می تواند تحت تاثیر کوتاه بودن فوریت زمانی (میزان زمان میان حال و شروع عواقب) افزایش یابد.
زمانی که افراد غیر اخلاقی عمل می کنند، معمولا آسیب زایی رفتارشان را کوچک سازی و یا انکار می کنند. در این مرحله مجددا رهبری غیراخلاقی، می تواند موقعیت را طوری جلوه دهد که بر روی فواید احتمالی رفتار تمرکز شود و هرگونه آسیب احتمالی رفتار، به رسمیت شناخته نشود.
اگر پیرو احساس کند که ساختار به نیاز های اعضای خود، پاسخ می دهد، نسبت به ساختار احساس تعهد و وفاداری می کند. پیرو می خواهد الزامات نقش خود به عنوان عضو گروه را ادا کند، زیرا عواقب آن برای نزدیک ترین افراد به او (افرادی که در ساختار قرار دارند) مثبت است.
خنثی سازی
قدرت واکنش های خودارزیابانه به رفتار غیراخلاقی، وابسته به این است که فرد عامل، افراد هدف رفتار را چگونه می بیند. قرابت، حس نزدیکی ای است (اجتماعی، فرهنگی، روانشناختی، و فیزیکی) که فرد نسبت به قربانیان رفتار غیر اخلاقی دارد.
زمانی که قرابت وجود داشته باشد، فرد به طور نیابتی برانگیختگی بیشتری را تجربه می کند تا آنکه این قربانیان افراد غریبه باشند. علاوه بر این، اگر افراد معتقد باشند که رفتارشان تاثیر منفی بر تعداد بیشتری قربانی دارد، درباره رفتار خود بیشتر می اندیشند.
در یک ساختار که تعداد افراد بیشتری تحت تاثیر قرار می گیرند و همگی شباهت زیادی به عامل رفتار دارند، خنثی سازی بیشتر محتمل است که اتفاق بیفتد. زمانی که خنثی سازی رخ می دهد، قربانی انکار می شود، زیرا هیچ هدف مشخصی وجود ندارد؛ به عبارت دیگر، از نظر روانشناختی قربانی ای وجود ندارد تا آنکه این قربانی انسان زدایی شود!
افراد چرا از دستور غیراخلاقی پیروی می کنند؟
بر اساس نتایج تحقیقات کولبرگ، اکثر افراد در سطح پیش متعارف و یا متعارف رشد شناختی اخلاقیات قرار دارند. در سطح پیش متعارف، اخلاقیات بر اساس درست و غلط های مقام شکل می گیرد. زمانی که افراد نگرش ها و رفتار هایی را می پذیرند که پاداش گردآوری کنند و از سرزنش دوری جویند، در اصل شروع به همکاری با مقام کرده اند.
در این موقعیت، قدرت رهبری غیراخلاقی بر اساس کنترل پاداش و سرزنش ها است. پیروان همکاری می کنند، زیرا نفوذ رهبری غیراخلاقی را، با امید دستیابی به واکنش مطلوب و دوری از واکنش نامطلوب، می پذیرند.
زمانی که پیروان در این مرحله از رشد شناختی اخلاقیات قرار دارند، رهبری غیراخلاقی مستبد، خودرای و معاملاتی می تواند پیروان را متقاعد کنند تا به یک روش خاصی رفتار کنند، زیرا او این را می خواهد!
در سطح متعارف رشد شناختی اخلاقیات، اخلاقیات با قوانین، مسئولیت ها و ساختار های اجتماعی سر و کار دارد. در این قسمت از رشد شناختی متعارف اخلاقیات، پیرو از ترجیحات شخصی خود کناره گیری می کند تا بتواند الزامات نقش ساختاری خود را انجام دهد. زمانی که فرد با رهبر هویت خود را تعریف می کند، هرگونه کژرفتاری از خواسته رهبری غیراخلاقی می تواند بوسیله احساس گناه و شرم کنترل شود.
اصلاحات
پیروان بر اساس اینکه نسبت به چه رفتاری و در چه شرایطی، مشروعیت را به چالش می کشند، متفاوت اند. این فرصت زمانی مهیا می شود که دستور، غیرقانونی است، با ارزش های اجتماعی در تعارض است و یا برگرفته از سواستفاده مقام از قدرتش است.
برای شکستن این چرخه، باید شرایط شناختی و انگیزشی ای بوجود بیاید که به افراد اجازه دهد تا رهبری غیراخلاقی را به چالش بکشند و یک چهارچوب جایگزین را بپذیرند. این کار می تواند راحت تر باشد اگر در رهبر، بی کفایتی قابل اثبات، ضعف، ناکارآمدی در دستیابی به اهداف جمعی، نابرابری در مدیریت منابع، مدرک مکرر از فساد و بی نظمی در دسترسی به قدرت وجود داشته باشد.
علاوه بر این، اگر دیگران سوال بپرسند، به دستور ها اعتراض کنند و رفتار های دیگری از مخالفت نشان دهند، افراد ممکن است تعریف دیگری از موقعیت ارائه دهند. اگرچه، پیروان معمولا حس می کنند که دانش کافی برای ارائه یک تعریف جایگزین از موقعیت را ندارند.
علاوه بر آن، باید بر ایده عاملیت شخصی تاکید شود و افراد باید با علائم تفکر گروهی آشنا شوند (توهم عدم آسیب پذیری، بازداری اخلاقی، و…). اگر افراد احساس کنند که دستور با انگیزه ها و ارزش های شخصی آن ها ناهمخوان است، بیشتر به سمت زیرسوال بردن دستور می روند. در سطح پس متعارف رشد شناختی اخلاقیات، افراد از تعاریف بیرونی اخلاقیات، به سراغ باور های منظم و مستقل می روند.
کلام آخر: اخلاق مداری در مقابل انفعال
مکانیسم های خودتنظیمی می توانند تاثیر گسترده ای بر رفتار اخلاقی افراد بگذارند؛ اگرچه که این ساختارها باید فعال شوند تا اثرگذار واقع شوند. رهبرانی که درباره نحوه استفاده از مهارت های سیاسی خود، آگاهی دارند، می توانند شرایطی را بوجود بیاورند که پیروان آن ها از نظر اخلاقی رها شوند.
رهبری غیراخلاقی ممکن است با استناد به یک ماموریت متعالی، استاندارد های اخلاقی پیروانشان را نادیده بگیرد. همچنین، ممکن است بوسیله ساختن یک جلوه مشترک از منبع، رفتار قابل قبول از نظر هنجاری را دیکته کند.
با ساختن یک ادراک از مقام مشروع، اجباری برای اطاعت بوجود می آید و با گسترده کردن این ساختار، می توان این حس را به پیروان منتقل کرد که آن ها تنها چرخ دنده های یک ماشین عظیم اند و هیچگاه آگاه نمی شوند که چگونه رفتار هایشان عواقب غیر اخلاقی ای را به همراه دارد. با تمرکز کردن افراطی روی جنبه های مثبت رفتار، پیروان ممکن است از وجود قربانی تا زمانی که خیلی دیر است، آگاه نشوند!
افراد می توانند بوسیله به چالش کشیدن مشروعیت مقام و غلبه کردن بر عادت تبعیت، آشکارا از پیروی سرباز زنند. برای این اتفاق، افراد باید بر روی سیستم هنجاری جایگزینی تمرکز کنند که در این سیستم هنجاری، عدم تبعیت مجاز است و حتی تحت شرایط مشخصی، ضروری است.
پیروان باید بتوانند تا مشروعیت دستور را تشخیص دهند و با پرسیدن سوالات انتقادی، مشروعیت دستور را ثابت کنند: آیا این دستور در حوزه کفایت مقام است؟ آیا این دستور قانونی است؟