خشونتبارترین حادثۀ تاریخ را چه میدانید؟ سوزاندن یهودیان در کورههای آشویتز؟ یا بمب هیروشیما؟ یا حتی پدیدهای مانند اسیدپاشی و ناموسکشی؟
زمانی که به گذشتۀ نوع بشر نگاه میکنیم، رد پای ایدئولوژی و خشونت خون آلود، ما را به سمت فرهنگهایی هدایت میکند که سفت و سخت از یک ایدئولوژی حمایت میکردهاند؛ اما چگونه است که افراد از یک ایدئولوژی که صرفا ایدهای جدید و تازه است، به خشونتهای فجیع میرسند؟ چگونه است که ایدئولوژی، فرزندی ناخلف از خود به جا میگذارد؟ در این نوشتار از مانگ، با هم دربارۀ رابطۀ ایدئولوژی و خشونت، بیشتر میخوانیم.
بخش های نوشتار
پیش از هرچیز: ایدئولوژی چیست؟
قبل از آنکه بتوانیم به رابطۀ میان ایدئولوژی و خشونت بپردازیم، باید ببینیم که ایدئولوژی چه معنا و مفهومی دارد و با یکدیگر به یک تعریف مشترک برسیم. کلمه ایدئولوژی از ایدۀ نشأت میگیرد و ما هرکدام به نوبۀ خود، یک ایدهپرداز هستیم. همینکه افرادی با نظریۀ فروید موافقاند و افرادی نیز از نظریه یونگ حمایت میکنند، خود یک حالتی از ایدئولوژی را شکل میدهد.
فواید ایدئولوژی چیست؟
ایدئولوژی به معنای انسان صاحب ایده است. بخش مثبت ایدئولوژی همان چیزی است که باعث پیشرفت علم و فلسفه میشود. زمانی که نگاه میکنیم، تضاد دو ایده، ما را ناچار میسازد که به یک دیدگاه کلیتر، جامعتر و پیشرفتهتر از دیدگاه پیشین خود برسیم. برای مثال، زمانیکه در روانشناسی یک ایدئولوژی به قدرت محیط اشاره میکند و دیگری نیز به قدرت وراثت، یک ایدئولوژی پیشرفتهتر شکل میگیرد و این دو را با یکدیگر ادغام میکند یا آنها را بهگونهای با هم آشتی داده و به تعادل میرساند (برای درک بیشتر این مفهوم، به تضاد و حرکت هگل مراجعه کنید).
ایدئولوژی و خشونت: مفاهیم زیربنایی
اما عواقب ایدئولوژی چیست؟ چگونه یک ایده و آرمان، میتواند خشونت را ترویج دهد؟ در این قسمت به چند نکته میپردازیم که میتوانند در تبیین رابطه ایدئولوِژی و خشونت به ما کمک کنند.
اثر دانینگ کروگر
زمانیکه انسان برای بقا تلاش میکرد، در مواجهه با مخاطرات بیرونی باید اعتماد به نفس خود ـحتی از نوع کاذب آنـ را حفظ میکرد و یا به عبارتی، خود را بهتر از خطر محیطی ارزیابی میکرد تا بتواند بر محیط مسلط شود. اثر دانینگ کروگر (Dunning-Kruger Effect) نیز همین است: توهم خودبرتر بینی! این اثر به دلیل کارکردی که برای بقای انسان داشته، در ذهن ناخودآگاه ما باقی مانده است و امروزه خود را به اشکال مختلفی نشان میدهد؛ برای مثال، ما مرگ خود را کمتر احتمال میدهیم و یا خود را باهوشتر از دیگران ارزیابی میکنیم.
اما این سوگیری شناختی چگونه به خشونت، قدرت میبخشد؟ این سوگیری شناختی، چگونه میتواند رابطه میان ایدئولوژی و خشونت را تبیین سازد و شرح دهد؟
ماـآنها
انسان موجودی اجتماعی است و از همان ابتدای تولد میل دارد تا با اطرافیان خود ارتباط برقرار کند.در ذهن ناخودآگاه ما انسانها تعداد زیادی سوگیری شناختی وجود دارد. این سوگیریهای شناختی سرعت تفکر و تصمیمگیری را افزایش میدهند، زیرا با وجود این ظرفها (سوگیریها) دیگر لازم نیست تحلیلی انجام دهیم؛ اما مشکل آنجاست که اتکا به سوگیریهای شناختی در بسیاری از مواقع به نتایج نادرستی منجر میشود.
یکی از این سوگیریهای شناختی که در بحث ایدئولوژی و خشونت اهمیت زیادی پیدا میکند، طبقهبندی ماـآنها (Us and Them) است.
در رابطه ایدئولوژی و خشونت، این سوگیری شناختی توضیح میدهد زمانی که ما با دیگران مواجه میشویم، بر اساس میزان شباهت، افرادی را در گروه خودی و دیگران را در گروه غیرخودی قرار میدهیم. ما گروه غیرخودی را در بسیاری از مواقع به عنوان دشمن ادراک میکنیم!
این سوگیری شناختی نیز مانند اثر دانینگ کروگر ارزش بقا دارد. در گذشته، انسانها برای بقا به یکدیگر نیاز داشتند و افراد داخل قبیله قابل اعتماد شمرده میشدند و احساس امنیت را پدید میآوردند. در نتیجه، این سوگیری شناختی نیز راه خود را به دنیای مدرن انسانها پیدا کرد. برای مطالعه بیشتر درباره سوگیری های شناختی و تاثیر آن بر قضاوت بین فردی، به نوشتار«بررسی قضاوت در روانشناسی شناختی» رجوع کنید.
در بحث ایدئولوژی و خشونت، این سوگیری شناختی نه تنها در هویتی که افراد از خود میسازند مؤثر است، بلکه میزان همدلی و کمک را نیز تحتتاثیر قرار میدهد و در نهایت موجب میشود تا «ما» در مقابل «دیگران» قرار بگیریم؛ به عبارتی دیگر، این سوگیری شناختی پایههای تعصب را بنا میکند. نقطۀ شروع ارتباط ایدئولوژی و خشونت جایی است که گروه خودی، اعمال خشونت علیه گروه غیرخودی را مجاز بداند.
ایدئولوژی و علم
در ابتدا با استفاده از کلمۀ «ایدئولوژی»، تلاش بر این بود که ایدهشناسی، یک رویکرد علمی جلوه داده شده و با آن پیوند داشته باشد؛ اما در اصل، ایدئولوژی با علم و رویکرد آن متفاوت است؛ چرا؟ زیرا ایده از ذهن انسان خلق میشود و ما انسانها هیچگاه تمام حقیقت و واقعیت را در ذهن خود بازنمایی نمیکنیم؛ ما هرکدام با تونل دید خود نگاه میکنیم. این تونل میتواند در پیشرفت علم بسیار کارساز باشد و کمک کند تا تضادها به حرکت منجر شوند؛ اما درعینحال این را نیز موجب میشود که ایدئولوژی تنها بخشی از حقیقت را پوشش دهد!
در حقیقت، علم و فلسفه با واقعیات در ارتباطاند؛ درحالیکه ایدئولوژی با داوریهای ارزشی سروکار دارد. ایدئولوژی به ما میگوید چه کار کنیم و چه کار نکنیم، چگونه فکر کنیم و فکر نکنیم. علم به دنبال حقیقت میرود و به همین دلیل ابطالپذیری دارد؛ در حالی که راهی برای باطلکردن یک ایدئولوژی نیست، چراکه بر پایۀ حقیقت نیست.
صلابت
در بحث ایدئولوژی و خشونت، برخلاف علم که با احتیاط سخن میگوید، ایدئولوژی با قطعیت و صراحت سخن میگوید. این قطعیت باعث میشود تا بعدتر جای برگشتی باقی نماند، و متعاقباً ایدئولوژی بهناچار برای بقای خود، با یک سوگیری شناختی، تنها عواملی را میپذیرد که با حرفهای گذشتۀ او در تضاد قرار نگرفته و به نفع داوری ارزشیاش نیستند و پیوندی ابتدایی میان ایدئولوژی و خشونت برقرار میکند. در این راستا، پویایی ایدئولوژی از بین میرود؛ که این میتواند پویایی جامعه را نیز آسیبپذیر ساخته و نابود کند. ایدئولوژی یک دشمن ثابت و صریح دارد، یک حق و باطل ثابت و واضح دارد؛ که هیچکدام نیز تغییر نمیکنند.
همچنین ایدئولوژی برای ادامۀ بقا و صلابت خود نیازمند دشمن است. همین نکته موجب دشمنتراشی و توهم توطئه میشود و رابطه میان ایدئولوژی و خشونت را تداوم میبخشد. یک ایدئولوژی از یک جایگاه خاص سخن میگوید؛ در نتیجه یک دستهبندی خودی و غیرخودی شکل گرفته و همین در ادامه منجر به دشمنتراشی میشود. این دشمن میتواند واقعی و یا خیالی باشد؛ اما برای بقای ایدئولوژی ضروری است!
ویژگی های مهم ایدئولوژی
- آرمانی سازی خودی و اهریمن سازی دیگری
زمانیکه در بافت و ساختار ایدئولوژی و خشونت دقیقتر میشویم، میتوانیم یک خودمرکزیتی را مشاهده کنیم. این مرکزیت میتواند بر پایۀ دین (دین برتر) و یا نژاد (نژاد برتر) باشد که بر پایۀ آن، یک ایدهآلسازی گروه خودی رخ میدهد. طی این مرکزیت و خودبرتربینی، حق و باطلی شکل میگیرد و طبقهبندی خودی و غیرخودی نطفه میبندد. در پی این طبقه بندی، هرکس در سمت غیرخودی قرار بگیرد، سزاوار خشونت است.
- سرشت این همان سازی
همانطور که اشاره کردیم در ایدئولوژی یک درست و غلط وجود دارد؛ درست و غلطی که از چنگ محکشدن میگریزد و در نتیجه به یک اندیشۀ جذمی و بسته تبدیل میشود. فرض اصلی ایدئولوژی این است که به دلیل درست و غلطی که وجود دارد، همۀ افراد باید مانند یکدیگر باشند و یکسان فکر کنند.
- مراقبت از دیگری: من بهتر از تو صلاحت را می دانم!
در بستر ایدئولوژی و خشونت، ما با پدیدۀ دیگری مواجه میشویم که یکسانبینی را تسهیل میبخشد: مراقبت از دیگری. مراقبت از دیگری، نه تنها آزادی فردی را از بین میبرد، بلکه افراد برای مراقبت از دیگری در برابر شر و باطل، اجازه هر عملی را به خود میدهند، من جمله خشونت! برای مثال، در عقاید قرون وسطی میبینیم که افراد حاضرند فردی آتش زده شود تا شاید گناهانش بخشیده شود و بتوان از او در مقابل غضب الهی مراقبت کرد. اینجاست که رابطه میان ایدئولوژی و خشونت، رنگ دیگری به خود میگیرد.
- خودحق پنداری
در رابطه ایدئولوژی و خشونت، میتوان گفت هسته ایدئولوژی خودحق پنداری را به دنبال خود میکشاند. زمانی که گروه خودی، خود را حق میپندارد و این نکته با اینهمانسازی همراه میشود، هر خشونتی درست و در راستای یکسان کردن یک جهان آشفته انگاشته میشود.
- تفکر تونلی
همانطور که اشاره کردیم، زمانیکه فرد با اطلاعات جدید مواجه میشود، مایل است تا اطلاعات ناهمخوان را نادیده گرفته و به اطلاعات همخوان توجه بیشتری کند تا بتواند از چنگ ناهمخوانی شناختی رها گردد، زیرا ناهمخوانی شناختی اضطراب زیادی را به همراه میآورد و برای فرد، آزاردهنده است.
در ایدئولوژی نیز همین اتفاق میافتد. افراد بر اساس اطلاعات پیشین خود ـکه از ایدئولوژی به دست آوردهاند و بدون پویایی استـ اطلاعات جدید را دریافت کرده و با عینکی از جنس سوگیری شناختی به جهان نگاه میکنند. همچنین تفکر تونلی همدلی را از بین می برد. برای آنکه این پدیده را بهتر درک کنیم، در ادامه توضیحی مختصر از همدلی ارائه میکنم:
افراد چگونه همدلی می کنند؟
دو نظریه، پدیدۀ همدلی را شرح میدهند که هردو مکمل یکدیگرند. نظریه اول، نظریه تئوری است: بر اساس این نظریه ما برای درک دیگران، فرضیه میسازیم و ایشان را میسنجیم. نظریه دوم نیز، نظریه شبیه سازی است که معتقد است ما برای درک دیگران، حالت بدنی و ذهنیمان را با دیگری یکسان میکنیم تا بتوانیم آنها را درک و با ایشان همدلی کنیم.
زمانیکه یک تفکر تونلی وجود دارد، ما نمیتوانیم در فرضیهسازی خود موفق عمل کنیم، زیرا با سیستم شناختیمان، ناهمخوانی دارد! همچنین به دلیل طبقهبندی خودی و غیرخودی، ما خود را با دیگری، اصطلاحاً شبیهسازی نمیکنیم (در ابتدا نیز اشاره شد که میزان همدلی با گروه غیرخودی کاهش می یابد). در نتیجه، کاهش همدلی نیز، خود به ترویج خشونت کمک میکند.
اما حال چگونه تمام این عوامل به یک خشونت وحشتناک و غیرقابل کنترل منجر میشوند؟
اگر تو مثل من فکر نمیکنی پس انسان نیستی!
زمانی که به دنیای اطراف خود و تاریخ انسان نگاه کنیم، مهم است که رد پای خونین آن ها دنبال کنیم و به دنبال حل مشکل باشیم. درست است که ایدئولوژی در کنار تمام نکات مثبتی که به همراه دارد(هدفمندی، احساس تعلق و…)، ممکن است بدلیل برخی تفاوت هایش با علم، کشتار و جنگ به همراه آورد. شاید با دنبال کردن این مسئله، بتوان ایدئولوژی را از قطعیت کمتری دانست و یا به طور مداوم، تعامل میان گروه خودی و غیرخودی برقرار کرد تا سوگیری شناختی افراد، کاهش یابد.
عینکی که فرد هنگام بندگی ایدئولوژی بر چشمان خود قرار میدهد، یک عینک حق و باطل است. این عینک برای فرد، دو گروه خودی و غیرخودی (ماـآنها) را پررنگ میکند و در کنار آن، باعث میشود تا از گروه غیرخودی، انسانیتزدایی شده و شئانگاری رخ دهد. زمانیکه این اتفاق میافتد، دیگر میتوانیم شاهد خشونتهایی فجیع، از اسیدپاشی (بین فردی) گرفته تا نسلکشی (گروهی) باشیم.