احتمالا بسیاری از ما عبارت مغز اجتماعی را شنیده ایم که مولفه ای که انسان ها را از دیگر حیوانات متمایز می کند، وجود یک مغز پیچیده است. اما چه چیزی تبیین کننده برتری این مغز پیچیده نسبت به مغز جانوران دیگر می باشد؟ انسان ها تنها گونه نخستی ای هستند که رد پای تعاملات اجتماعی در زندگی آنها بسیار پررنگ جلوه می کند و همچنین در بین موجودات، بیشترین ظرفیت را برای کنترل محیط خود در دست دارند. آنها با انبوهی از ارتباطات اجتماعی احاطه شده اند که برای ادامه بقای تک تک شان، ضروری به نظر می رسد. یک عملکرد حیاتی برای مغز در گونه های اجتماعی، تنظیم رفتار اجتماعی است.
اینجاست که با مفهومی مواجه می شویم که اهمیت ارتباطات و تعاملات اجتماعی را به روشنی ارائه می دهد: مغز اجتماعی.
بخش های نوشتار
مغز اجتماعی چیست؟
وجود مغز اجتماعی، ما را قادر می سازد تا به رفتار، افکار، احساسات، نیات و امیال دیگران پی برده و سپس دست به تحلیل و تفسیر آنها بزنیم. تصورات و افکار عاشقانه، تعاملات عمیق و پیوند های خانوادگی و قومی، همکاری کردن، همدلی با دیگران، تلاش برای رقابت با دیگری، تقلید رفتار و ایجاد فرهنگ و تمدن، تقریباً همگی توسط مراکز موجود در مغز اجتماعی پردازش می شوند.
ماهیت مغز اجتماعی یک ماهیت انتزاعی نیست؛ با اینکه دقیقا نواحی خاصی به اجتماعی بودن مغز اختصاص ندارد اما عمده نواحی ای از مغز از جمله قشر پیش پیشانی، قشر گیجگاهی و نواحی زیرقشری در عملکرد مغز اجتماعی دخیل هستند که در ادامه مطلب، بیشتر به آن ها می پردازیم.
طبیعت یا تربیت؟
«طبیعت یا تربیت»، سوالی است که از دیر باز در پژوهش ها و تحقیقات روانشناسی مطرح بوده و تا به امروز نیز ادامه دارد. مبحث مغز اجتماعی نیز از این موضوع مستثنی نیست. بسیاری از توانایی های اجتماعی ما در طول زمان از طریق تعاملات اجتماعی مکرر، رشد یافته و تقویت می شوند.
در ابتدا مفهوم مغز اجتماعی، برآمده از مشاهده آسیب به نواحی خاصی از مغز بود که منجر به اختلالات اساسی در رفتار اجتماعی می شدند. به طور عمده، مغز اجتماعی به محل اتصال جداری گیجگاهی، شیار گیجگاهی فوقانی خلفی، قشر جلوی پیشانی داخلی، قشر کمربندی قدامی، آمیگدال و سایر نواحی دخیل در عملکرد های اجتماعی اشاره دارد.
خوب است بدانیم که مناطق گفته شده، فقط در امور اجتماعی دخیل نبوده و به تنهایی برای برآورده ساختن نیاز ها و تمایلات انسان جهت تعاملات اجتماعی کافی نیستند. بلکه این نواحی دارای عملکرد هایی از جمله توانایی استدلال، تصمیم گیری، تقلید، زبان، عملکرد های اجرایی، توجه و… هستند که لازمه ایجاد تعاملات و ارتباطات اجتماعی گونه انسان می باشند. بسیاری دیگر از مناطق مغز ممکن است به مغز اجتماعی تعلق داشته باشند، زیرا مغز ما در طول تکامل به خوبی تنظیم شده است تا در محیط های اجتماعی کار کند.
طبیعت، ژنتیک و تکامل
ژنتیک و زیست شناسی نیز به روش هایی که ما هنوز به طور کامل درک نکرده ایم به مغز اجتماعی کمک می کند. به عنوان مثال، افراد مبتلا به طیف اختلالات اوتیسم، ممکن است مشکلاتی را در تعامل اجتماعی و ارتباطات تجربه کنند. از آنجایی که این افراد، دارای نقص در سیستم عصبی خود هستند، از برقراری ارتباط اجتماعی بهینه با دیگران، محروم می باشند که این مورد یکی از نشانه های اصلی این اختلال محسوب می شود و اهمیت بالای سیستم های عصبی و مغزی را در تعاملات گونه انسان، گوشزد می کند.
اهمیت مغز اجتماعی در فرآیند تکامل نیز روشن است. گونه انسان برای حفظ بقای خود و ایجاد محیطی مطلوب، مجبور به برقراری ارتباط با دیگری است؛ زیرا انسان به تنهایی نمی تواند از پس ارضای تمام نیازهای خود برآید و در این میان، باید از دیگری برای مرتفع کردن برخی نیازهایش، یاری بجوید.
محیط و تربیت
باید به این نکته نیز اشاره کرد که مغز اجتماعی فقط حاصل ژنتیک و طبیعت افراد نیست. بلکه باید به محیط و تربیت آدمی نیز توجه داشت. گونه انسان در ابتدای تولد از تمام مناطق مرتبط با ارتباطات اجتماعی برخوردار است، اما این نواحی و سلولهای عصبی به دلیل ارتباطات کم مغزی و تخصصی نشدن شان در تعاملات اجتماعی، هنوز قابل استفاده نیستند که این مسئله نشانگر اهمیت بالای تجربیات اجتماعی در رشد این نواحی می باشد.
به همین خاطر نوزاد انسانی در ابتدا قادر به برقراری روابط اجتماعی نیست و برای گذران زندگی، به مراقبین خود نیازمند است. اساسا مغز اجتماعی، وابسته به محیط است. گونه انسان به دلیل برقراری تعاملات با دیگران، از برتری به سزایی نسبت به نخستی ها برخوردار است. بدون وجود محیط، قادر به بهره برداری از مناطق و سلولهای عصبی مغز اجتماعی خود نیستیم.
خانواده، بخشی از محیط
خانواده، اولین و مهم ترین جایی است که هر انسانی با بودن در آن، تجربه ارتباطات با دیگری را کسب می کند. همانطور که اشاره شد، نوزاد انسان در ابتدای تولد، به دلیل تخصصی نشدن ارتباطات مغزی خود، قادر به برقراری تعاملات اجتماعی نیست؛ این بدان معناست که تجربیات و محیط های اولیه می توانند تأثیرات زیادی بر مغز اجتماعی داشته باشند. به عنوان مثال اگر در مراحل اولیه رشد، نسبت به کودک، از نظر اجتماعی، غفلت های مکرر صورت بگیرد، این غفلت ها می توانند تأثیراتی منفی بر رفتارهای اجتماعی و نحوه اتصالات مغز اجتماعی داشته باشند.
یک نمونه بارز آن، کودکانی هستند که در یتیم خانه ها یا موسساتی بزرگ شده اند که با تعامل محدود با بزرگسالان یا دسترسی به زبان مواجه می شوند. کودکانی که در این شرایط بزرگ شده اند، بیشتر با چالش های اجتماعی، از جمله مشکلاتی در ایجاد دلبستگی به دیگری مواجه هستند. همچنین فقدان طولانی مدت تحریک اجتماعی، مغز اجتماعی را در این کودکان تغییر داده و در نتیجه باعث تغییر در ارتباطات بین مناطق مغز می شود.
با این اوصاف، در جواب به سوال «طبیعت یا تربیت؟»، شاید نمی توان گفت کدام یک پاسخ ماست، شاید هیچ کدام؛ زیرا مهم است بدانیم که طبیعت و تربیت، در کنار یکدیگر نقش هایشان را ایفا کرده و می توانند ماهیت مغز اجتماعی را بسازند.
نتیجه گیری
در آخر نیز باید دانست که موجود آدمی، محصول ارتباط است؛ در ارتباط زاده شده، در ارتباط زندگی می کند و در ارتباط نیز می میمرد. بدون وجود یک دیگری در جهان بیرون، حتی قادر به زنده ماندن نیستیم. نوزادی را تصور کنید که تازه پا به جهان گذاشته و شیوه گذران زندگی را نمی داند. او برای زنده ماندن به یک مراقبت کننده نیاز دارد که معنای گریه هایش را بفهمد، نیازهایش را مرتفع کند و به او در حفظ بقایش یاری برساند. بدون وجود مادر، زندگی کودک به پایان میرسد.
همچنین در بزرگسالی، نیازهای ما بیشتر و متنوع تر خواهد شد؛ درنتیجه نیازمان به دیگری افزایش خواهد یافت. همه ما، کوله باری پر از تجربه هستیم که در ارتباط با دیگری شکل گرفته، زخم هایی داریم که دیگری باعثش بوده، و خاطرات تلخ و شیرینی داریم که دیگران در آن نقش به سزایی داشته و به آن خاطرات معنا بخشیدهاند؛ پس باید دانست همه ما، «کسانی» هستیم، نه «یک نفر»!