بررسی روانشناختی فیلم روانی امریکایی، از آن دسته از نوشتار ها است که برای من، جایگاه و جذابیت زیادی دارد چون شالوده این اثر، به طوری ریخته شده تا داستانی را روایت کند که باعث می شود برداشت های متفاوتی از سمت افراد متفاوت از جمله متخصصین سینما، منتقدین این حرفه و تماشاچیان عادی و دنبال کننده های حرفه ای سینما، بوجود بیاید که هم جذاب هستند و هم قابل تامل. در این نوشتار، به بررسی روانشناختی فیلم روانی امریکایی می پردازم و سعی دارم تا با رویکرد روانشناختی (جدای از تحلیل های سینمایی) به بررسی فیلم روانی امریکایی، بپردازم.
فیلم روانی امریکایی، برای اولین بار به صورت داستانی توسط «برت ایرستون الیس» و در ژانر ادبی داستان های هنجار شکن و وحشت نوشته شد اما انتشاراتی های متفاوتی چاپ این کتاب را به دلیل خشونت های زیاد علیه زن ها، قبول نکردند و افراد بسیاری، این داستان را، پایان کار حرفه ای برت به عنوان یک نویسنده دانستند اما در نهایت، در سال ۱۹۹۱ این اثر با عنوان «روانی امریکایی» به چاپ رسید.
کسی فکرش را نمی کرد که اقتباسی از این داستان (به دلیل حواشی فراوانش) ساخته شود اما توسط «مری هارون» و تیم فیلم سازی اش، این اثر، راهش را به دنیای سینما پیدا کرد.
در ادامه با بررسی روانشناختی فیلم روانی امریکایی، با ما همراه باشید.
بخش های نوشتار
خلاصه فیلم روانی امریکایی
وال استریت؛ مقصد نهایی رویای امریکایی. خیابان کوتاه بلند. آشنای گمنام. شلوغ خلوت. محل زنده شدن رویای مرده سرمایه دار ها. اما در این میان، مردی در خیابان هشتاد و یکم منهتن زندگی می کند که در آنجا نیست یا به قول خودش «من پاتریک بیتمن نیستم، پاتریک بیتمن یک ایده است!».
وجودی ندارد، اما این به این معنا نیست که به دنبال وجودش نباشد (و یا شاید هم نباشد!). سعی می کند تا حس کند، درد بکشد تا بتواند ذره ای از خودش را احساس کند. بدل هایی از خودش درست می کند اما کدام یک آنها حقیقی هستند؟ کدام یک آنها «پاتریک بیتمن» است؟ خودش هم نمی داند. ساعت ها موسیقی گوش می کند، وارد جامعه می شود اما او آنجا نیست؛ «به زبان ساده بگویم: من آنجا نیستم».
نحوه بررسی روانشناختی فیلم روانی امریکایی
این بررسی، ربطی به بررسی های سینمایی ندارد و نمی خواهم از این دید، وارد داستان شوم. نوشتار را به دو بخش تقسیم می کنم: تحلیل فردی شخصیت پاتریک بیتمن و تحلیل جمعی. در بخش اول بررسی فیلم روانی امریکایی، سعی دارد تا به اختلال های شخصیت پاتریک بپردازم که همراه با محتوای داستانی می باشد و در بخش دوم، بررسی ای جمعیت شناختی از این اثر خواهم داشت که این بخش، بخشی نیست که داخل فیلم به صورت مستقیم وجود داشته باشد، تصورم بر این است که نویسنده این کتاب و فیلمنامه نویس فیلم، چنین برداشتی را از داستان، داشته بودند.
ادامه نوشتار، حاوی مطالبی است که احتمال دارد داستان فیلم روانی امریکایی، برای شما لو برود.
تحلیل فردی فیلم روانی امریکایی (شخصیت پاتریک بیتمن)
روتین پوستی صبحگاهی اش را شروع می کند تا جلد تازه ای از زندگی پاتریک را شروع کند. بدنش را نرمش می دهد تا استخوان های پوسیده اش را زنده کند. آلبوم هوی لوییس اند د نیوز (Huey Lewis And The News) را داخل واکمن سونی اش پخش می کند تا صداهای آزار دهنده درون ذهنش را دیگر نشود. سرش را با خواندن مجله و دیدن فیلم در دفترش گرم می کند تا برای کارهایی که در شب می خواهد انجام دهد، گرم بشود. شبانگاه، در خیابان های منهتن راه می رود تا پیروان لذت طلبش را دنبال کند. خانه اش هر شب مهمان دارد. وقتش است؛ وقت ظهور پاتریک بیتمن.
برای بررسی روانشناختی فیلم روانی امریکایی، تک به تک، احتمالات اختلال های روانشناختی بازیگر اصلی را می نویسم و طبق داستان فیلمنامه، آن ها را بررسی می کنم (باید خاطرنشان کنم که برچسب زدن بر افراد، به هیچ وجه، بدون یافتن علائم آسیب شناختی توسط متخصصین نباید صورت بگیرد و این نوشتار، صرفا بررسی روانشناختی فیلم روانی امریکایی می باشد).
پاتریک بیتمن می تواند سایکوپات باشد، اما…
در نگاه اول، متوجه خشونت غیر منطقی از پاتریک می شوید و نخستین حدس تان این است که یک شخصیت ضد اجتماع دارد، چون قتل انجام می دهد. اما باید بر اساس نشانه ها و علائم آسیب شناختی شخصیت سایکوپات، بررسی کنیم که آیا این فرضیه می تواند درست باشد یا نه.
علائم کلی این نوع از شخصیت، شامل این موارد می شود:
رفتار غیرمسئولانه اجتماعی
پاتریک، نمونه بارز یک انسان بدون انسان است. هیچ حقوقی برای دیگران قائل نیست و تصور می کند که می تواند تمام خواسته هایش را، بدون در نظر گرفتن خواسته های دیگران و درک کردن آنها، برآورده کند. نمونه اش، آن قسمتی است که سعی دارد فانتزی های شخصی اش را توسط خانم هایی که به آن ها پول و یا جایگاهی می دهد، برآورده کند.
نادیده گرفتن یا نقض حقوق دیگران
در سراسر این اثر، می توان مشاهده گر نقض ابتدایی ترین حقوق افراد به بدترین شیوه ها توسط این شخصیت بود و نیازی به توضیح ندارد، از همکاران رده بالایش گرفته تا فاحشه های خیابانی.
ناتوانی در تشخیص درست و غلط
این نشانه، کمی با نشانه های دیگر متفاوت است چون متوجه شده اید که پاتریک، تفاوت بین خوب و بد از نظر اخلاقی را می داند اما به عملش همچنان ادامه می دهد، پس می توان گفت که پاتریک را نمی توان در این شخصیت، جای داد. در سکانس پایانی فیلم که با وکیل اش صحبت می کند، به وحشتناک بودن تمام کار هایش اعتراف می کند، اما همچنین اذعان دارد که واقعا از آن اعمال، لذت می برد.
مشکل در نشان دادن پشیمانی یا همدلی
شاید بتواند گفت که سخت ترین کاری که پاتریک سعی داشت آن را انجام بدهد و نمی توانست، درک کردن دیگران بود.
در سکانس های اولیه، برخوردی با یک فرد بی خانمان در کوچه پس کوچه های منهتن داشت و سعی کرد تا ابتدا بتواند او را درک کند و اسمش را بپرسد، آن فرد هم جواب داد و در خواست کمک کرد. در مکالمه اش سعی کرد تا لبخندش را در زمان گفتگو حفظ کند اما نمی توانست. به او گفت که «پس چرا کار نمی کنی؟!»، نمی توانست درک کند که پیدا کردن کار و چرخاندن چرخ زندگی برای یک بی خانمان در دنیای بی رحم مدرن، چقدر می تواند سخت و پیچیده باشد (چون خودش فرزند بی رحمی های مدرنیته بود).
اما در بخش دیگری از فیلم، مشاهده می کنیم که پاتریک، توانست با مشنی اش همدلی کند و او را نکشد و حتی کمکش کند که از آنجا فرار کند، پس می توان به طور مجدد گفت که این نشانه نیز شامل پاتریک نمی شود.
تمایل به دروغگویی و مشکلات مکرر با قانون
بعد از کشتن همکار قدرتمند ترش، پیاپی شاهد برخورد قانون (کارآگاه) با او و تلاش هایش برای رهایی از چنگال عدالت بودیم تا جایی که در حین فرار کردن از دست قانون، افراد بی گناهی را می کشت که ضرورتی برای از میان بردن آن ها، وجود نداشت یا به قول خودش «از تمام لحظاتش، لذت می بردم».
تا اینجای بررسی فیلم روانی امریکایی، به تعدادی از علائم آسیب شناختی شخصیت سایکوپات اشاره کردیم، اما باید در نظر داشته باشیم که پاتریک، تمام نشانه ها را نداشت، پس نمی توان به صورت کامل، او را در این شخصیت، جایگذاری کرد ولی تصورم بر این است که نویسنده ی این اثر، می خواست که این شخص را با این اختلال بشناسیم اما با توجه به تناقضاتی که وجود دارد، نمی توان او را به صورت کامل در این دسته بندی قرار داد، اما اختلال شخصیت دیگری وجود دارد که نشانه هایش، به مراتب به پاتریک نزدیک تر است؛ شخصیت جامعه ستیز
جامعه ستیز (سوسیوپات)
مردم اغلب اصطلاحات سوسیوپات و سایکوپات را با یکدیگر به اشتباه می گیرند و آنها را به جای هم استفاده می کنند اما از نظر بالینی، متفاوت نیستند؛ هر دو اصطلاح به افرادی اشاره دارند که دارای اختلال شخصیت ضد اجتماعی (ASPD) هستند. افراد مبتلا به شخصیت ضد اجتماعی، هیچ توجهی به حقوق یا احساسات دیگران ندارند، احساس پشیمانی برای کارهای اشتباه شان ندارند و نیاز به استثمار و دستکاری دیگران برای منافع شخصی خود را دارند. در ادامه بررسی روانشناختی فیلم روانی امریکایی، به بررسی علائم این نوع از اختلال شخصیت می پردازیم.
الگوهای رفتاری ثابت در شخصیت افراد جامعه ستیز شامل:
- رفتار های تکانشی
- تلاش برای کنترل افراد با تهدید و خشونت
- استفاده از هوش، جذابیت یا کاریزما برای دستکاری ذهن و رفتار دیگران
- درس نگرفتن از اشتباهات یا تنبیه ها
- دروغ گفتن برای دریافت منافع شخصی
- نشان دادن گرایش به خشونت فیزیکی
- داشتن روابط سطحی با دیگران
- داشتن مشکل در مسئولیت های فردی مانند شغل، پرداخت قبوض و غیره
همانطور که مشاهده می کنید، این نشانه ها، شباهت بسیار زیادی به شخصیت سایکوپات دارند و شامل یکسری از موارد می باشند که می توانیم بگوییم تکمیل کننده شخصیت پاتریک بیتمن هستند. پس به احتمال بیشتر، پاتریک را می توان به عنوان یک جامعه ستیز شناخت.
شخصیت خود شیفته
صبحش را با روتین مخصوص صبحگاهی اش شروع می کند، دوست ندارد پوستش از وجود خودش، شکننده و سست شود. می خواهد فوق العاده باشد؛ تک ترین مرد وال استریت یا بهتر است بگوییم «تک ترین موفق امریکایی». با همکارانش صحبت می کند اما می خواهد سر به تن شان نباشد. می خواهد تنها کسی باشد که می تواند در «دورسیا»، میزی رزرو کند. آه ای دورسیای دوست داشتنی. در روابطش سعی دارد تا سلطه گر باشد، اگر نباشد، کاری می کند که نباشند! تنفس دیگران در محیطی که زندگی می کند، آزار دهنده است؛ نفس شان را می برد.
در این بخش از بررسی روانشناختی فیلم روانی امریکایی، به تعریف اختلال خودشیفته می پردازیم. اختلال شخصیت خودشیفته، یک وضعیت روانی است که در آن افراد احساس مهم بودن نسبت به خود، نیاز عمیق به توجه و تحسین بیش از حد، روابط آشفته و عدم همدلی با دیگران را تجربه می کنند. اما پشت این نقاب از اعتماد به نفس شدید، عزت نفس شکننده ای نهفته است که در برابر کوچکترین انتقادی، آسیب پذیر است.
اختلال شخصیت خودشیفته در بسیاری از زمینه های زندگی فرد، مشکلاتی شدید ایجاد می کند و افراد مبتلا به اختلال شخصیت خودشیفته، ممکن است وقتی که لطف یا تحسین خاصی به آنها داده نشود که معتقدند سزاوار آن هستند، به طور کلی ناراضی و ناامید شوند. آنها ممکن است روابط خود را ناتمام بدانند و دیگران از بودن در کنار آنها لذت نبرند.
نشانه های یک فرد خود شیفته
- احساس اغراق آمیز از اهمیت خود دارند.
- احساس استحقاق دارند و مستلزم تحسین مداوم و بیش از حد هستند.
- انتظار دارند که حتی بدون دستاوردهایی که آن را تضمین می کند، برتر شناخته می شوند
- اغراق در دستاوردها و استعدادها
- مشغول تخیلات در مورد موفقیت، قدرت، درخشش یا زیبایی هستند.
- باور دارند که آنها برتر هستند و فقط می توانند با افراد به همان اندازه خاص، معاشرت کنند
- مکالمات را در انحصار خود دارند و افرادی را که آنها را پست می دانند، تحقیر می کنند.
- انتظار لطف ویژه و انطباق بی چون و چرا با انتظارات شان را دارند.
- از دیگران برای رسیدن به آنچه می خواهند بهره می برند.
- ناتوانی یا عدم تمایل به شناخت نیازها و احساسات دیگران
- به دیگران حسادت می کنند و باور دارند که دیگران به آنها حسادت می کنند.
- اصرار دارند که بهترین ها را داشته باشند، به عنوان مثال بهترین ماشین یا دفتر
طبق نشانه های بالا، پاتریک به احتمال بسیار بیشتر، در این دسته بندی شخصیت قرار می گیرد. اما یک فرضیه جالبی توسط بیننده های فیلم روانی امریکایی گفته شده که بسیار جالب توجه است و این مربوط می شود به یک سکانس خاصی از فیلم. پس، توضیحات مختصری در باب این فرضیه را با هم در بررسی روانشناختی فیلم روانی امریکایی، تحلیل می کنیم.
اسکیزوفرنی (تمامش، یک خیال بود!)
این فرضیه از سکانسی شروع شد که کنار دستگاه ای اتی ام (ATM)، متنی را روی صفحه نمایش دید که نوشته بود «به من، گربه ولگرد غذا بدهید». این صحنه شباهت زیادی با ملاقات اولیه پاتریک با یک فرد بی خانمان داشت و این باور را تداعی کرد که شاید تمام لحظاتی که پاتریک تجربه می کرده، همگی بر اساس اختلالی بوده که از همان ابتدا داشته و در جهانی زندگی می کرده که با ایده آل هایش می زیسته.
پس از سکانس گربه، شاهد فرار پاتریک از دست نیرو های امنیتی بودیم که پس از مخفی شدن در اتاقش، تمام آن افسران پلیس، پراکنده شدند و خبری از آن ها نشد. با صحنه هایی که در آخر فیلم دیدیم، این فرضیه بیشتر تایید شد که اتاق جنایاتش، بدون اطلاع قبلی تمیز شده و آماده فروش بود! حتی وقتی در پایان فیلم با وکیلش در مورد قتل پاول الن صحبت کرد، به او گفت که او چند روز پیش دیده شده!
اما همه این ها می تواند پوشش هایی از مقام های رده بالاتر باشد که سعی داشتند از پاتریک، مراقبت کنند.
تحلیل جمعی فیلم روانی امریکایی (همه ما، پاتریک بیتمن هستیم)
در این بخش از بررسی روانشناختی فیلم روانی امریکایی، فاصله زیادی از داستان اصلی فیلم روانی امریکایی می گیرم و به جنبه دیگری از این اثر می پردازم که شاید در نگاه اول، چنین نتیجه ای از این داستان نگیریم، اما تصورم بر این است که نویسنده این کتاب، می خواست تا ما، پاتریک را استعاره ای از انسان در جهان مدرن بدانیم؛ جهانی که روانی های امریکایی زیادی می سازد.
خودشیفتگی جمعی
عصر مدرن، تنها پاتریک را به جنون خودشیفتگی نرسانده، پاتریک یک نماد است؛ نمادی از ما. مایی که به دنبال «رزرو های دورسیا» هستیم. دورسیا هایی که تمام زندگی ما را احاطه کردند و برای رزرو آنها، ساعت ها، ماه ها و سال ها تلاش می کنیم و برای رسیدن به آن ها، کار ها می کنیم تا «نقاب روشنفکری مان، لیز نخورد».
در لحظه ای که پاتریک، کارت ویزیت ها را (که به زعم من، یکی از بهترین سکانس های این فیلم می باشد) با احساس شرم و حسادت می دید، این پاتریک نیست که شرم می کند، این تمام ما هستیم. «کارت ویزیت» هایی روزانه در شبکه های اجتماعی می بینیم که حتی «واتر مارک» هم دارند و با زندگی شخصی خودمان مقایسه می کنیم. این تقصیر ما نیست، همانطور که تقصیر پاتریک نیز نیست؛ ویژگی عصری است که در آن زندگی می کنیم و این قاب، به تنهایی، نشانگر وضعیت حال ما در این روزهاست.
شبکه های اجتماعی، تبدیل به پایگاه مستقلی شده که جدای از جامعه، کارخانه ای به پا کرده که پاتریک هایی را وارد جامعه می کند و به عنوان خروجی ای برای ترویج تمایلات خودپسندانه مثل ظاهر فیزیکی، موفقیت شغلی و وضعیت مالی، عمل می کند.
برآوردی از بررسی روانشناختی فیلم روانی امریکایی
در جهانی زندگی می کنیم که برنامه های نمایش «واقعیت» (reality show) کارداشیان، پربیننده ترین برنامه هاست. در دنیایی زیست می کنیم که تعداد لایک های ما، هویت مان را می سازند. آیا راهی برای فرار از این زندان هست؟ بله! با کمک متخصصین سلامت روان و کنترل استفاده از شبکه های اجتماعی و بررسی روزانه حال مان، می توانیم کمی تاثیر جامعه مدرن بر خود (self) را کنترل کنیم.
اما جامعه چطور؟ آیا جامعه مدرن که سالهاست با این استاندارد ها خو گرفته نیز می تواند تغییر کند؟ نمی دانم و یا شاید بهتر است با جمله خود پاتریک این نوشتار را به اتمام برسانم: شاید «این اعتراف هیچ معنایی ندارد».
Amir
عالی بود
جواد مکشوفی
عالی و درجه یک❤