زمانی که به نقد فیلم بیمار سرگردان یا The Lost Patient نگاه می کنیم، می توانیم یک اثر رمزآلود و روانشناختی را مشاهده کنیم. صحنه جرم، سه عضو کشته شده از اعضای خانواده ای و یک مصدوم با چاقو در قلبش را به تصویر می کشد؛ پسری در آخرین لحظات نجات پیدا می کند و سه سال بعد، با فراموشی از کما خارج می شود و به دنبال خواهر گمشده اش لورا می گردد.
در این کنار، رواندرمانگری است که به او کمک می کند تا به یاد بیاورد؛ و با او به جستجوی خواهرش در اتاقک های قفل ذهن، می پردازد.
ادامه نوشتار نقد فیلم بیمار سرگردان، حاوی خطر لو رفتن بخش هایی از داستان این فیلم می باشد.
بخش های نوشتار
صحنه اول: پوتین های خیس
اولین صحنه نقد فیلم بیمار سرگردان، تصویر شبی است که مردی ناشناس، از خانه خارج می شود. زمانی که در ادامه روز، توماس به هوش می آید، در شب اول، توماس با حملات عصبی مواجه می شود. حملات عصبی و توهمات، در بسیاری از مواقع تصاویری را شامل می شوند که در فرد آسیب ایجاد کرده است و یکی از دلایل اضطراب شدید او هستند. زمانی که در فیلم صحنه حمله عصبی توماس نشان داده می شود، همان پوتین های خیس، پا به اتاق بیمارستان می گذارند و تلاش می کنند تا توماس را بکشند.
حملات عصبی
حمله عصبی، در اصل در یک بازه زمانی ناگهانی اتفاق می افتد، که ترس شدیدی را برانگیخته و موجب واکنش های شدید فیزیکی ـ نظیر: لرزیدن، تعرق، لگد زدن و… ـ می شود؛ این در حالی است که هیچ محرکی برای ترس در محیط وجود ندارد! حمله عصبی، در هر شرایطی می تواند رخ دهد. ناگهان خیمه می زند.
زمانی که به نقد فیلم بیمار سرگردان می پردازیم، می توان مشاهده کرد که هر محرک عادی ای می تواند توماس را به حمله عصبی دچار کند. توماس با دیدن شکاف دیوار اتاق بیمارستان، ناگهان دچار حمله عصبی می شود و به یاد اتاق خواهر گمشده اش، لورا می افتد.
احیای خاطرات: آنای روان درمانگر
در نقد فیلم بیمار سرگردان، یکی از نقش پردازی های بی نظیر فیلم، آنا است: زن روان درمانگری که هرروز به توماس سر می زند و با او جلسه برگزار می کند تا با یکدیگر لورا را پیدا کنند. آنا به خوبی، تصویر یک روان درمانگر حرفه ای را به اجرا می گذارد؛ روان درمانگری که شرایط را ابتدای به هوش آمدن توماس عادی جلوه می دهد و او را آرام می کند.
همچنین، بنا بر نقد فیلم بیمار سرگردان آنا به توماس فشار وارد نمی کند و صبور بودن ـ که یکی از اصلی ترین ویژگی های درمانگری است ـ را به خوبی به نمایش می گذارد.
آنا به توماس احساس امنیت و مراقبت منتقل می کند و تلاش می کند تا با تلفیق حمایت و واقعیت، توماس را به پذیرفتن دنیای بیرون دعوت کند. زمانی که توماس درباره ناتوانی فیزیکی اش در راه رفتن نگران است، آنا او را با واقعیت ضعف عضلاتش روبرو می کند؛ و این را نیز تضمین می کند که افرادی به توماس کمک می کنند و خودش نیز او را تنها نمی گذارد.
همچنین در نقد فیلم بیمار سرگردان، در تمام روند به یادآوردن خاطرات، آنا به توماس قوت قلب می دهد و احساس حمایت منتقل می کند: «من پیشتم»، «ادامه بده». این همراهی ها در صحنه دیگری نیز مشاهده می شوند: صحنه ای که توماس با اتاقی خالی در حافظه اش روبرو می شود و آنا در این لحظه می گوید: «چیزی در آن اتاق است که نمی خواهی ببینی؟»
فرافکنی در اتاق درمان
زمانی که توماس می گوید: «به خواهرم صدمه نزن!»، آنا بهترین پاسخ ممکن را ارائه می کند: «چرا باید این کار رو بکنم؟»
بر اساس نقد فیلم بیمار سرگردان، این گونه مکالمه میان روان درمانگر و مراجع، می تواند به مراجع کمک کند تا به خودش برگردد. یکی از اتفاقاتی که بنا بر نظر فروید ممکن است در اتاق درمان رخ دهد، «فرافکنی» است.
در فرافکنی، بیمار، خشم و عواطف منفی اش را که ناشی از به یاد آوردن خاطرات سرکوب شده اش است، به روان درمانگر خود ساطع می کند. روان درمانگر در این هنگام باید برخوردی خنثی داشته باشد، تا زمانی که بیمار بتواند هیجانات و عواطف خود را به درستی ابراز کند و در نتیجه اضطرابش کمتر شود.
چه اتفاقی افتاده است: آگاهی بخشی
در نقد فیلم بیمار سرگردان، آنا پیش از آنکه هرچیزی را درباره گذشته توماس به او بگوید، ابتدا اطمینان می یابد که توماس مایل است از آن آگاه شود یا خیر. همچنین هنگام بیان کردن خاطرات توماس، آن ها را با جزئیات و خالی از هرگونه بار منفی یا مثبت تعریف می کند، تا حافظه ظریف او را خدشه دار نکند.
او جزئیات را ساده و دقیق بیان می کند. برای مثال زمانی، که می خواهد خانه توماس را برایش تعریف کند، اشاره ای به سگ هار همسایه نمی کند و سنگ های خانه و تعداد طبقاتش را به اشتراک می گذارد.
فراموشی تجزیه ای
فراموشی تجزیه ای، زیرمجموعه اختلالات تجزیه ای قرار می گیرد. به طور کلی اختلالات تجزیه ای، شامل تداخل و یا فروپاشی حافظه، هشیاری، آگاهی، هویت و یا ادراک می شوند. فراموشی تجزیه ای زمانی رخ می دهد که فرد، قسمت های مشخصی از حافظه اش را ـ که موجب استرس و اضطراب شدید او می شود ـ سرکوب می کند.
در نتیجه این اتفاق، فرد نمی تواند اطلاعات مهم شخصی اش را به یاد بیاورد و در نتیجه فضای خالی ای در حافظه اش به وجود می آید.
برخلاف فراموشی ساده، فراموشی تجزیه ای به وسیله آسیب فیزیکی پدیدار نمی شود. در فراموشی تجزیه ای، خاطرات همچنان وجود دارند، اما در ذهن فرد عمیقا خاک شده اند. این خاطرات ممکن است به وسیله هرگونه محرکی فعال شوند و یا فرد خود به خود آن ها به یاد بیاورد.
در نقد فیلم بیمار سرگردان، توماس هنگام دیدن آنا، ناگهان تصویر دستی زنانه با انگشتر می بیند که به آرامی روی چمن کشیده می شود: صحنه ای که توماس در کودکی آن را در قبرستان مشاهده کرده بود: فرفره ها، دست مادرش، چمن های سبز.
توماس تصاویر مربوط به گذشته اش را به هم ریخته به یاد می آورد، و حال و گذشته اش با یکدیگر تداخل پیدا می کنند. این تداخل را می توان در آخر فیلم مشاهده کرد؛ که راهرو های بیمارستان، تابلوهای خانه ای که در آن قتل اتفاق افتاده را به دیوار دارند!
همچنین در نقد فیلم بیمار سرگردان می توان مشاهده کرد که خاطرات مهم و اصلی توماس، مانند قبرستان، جزو اولین خاطراتی هستند که به حافظه اش برمی گردند.
مهارت به یاد آوردن: فریب خاطرات
یکی از خطراتی که به هنگام درمان فراموشی تجزیه ای وجود دارد، خطر فریب دادن خاطرات است. به طور کلی، حافظه سه کارکرد را شامل می شود: رمزگذاری، نگهداری و بازیابی. مشکل افراد در به خاطر سپردن اطلاعات، مربوط به کارکرد «رمزگذاری» می شود.
زمانی که فرد، خاطرات را مدت کوتاهی به یاد داشته باشد، در نگهداری شان مشکل وجود دارد. و زمانی که فرد نتواند اطلاعات را به یاد بیاورد و یا اشتباه به یاد بیاورد، در مرحله بازیابی مشکل وجود دارد.
بنا بر نقد فیلم بیمار سرگردان، هنگامی که در مرحله بازیابی خاطرات تلاش می کنیم، مرز بسیار باریکی میان فریب خاطرات و به یاد آوردن درست آن ها وجود دارد؛ مخصوصا زمانی که مسئله فراموش شده، آنقدر اضطراب زاست که فرد، ناخودآگاه آن را سرکوب کرده و تمام تلاشش بر بازیابی نشدن این خاطرات است!
همانطور که در نقد فیلم بیمار سرگردان می توان مشاهده کرد، توماس با فشار آوردن به خاطراتش، فریب می خورد و ادعا می کند پرستار بیمارستان، قاتل خانواده اش است و هم اکنون نیز پس از دزدیدن خواهرش به سراغ او آمده است.
لورا: نیمه گمشده
هنگامی که توماس تلاش می کند تا لورا را به خاطر بیاورد، او را همه جا با خودش می بیند و به شدت نیز از او مراقبت می کند. در تمام خاطرات بازنمایی شده، لورا وجود دارد و زمانی که آنا، درباره جایگاه لورا از توماس می پرسد، توماس پاسخ می دهد: «همه چیز».
توماس، برخلاف تمام اختلالات رفتاری مشهود لورا در طی نقد فیلم بیمار سرگردان، می گوید که از او نمی ترسد و او را بی گناه می داند. زمانی که در فیلم بر لورا متمرکز می شویم، نقش غلفت والدینش در رفتارهای پرخاشگرانه و تکانشی او مشهود است.
در نقد فیلم بیمار سرگردان، والدین توماس و لورا، به طور کلی هر مسئله ای را انکار می کنند و گفت و گو و حل تعارض برای هیچ یک از اعضا تعریف نشده است! برای مثال، یکی از مسائل قابل توجه در نقد فیلم بیمار سرگردان، رابطه مخفیانه بتی، مادر خانواده با همکارش است: رابطه ای که مبهم است و هیچکس درباره اش سخن نمی گوید.
حتی در یکی از صحنه های نقد فیلم بیمار سرگردان، ماشینی نارنجی که ماشین همکار بتی است، سعی می کند لورا را زیر کند، اما توماس او را نجات می دهد. لورا تلاش می کند تا همکار ناشناس را بترساند و از زندگی شان بیرون کند؛ تنها کسی که در خانواده از انکار دست برداشته است و در مقابل او به پرخاش روی آورده، لورا است: همه چیز.
رهایم نکن: دستبند هدیه
یکی از صحنه های جذاب نقد فیلم بیمار سرگردان، صحنه ایست که لورا برای مادرش، بتی دستبندی خریده تا رابطه شان را بهبود بخشد. مادرش نه تنها تشکر نمی کند، بلکه توماس بعد از شام دستبند هدیه را در سطل زباله پیدا می کند و به لورا نشان می دهد.
در اواخر نقد فیلم بیمار سرگردان متوجه می شویم که در یکی از دعواها، توماس همانطور که به مادرش التماس می کرد تا رهایش نکند، دستبند بتی (مادر خانواده) را پاره کرده بود و هم اکنون، مادرش دستبند جدید را بدون هیچ سخنی در زباله گذاشته بود.
رها کن: مسیر برگشت
صحنه دیگری که در نقد فیلم بیمار سرگردان از جذابیت زیادی برخورددار بود، صحنه ایست که بتی (مادر خانواده) نزدیک است تا با مادر و دختری تصادف کند. بتی گریه می کند و لورا همچنان او را بغل می کند و تلاش می کند مادرش را آرام کند، درحالی که بتی دستش را پس می زند و مکررا از او می خواهد که بس کند.
در همین حین، دیلان، خواهرزاده بتی، به خانه آن ها می رود: او از محبت شدید بتی برخورددار می شود، مهم تر از لورا پنداشته می شود و در اتاق ممنوعه می ماند. به عبارتی، در طول نقد فیلم بیمار سرگردان می توان دید که چگونه لورا مکررا مورد غفلت همه اعضای خانواده اش قرار می گیرد؛ همه لورا را نادیده می گیرند؛ به جز توماس.
کودک درون فراموش شده پشت دیوار: لورا
در حقیقت، لورا قسمت شکسته و فراموش شده توماس است: کودکی درمان نشده! لورا، خواهر توماس است که در کودکی او، فوت شده است و در نتیجه این اتفاق، والدین توماس، کاملا او را نادیده گرفته اند و توماس نیز، برای کم کردن اضطراب خود، عواطف منفی، تکانشی و پرخاشگرانه خود را هویت می بخشد و از خود متمایز می کند، در قالب شخصیتی به نام لورا.
تمام مشکلات رفتاری لورا به توماس بر می گردد و حتی در خاطرات توماس می توان مشاهده کرد که ایده گلوله ها از لورا نشات می گیرد. کودک درون توماس که حتی در آلبوم خانوادگی شان هیچ عکسی از او نبود و والدینش، هیچوقت محبتش را نپذیرفته و به او محبت نورزیده بودند. می توان در نقد فیلم بیمار سرگردان، نقش مهم ارتباط عاطفی برای کودک و اثرات مخرب غفلت را بر او مشاهده کرد.
حتی در اوایل نقد فیلم بیمار سرگردان، یکی از حملات عصبی توماس، شب قتل را به تصویر می کشد که از لورا می خواهد تا به اتاق ممنوعه نرود. در حقیقت، توماس تلاش می کند تا از کودک آسیب دیده درونش مراقبت کند تا او متوجه انتقال دیلان به اتاق لورا نشود و در آخر، خانواده اش را به قتل نرساند! لورا به درون اتاق می رود و در را می کوبد و در مقابل تلاش های توماس برای مراقبت، میان شکاف دیوار به فراموشی سپرده می شود. در آخر، توماس با پوتین های خیس، به خانه می رود و خانواده اش را به قتل می رساند.
لورا پشت دیوار است: مکانیسم های دفاعی
یکی از آسیب های فراموشی تجزیه ای، اخلال توانایی فرد در برقراری ارتباط اجتماعی است. آنا اشاره می کند که حین درمان، توماس با دیگران ارتباط اجتماعی برقرار کرده است (مانند سباستین، پسر اتاق 316) و زنده شدن لورا، تلاش آخر توماس برای فرار کردن از تمام محرومیت هایی است که توسط والدینش، تجربه کرده است. در اصل توماس، به دو شخصیت لورا و خودش تقسیم شده بود تا بتواند با اضطراب کنار بیاید. این تجزیه شخصیت، خود نیز جزو مشکلات مربوط به اختلالات تجزیه ای است و وخامت اضطراب تجربه شده توسط توماس را به تصویر می کشد.
تنها با ایجاد ارتباط زنده ایم!
یکی از نکات آخر این فیلم، زاویه دید آنا، روان درمانگر دوست داشتنی، به درمان توماس است. در همان حین که همه افراد او را هیچ چیز جز یک قاتل نمی پندارند، لورا به خوبی نشان می دهد که «همه افراد ارزش درمان شدن دارند». او نشان می دهد که توماس پشت پرده همه این پرخاشگری و خشونت، کودکی است فراموش شده با مادری سرد و گوشه گیر و پدری شکست خورده، که در آخر به ناچار رنج و دردش را به خشم تبدیل کرده است.