فیلم «زیستن» اثر آکیرا کوروساوا، کارگردان نامدار سینمای ژاپن، در سال 1952 ساخته شد. زبان جهانی فیلم فارغ از خاستگاه فرهنگی اش، روایت کننده دغدغه های اصیل و زیربنایی وجودی انسان، همچون مواجهه با مرگ، تنهایی و جستجوی معنایی برای زیستن است.
شخصیت اصلی فیلم با بازی تاکاشی شیمورا مجبور است با میرایی خود مواجه شود. همین امر مقدمات تحول او در طول فیلم را شکل می دهد. فیلم برگرفته از کتاب«مرگ ایوان ایلیچ» نوشته تولستوی، نویسنده روسی، است. این فیلم برنده جوایزی از جمله جایزه سنا در جشنواره بین المللی فیلم برلین است. در نوشتار زیر به تحلیل روانشناختی فیلم زیستن پرداخته ام.
بخش های نوشتار
انکار مرگ: از دست دادن زیستن
مرگ را ناگزیر و بدیهی می انگاریم با این حال در گریزی دائم از آن به سر می بریم؛ فایده این گریز خاموش در چیست اگر زیستن را به روزمرگی سطحی و درگیری های خرد و کلان زمانه ای که در آن تن می فرساییم، تقلیل دهد؟
تصور کنید پس از سی سال خدمت در قالب هر شغل یا فعالیتی که عهده دار آن بودید به پزشک مراجعه کرده و بیماری صعب العلاجی در شما تشخیص داده شود. ناگهان متوجه می شوید تنها چندین ماه فرصت برای زندگی باقی مانده است؛ چه حالی پیدا می کنید؟ اولین تصویری که در ذهن شما نقش می بندد چیست؟ مسلم است هرچقدر هم که برای غنی زیستن تلاش کرده باشید اما این بار «حسرت» است که غلبه می کند؛ حسرت نسبت به تمامی چیز هایی که خواهد بود در برابر شمایی که محکوم به نیستی هستید.
شروع می شود: در هم جوشی احساساتی ناشی از فهم ناپذیر بودن گذران جهان و خشم به جهت سرنوشتی که چرا باید این بیماری بین این همه آدم سهم من می شد! این درد و استیصال، جاودان است؛ زیرا درمان پذیر و قابل بازگشت نیست با این حال می تواند تکرار پذیر باشد؛ تکراری نه به سمت عقب، که به سمت جلو و به سمت آینده ای که بر جای خواهد ماند؛ چه در زمان کوتاهی که پیش روی شما است و چه در میراث معنوی که از خود به یادگار خواهید گذاشت.
فیلم زیستن کوروساوا تلنگری است به انسان و مهم تر از آن، تلنگر به اینکه چگونه انسانی می خواهیم باشیم؟ در ذیل به تحلیل روانشناختی فیلم زیستن از منظر رویکرد وجودگرایی خواهم پرداخت. با خواندن ادامه نوشتار، خطر لو رفتن داستان فیلم وجود دارد.
واتانابه سان، مدیر بخش خدمات همگانی، به سرطان مبتلا است. در ابتدای فیلم او نمی داند اما ما خبردار می شویم. انگار تعمدا فرصتی به ما داده می شود تا در واقعه ای که برای واتانابه پیش آمده است تعمق کنیم. واتانابه چه خواهد کرد؟ واتانابه پدر، به گذشته باز می گردد. مسئولیت بزرگ کردن تنها فرزند خود پس از درگذشت همسرش، درکنار کار کردن هر روزه، تمام زندگی اش را در برگرفته است با این وجود نه شغل و نه خانواده، در مواجهه با مرگ یاری اش نمی دهند.
به طرز ناگهانی ازخانه، از محیط کار و تمام مکان های آشنایی که می شناسد کناره می گیرد. تلاش می کند خود را از همه متعلقاتش آزاد کند؛ اما چگونگی آن را نمی داند تا اینکه با نویسنده ای برخورد می کند که خود را رمان نویسی سرگرم با داستان های بی معنا توصیف می کند و و برای اولین بار روایت ابتلا به سرطان خود را برای او بازگو می کند. نویسنده با دیدن واتانابه به شوق می آید و تصمیم می گیرد برای یک روز، طعم زندگی دیگری را به او بچشاند
فرار از میرایی: نمایی دیگر از تحلیل روانشناختی فیلم زیستن
تا نیمه های فیلم می بینیم شخصیت اصلی رویه ای برای فرار از میرایی خود اتخاذ کرده است؛ شیوه زندگی خوش گذرانه و بیهوده ای برای فراموشی دردی که به او هجوم آورده است. پیش تر هم، به فرد درمانده ای می مانست که نمی دانست با زندگی خود چه کند! گویی به تازگی با مسئله ای به نام زندگی روبرو شده بود.
نوشیدن الکل با وجود سرطان معده در جهت دوباره مواجه نشدن با میرایی قریب الوقوع، تلاش دیگری است برای فراموشیِ اضطراب و درد درونی که می تواند بین امکان زندگی غنی و زندگی سطحی فرد، شکافی خلاگونه باز کرده و فرصت تجربه کردن و زیستن را محدود سازد. هر یک از این راهبرد های دفاعی هر چند آسایشی موقت را فراهم می کنند اما در نهایت بیشتر زیان بارند تا اینکه مفید و موثر جلوه کنند.
در صحنه های بعد واتانابه و داستان نویس همراه با هم در کافه ای مشغول به معاشرت هستند. همه چیز در انکار و فراموشی سپری می شود تا زمانی که واتانابه از نوازنده پیانو آهنگ« زندگی کوتاه است» را درخواست می کند. لحظه مسحور کننده ای است! واتانابه همراه با موسیقی مشغول خواندن ترانه می شود؛ اشک از چشمانش سرازیر است و تمام جمعی که در آن مکان حضور دارند از شنیدن این صدا چنان مبهوت می شوند که تمامی فعالیت هایشان را رها می کنند. واتانابه با صدای خود، مرگ را بین همگان قسمت کرده است.
فیلم زیستن کوروساوا: دادخواهی از قاتلان وقت
نکته مهم دیگر در فیلم دادخواهی مردم، به خصوص جمعی از زنان، از نهاد های مسئول برای بهبود وضعیت بهداشتی محله ای است که در آن زندگی می کنند. از ابتدای فیلم مشاهده می کنیم که موج شکایات تنها از این اداره به اداره دیگری منتقل می شود؛ هیچ نهادی پاسخ گو نیست اما دادخواهان کوتاه نمی آیند و تا آخرین مرجع ممکن، پیگیری خود را ادامه می دهند.
آخر سر به هیچ جوابی نمی رسند و با خشم، مسئولین را «قاتلان وقت» خطاب می کنند. دامنه اعتراضات که مقداری بالا می گیرد مسئولیت را بر گردن مدیر خدمات همگانی می اندازند که اینک دو هفته است از سرکار غیب شده است.
سهولت تغییر در مواجهه با مرگ(تحلیل فیلم زیستن کوروساوا)
آنچه در ادامه تحلیل روانشناختی فیلم زیستن به آن می پردازیم، گپ و گفت ناگهانی است که بین واتانابه و یکی از کارمندان دفتر پیش می آید. دختری که نماد سرزندگی و زندگی زیسته به شمار می رود. او که به دنبال استعفا از شغل اداری و دنبال کردن حرفه ای است که بیشتر با دغدغه ها و نیاز های او جور درآید ابتدا باید موافقت واتانابه را کسب کند.
آشنایی این دو با هم و به خصوص تاثیر جهان زیسته شده دختر بر واتانابه، او را به بازاندیشی در سیر زندگی خود وا می دارد و میل به ساختن زندگی معنادار را در وی زنده می کند. مرد پیر تصمیم می گیرد به دفعات بیشتری دختر را ملاقات کند اما آنچه واتانابه را به انجام این کار سوق می دهد، سودای پیدا کردن امر گمشده ای است که در قالب دختر تجلی یافته است.
واتانابه سان با مرگ، دوباره متولد می شود
واتانابه در نهایت معنایی برای بودن خود خلق می کند. به محل کار باز می گردد و به امور عقب مانده محله ای که دچار مشکلات فاضلاب بود رسیدگی می کند. واتانابه که از همه آشنایان و خویشاوندان خود فاصله گرفته بود، در چند ماه آخر عمرش پیوند عمیقی با مردمی برقرار می کند که به فریاد ایشان رسید؛ در بی حالی و بیماری ای که با آن دست و پنجه نرم می کرد، هر روز بر سر دفتر فلان مسئول و بهمان کارفرما حاضر می شود و ایستادگی می کند تا سرانجام موفق می شود پارکی برای اهالی آن محله بسازد.
واتانابه در آخرین شب زندگی خود مشغول به چه کاری بود؟ هیچ یک از افراد حاضر در مراسم سوگواری از این حادثه خبر ندارند تا آنجا که غریبه هایی نزدیک تر به او در روز های پایانی عمرش، سر می رسند. مشخص می شود واتانابه در شبی برفی در همان پارک ضمن تاب خوردن، در حال زمزمه آهنگ « زندگی کوتاه است» بوده است؛ اما این بار ترسی در چهره او دیده نمی شود. این بار هر لحظه چنان زیست شده است که به ابدیت منتهی شده و ترس از مرگ رنگ می بازد. آنچه در تحلیل روانشناختی فیلم زیستن حائزاهمیت است، یافتن معنایی برای ادامه دادن زندگی است.
تحلیل فیلم زیستن کوروساوا: در باب مراسم سوگواری
در انتهای فیلم، مرگ واتانابه به وقوع پیوسته است. اعضای خانواده و همکاران در این مراسم، حضوری سرد و تشریفاتی دارند. سوگواران حقیقی واتانابه، همان مردمی هستند که برای رفاه شان از جان مایه گذاشت که به دور از بازی تشریفاتی سوگوار بودن، تنها با چند قطره اشک، خاطره عزیز از دست رفته شان را گرامی نگاه می دارند. همان چند قطره اشک که از درون نشات گرفته، فراتر از هر تجمل و تشریفاتی، مُرده را مشایعت می کند.
نمای نزدیک دوربین بر قابی که صورت واتانابه را احاطه کرده، ما را به یاد صحنه ی پیشینی که دوربین صورت واتانابه را در حال خواندن آهنگ «زندگی کوتاه است» نشان می داد، می اندازد. در پس این چهره، آگاهی ای جای خوش کرده است که پیش تر از مواجهه با مرگ، ردی از آن دیده نمیشد. فرق است بین آسایش موقت ناشی از گریز از مرگ، وقتی خیره به تو نگریسته است در مقایسه با چشمانی که چهره مرگ را در خود جای داده اند. مرگ مانند دیگر چیز های سخت و اضطراب آور نیست که فراموشی شان امکان پذیر باشد؛ مشکل اصلی، «فراموشی» است، مرگ مواجهه دیگری را می طلبد.
تحلیل روانشناختی فیلم زیستن: در باب دشواری نوشتن درباره مرگ
سقراط تعریفی از فلسفه ارائه می دهد و آن «در جستجوی مرگ رفتن» است. مرگ، این مفهوم کلیدی،که از دیرباز تا کنون بخش ثقیلی از روان انسان با آن گره خورده است، با ظهور جهان بینی مدرنیسم و غلبه انسان بر طبیعت، بیش از پیش در اذهان مردم و همینطوردر وادی فلسفه به حاشیه رانده شد. تا نیمه های قرن نوزده و بیست که همراه با شکل گیری فلسفه وجودگرایی دوباره در مرکز قرار گرفت.
نوشتن متنی درباره مرگ برای من کار آسانی نبود. احتمالا خواندن تحلیل روانشناختی فیلم زیستن هم این گونه باشد. با این حال ضمن پذیرفتن دفاع هایی که در برابر پرداختن به این موضوع داریم، در تحلیل فیلم زیستن کوروساوا مسیری دیگر را در پیش گرفتم تا آنچه در قالب فیلم به نمایش درآمد، فارغ از عقلانی سازی های معهود، در قالب نوشتار نیز مجال بروز یابد تا مواجهه مستقیم تری با امور همگانی و مشترک انسانی داشته باشیم.