شاید اساسی ترین و مهم ترین پرسش از هزاران پرسش شکل گرفته در ذهن آدمی از زمان پیدایش وی تا کنون، پرسش در رابطه با «چیستی و ماهیت معنای زندگی» است. آدمیزاد خود را در دوراهی بودن و نبودن گرفتار می بیند. لزوم تحمل این همه رنج و سختی در زندگی چیست؟ آیا «بودن»، ارزش این همه ترس، اضطراب، سردرگمی و سرخوردگی را دارد؟ آیا اصلا ارزشی در این حیات پوچ، بی رحم و ناعادلانه وجود دارد؟
در این نوشتار، به بررسی رابطه بین اضطراب و اگزیستانسیالیسم می پردازم. با من همراه باشید.
وجودگرایی یا اگزیستانسیالیسم مکتبی فلسفی است که رسالت خود را در پاسخ به این پرسش ها قرار داده است. این مکتب فلسفی، اندک اندک راه خود را به روانشناسی نیز پیدا کرد. این امر در نوشته های رولو می ـ از چهره های سرشناس روانشناسی در قرن بیستم ـ تجلی ویژه ای دارد.
«می» نظریه خود را نظریه وجودی ـ تحلیلی می نامد و مفاهیم اضطراب و اگزیستانسیالیسم را با هم پیوند زده و تبیین می کند. در این نوشتار ابتدا به صورت کلی و مختصر مکتب اگزیستانسیالیسم و مفاهیم فلسفی مربوط به آن را توضیح داده، سپس به آرای رولو می در ارتباط با تبیین پدیده های روانشناسی به وسیله وجودگرایی می پردازم.
بخش های نوشتار
وجودگرایی چیست؟
شاید بارها واژه وجودگرایی یا اگزیستانسیالیسم را شنیده یا خوانده باشید. این واژه در ادبیات، سینما، فلسفه و … به وفور به کار برده شده است. مشکل این است که آثاری که با نام اگزیستانسیالیسم شناخته می شوند، آنقدر متفاوت هستند که درک درست این مفهوم را برای خواننده مشکل می سازند.
حتی خیلی وقت ها وجودگرایی با پوچ گرایی یا نهیلیسم اشتباه گرفته می شود. این اشتباه رایج، اعتراض آلبر کامو (نویسنده ی نامی پوچ گرا) را نیز به همراه داشت. این دو مکتب با وجود شباهت های فراوان، با یکدیگر تفاوتی بنیادین دارند: در واقع «پوچ گرایی» اقرار به پوچی همیشگی زندگی است؛ اما «وجودگرایی» نقشی را نیز برای انسان در معنا دادن به زندگی خود در نظر می گیرد.
در وجودگرایی، انسان در مرکز جهان قرار دارد و پدیده های دیگر بر اساس انسان تعریف می شوند؛ نه بالعکس. ریشه وجودگرایی را می توان در نوشته های سورن کیرکگور (فیلسوف شهیر دانمارکی قرن نوزده) یافت. کیرکگور به مفهوم دازاین یا وجود پرداخته است. در واقع وجودگرایی به بررسی پدیده «بودن» از دریچه انسان می پردازد. در اندیشه ی کیرکگور، حقیقت تنها و تنها از راه ادراک شخصی قابل شناخت است.
برای درک بهتر، باید با مفاهیم سوبژه و ابژه آشنا شویم. در فلسفه به واقعیت خارجی، ابژه و به موجودی که آن را مشاهده می کند(انسان)، سوژه گفته می شود. طبق اندیشه کرکگارد، سوژه قابل تفکیک از ابژه ای که توسط آن مشاهده می شود، نیست. واقعیت از لنز انسان دیده می شود؛ به همین دلیل است که علم گرایی غربی مورد انتقاد وجودگرایان قرار گرفته است.
وجودگرایان علم غربی را متهم به تقلیل گرایی انسان با عظمت می کنند. وجودگرایان معتقدند که دانشمندان، با انسان به مثابه ابژه رفتار کرده و کاملا از سوژه غافل می شوند. خیلی از طرفداران وجودگرایی، معتقدند پدیده های طبیعی جهان هستی باید با انسان تعریف شوند، نه این که انسان را به یک ارگانیسم تقلیل داده و با پدیده های طبیعی تبیین کنیم.
برای فهم بهتر وجودگرایی، به دو مفهوم اراده آزاد و جبر نیز اشاره می کنم. به توانایی موجودات برای انتخاب و تاثیر بر محیط اطراف به شکل مستقل، «اراده آزاد» گفته می شود. در مقابل این مفهوم، مفهوم «جبر» قرار دارد. در جهان بینی جبرگرا، خروجی ها از قبل تعیین شده اند و تصمیمات موجودات کاملا وابسته به ورودی های آن ها (عوامل ارثی، محیطی و …) می باشند. اعتقاد به اراده آزاد از مهم ترین مشخصه های وجودگرایی است. در یک جهان وجودگرا، انسان مختار به تعیین سرنوشت خود بر اساس تصمیم گیری و یافتن معنا است و بار این مسئولیت روی شانه او سنگینی می کند.
حال که وجودگرایی را به اختصار بررسی کردیم، پرسشی که برایمان پیش می آید، چگونگی ورود آن به روانشناسی و ارتباط مفاهیم وجودگرایی و اضطراب است. برای پاسخ به این پرسش باید کمی با تجربه شخصی رولو می آشنا شویم. فردی که اگزیستانسیالیسم را با روانکاوی در هم آمیخت و به نظریه ای نوین به نام نظریه وجودی-تحلیلی رسید.
می در 33 سالگی به سل مبتلا شد و به همین علت 18 ماه در یک آسایشگاه مبتلایان به سل در نیویورک، بستری بود. او در این مدت به شدت افسرده شد و چند بار تا پای مرگ رفت. وی در این دوران سخت، در حالی که مدام خطر مرگ و نیستی او را تهدید می کرد، به مطالعه اندیشه های کرکگارد و فروید درباره اضطراب پرداخت و با این نظر کیرکگور هم رای شد که اضطراب حاصل تهدید نیستی است.
اضطراب و اگزیستانسیالیسم از دیدگاه رولو می
منشا اضطراب از دیدگاه می، احساس پوچی و تنهایی و نیافتن معنا در زندگی است. هر چند که او با فروید موافق بود که اضطراب یک تعارض درونی است، اما در ماهیت آن با فروید اختلاف بنیادین داشت. طبق دیدگاه فروید، تعارض معمولا منشا جنسی داشت. اما می ریشه تعارض را تهدید وجود انسان می دانست. او این اضطراب را اضطراب هستی شناختی می نامید و آن را تهدیدی برای ارزش های درونی فرد می دانست. او می گفت اضطراب، اجتناب ناپذیر است، چون ارزش های درونی همواره آسیب پذیر هستند. تعارض اصلی در دیدگاه او، تعارض بین وجود داشتن و وجود نداشتن، یا به بیانی دیگر، تسلیم شدن یا تسلیم نشدن است.
وجود ما در سرتاسر زندگیمان به چالش کشیده می شود. هنگامی که در چیزی شکست می خوریم، فارغ از نوع آن شکست (عاطفی، شغلی و …) در یک دوراهی اضطراب آور قرار می گیریم. می توانیم شکست را پذیرفته، به ضعف های خود آگاه شده و در مسیر رفع آن ها و بالفعل کردن ظرفیت بالقوه خود، حرکت کنیم؛ یا می توانیم از پذیرش شکست شانه خالی کرده، بر ضعف های خود اصرار ورزیده و خود را شایسته ملامت بپنداریم.
در این نوع جهان بینی، اراده آزاد مفهومی کلیدی است. ما آزادیم که یکی از این دو راه را انتخاب کنیم. انتخاب هر یک از این دو راه باعث اضطراب خواهد شد! کیرکگور این اضطراب را سرگیجه آزادی می نامد. پس بر اساس ارتباط اضطراب و اگزیستانسیالیسم، اضطراب لزوما پدیده بدی نیست، ؛ بلکه ناگزیر است و اگر با آن به شکل مناسبی برخورد شود، زمینه ی شکوفایی انسان را فراهم می سازد.
انواع اضطراب از دیدگاه رولو می
می بر اساس انتخاب ما در این دوراهی، و پیامد های ناشی از هر انتخاب، اضطراب هستی شناختی را به اضطراب بهنجار و اضطراب روان رنجورانه تقسیم می کند. در «اضطراب بهنجار»، ارزش های درونی فرد به خطر می افتند و فرد به شکل هشیار با این تهدید مواجه می شود. هشیاری در این فرایند بسیار مهم است.
در صورتی که فرد، اضطراب خود را واپس رانی کرده و آن را در اعماق نیمه هشیار خود دفن کند، در ظاهر از تهدید ارزش های درونی خود فرار کرده، اما در باطن همواره در حال مبارزه با این تهدید است. به این نوع اضطراب، «اضطراب روان رنجورانه» گفته می شود. اضطراب روان رنجورانه هنگامی اتفاق می افتد که فرد مضطرب، به خطر افتادن ارزش های درونی و گاه بنیادین خود را برنتابد و با سرکوب کردن تجربه بیرونی به باور های خود ادامه دهد.
فرد در این حالت هیچگاه از تجربه تلخ یا تعارض پیش آمده رهایی نمی یابد، و همواره در حال رویارویی درونی با تعارض به وجود آمده است. هدف درمان در نظریه رولو می، رهایی افراد از اضطراب روان رنجورانه و رویارویی مناسب با تعارضات، از طریق اضطراب بهنجار است. در واقع کمک به فرد در پذیرش مسئولیت خود از اهداف اصلی درمان می باشد. ارتباط وجودگرایی و اضطراب نیز در همین مفهوم مسئولیت و ارتباط آن با مفهوم اراده آزاد خلاصه می شود.
کلام آخر
در این نوشتار سعی کردم ارتباط دو مقوله ی اضطراب و اگزیستانسیالیسم را به اختصار معرفی و تشریح کنم. در این مسیر، گذاری هر چند مختصر به مفاهیم فلسفی مهمی مانند ابژه، سوژه، اراده آزاد، جبر و … داشتم. مفاهیمی که نحوه باور به هر یک از آن ها تاثیر شگرفی بر برداشت ما از جهان پیرامون دارند.
نگاه کوتاهی به اندیشه های کرکگارد، فیلسوف نامی دانمارکی داشته و پس از آن به نظریه ی رولو می و برداشت خواندنی او از مفاهیم پایه ی روانشناسی مانند اضطراب و ارتباط آن به اندیشه های کرکگارد و دیگر وجودگرایان، پرداختم.
طبق آرای رولو می ، مسئولیت هر یک از ما در پذیرش آزادی خود و رویکرد ما در قبال این چالش، سرنوشتمان در زندگی را تعیین می کند؛ چیزی که می به آن سرگیجه آزادی می گوید. شما چگونه با سرگیجه آزادی خود رو به رو می شوید؟ آیا پس از تجربه اضطراب بهنجار، به شکوفایی ظرفیت های بالقوه ی خود می پردازید، یا با سرکوب این چالش، خود را در این دوگانه اسیر می سازید؟