اگر شما نیز جز آن دسته از افراد علاقه مند به حوزه فلسفه و یا روانشناسی باشید، حتما تاکنون نام کیرکگور (søren kierkeɡaard) را زیاد شنیده اید. فیلسوفی که از او در برخی از منابع به عنوان پدر وجودگرای یا اگزیستانسیالیسم نیز یاد می شود. با آنکه مفهوم اگزیستانسیالیسم در دههی ۱۹۴۰ پدید آمد، اما می توان گفت او نخستین کسی بود که تاکید داشت برای سوالاتی مانند «چه طور باید عمل کرد» و «چه باوری باید داشت»، نمی توانیم با تفکر انتزاعی پاسخی درخور بیابیم.
بی شک او از متفکران برجسته قرن ۱۹ است و می توان در اندیشه های کیرکگور نکاتی مهم و البته قابل توجه یافت که برای زندگانی کنونی مان مفید واقع شود. این نوشتار قرار نیست که تماما یک زندگینامه باشد؛ بلکه کوششی است برای آشنایی با برخی از اندیشه های کیرکگور در راستای داشتن یک زندگی بهتر.
در نوشتار زیر به دو مفهوم کلیدی در اندیشه های کیرکگور خواهم پرداخت: «رنج، لازمهی آگاهی» و «ایمان، لازمهی رهایی از رنج».
بخش های نوشتار
کیرکگور کیست؟
«سورن کیرکگور» فیلسوفی دانمارکی بود که در سال ۱۸۱۳ در «کپنهاگ» متولد شد. او کوچک ترین فرزند یک خانوادهی ۹ نفره بود که پیش از آنکه به ۲۲ سالگی برسد، به غیر از برادر بزرگترش، ما بقی خواهرها و برادرهایش را از دست داد. پدر سورن، مردی عمیقا مذهبی بود که تصویری نه چندان مطلوب از مسیحیت برای او ارائه کرد و همین موضوع، تاثیری شگرف بر باورها و اندیشه های کیرکگور باقی گذاشت.
کیرکگور در دانشگاه کپنهاگ به مطالعه فلسفه و یزدان شناسی پرداخت. او کتاب هایش را با نام مستعار چاپ می کرد و مهم تر از هر چیز باید بدانید که کیرکگور، فیلسوفی دین دار بود.
یک عاشقانهی نافرجام اما خود خواسته
کیرکگور در سال ۱۸۳۷، رگینه اولسن ( regine olsen)را در یک مهمانی دوستانه می بیند و بعد از ۳ سال از او خواستگاری می کند، اما در کمال ناباوری در سال ۱۸۴۱ به خواست خودش نامزدیشان را به هم می زند. دلیل جدایی کیرکگور از معشوقش که او را در دفتر یادداشت هایش با نام «ملکهی تام الختیار قلب من» توصیف می کند، چندان روشن نیست.
کلر کارلایل (Clare Carlisle) که استاد فلسفهی دانشگاه کمبریج است و به طور منظم برای مجله times و guardian مقالاتی در حوزه فلسفه، دین و ادبیات می نویسد، در کتاب «فیلسوف دل» که به زندگی و اندیشه های کیرکگور می پردازد، دلیل این جدایی را به نوعی به این موضوع مربوط می داند که کیرکگور با فاصله گرفتن از رگینه، خود را تماما مشغول دیدگاه فلسفی خود از زندگی می کند.
مسائل عشق، دین، فلسفه و خدا، آن قدر برای کیرکگور پر رنگ و جدی بود که گویی نمی توانسته تمامی آن ها را در کنار هم داشته باشد و احتمالا ترجیح داده است به جای پذیرفتن نقش های عرفی جامعه، مانند همسر و پدر بودن، زندگی خود را وقف جستجویی در پی یافتن حقیقت بکند.
هرچند که به نظر می آید این توضیحات چندان برای روشن شدن این جدایی کافی نباشند، اما با توجه به دفتر خاطرات سورن که بعد از مرگش به چاپ رسید، فیلسوف داستان ما تا پایان عمر همچنان عاشق می ماند.
مرگ پدر، میراثی برای ژرف اندیشی
سورن با مرگ پدرش در سال ۱۸۳۷ ثروت زیادی را به ارث می برد که او را از کار کردن برای امرار معاش اش بی نیاز می کند و علتی می شود مبنی بر آن که سورن بیشتر عمرش را بتواند صرف اندیشیدن و نوشتن بکند.
کیرکگور در سال ۱۸۵۵ در حالی که ۴۲ سال داشت از دنیا رفت. علت مرگ او چندان مشخص نیست؛ اما بعضا ابتلا به سل را علت مرگ او عنوان میکنند.
مواردی که پیشتر درباره شان سخن گفتیم، زندگینامه ای کوتاه از سورن کیرکگور بود و اما حالا نوبت به این سوال می رسد که در چنته اندیشه های کیرکگور چه نکاتی برای بهبود حیات ما مردمان هزاره، وجود دارد؟
رنج و ترس شاید چندان هم بد نباشند
احتمالا بسیاری از ما گمان می کنیم که داشتن احساساتی چون ترس، نارضایتی و رنج، حتما بد و مهلک است؛ چیزی که کیرکگور چندان با آن موافق نیست. در اندیشه های کیرکگور با تاکید بر رنج، او حتی ایمان را نیز یک رنج عاشقانه می داند و معتقد است رنج و ترس می توانند آدمی را از خواب غفلت بیدار کنند.
او در کتاب «ترس و لرز» خود با به چالش کشیدن داستان حضرت ابراهیم، این مهم را به ما ثابت می کند که گاهی لازم است نسبت به مفاهیمی که به حقانیت آنان باور داریم، شک بورزیم؛ حتی اگر این امر، یک فعالیت ذهنی رنج آور و ترسناک باشد. کیرکگور معتقد است که راه رسیدن به آگاهی، حتما از رنج عبور خواهد کرد و رسیدن به آگاهی در اندیشه های کیرکگور فضیلت بزرگی است.
احتمالا شما نیز با این موضوع موافق باشید که بسیاری از تجارب آموزنده زندگی ما، به ذات تجارب ناخوشایندی بودند، اما در عین حال نکات بسیاری در درون خود برای یادگیری داشته اند. درست همانطور که «کریستین بوبن» میگوید: «رنج را دوست ندارم، هرگز دوست نخواهم داشت، اما باید قبول کنم که آموزگار خوبی است».
برای مثال به یاد بیاورید که چه طور یکی از دوستان و یا آشنایان و نزدیکانتان از اعتمادتان سواستفاده کرده اند ؛ بی شک این تجربه، تجربه تلخ و گزنده ای است، اما شاید بتواند با افزودن میزان سختگیری شما در مقوله اعتماد به دیگری از اینکه ضربه های مشابهی در آینده بخورید، جلوگیری به عمل آورد.
گاه جرئت ورزی لازم است؛ چه در عمل و چه در ذهن
نکته مهمی در این جا قابل ذکراست: مبادا گمان کنید که پیشنهاد من استقبال از رنج است، هرگز؛ بلکه توصیه ام به استناد اندیشه های کیرکگور این است که باید اندکی شجاع تر بود و جرئت ورزید و از رویارویی با تفکرات و تجارب چالش زا فرار نکرد.
«زندگی دشوار است» و این جمله احتمالا در تمامی دنیا مخالفان چندانی نداشته باشد. زندگی پر از لحظاتی است که در آن ها احساساتی مانند ناامیدی، رنج، ترس و بی چارگی بر ما چیره می شوند و شاید بهترین راه مقابله با آنان، فرار ازشان نباشد. مبادا در زندگی برای جلوگیری از وقوع چنین احساساتی در حیات ذهنی تان، خود را از کسب تجارب مختلف و البته یک زندگی تمام و کمال محروم کنید.
این جمله را از خاطر نبرید که شاید آگاهی بدون رنج به دست نمی آید و گاهی بد نیست که حتی تفکراتمان را به چالش بکشیم؛ کاری که شاید به خاطر ترس، از انجام آن خودداری کنیم. خوب است که برای حسن ختام این بخش، نگاهی نو به این جمله از اندیشه های کیرکگور بیاندازیم:
آدم ها آزادی بیان را به منزله راهی برای جبران آزادی فکر طلب می کنند؛ چون به ندرت از آزادی فکر بهره می جویند
ایمان، راه رهایی از نومیدی
همانطور که پیشتر ذکر کردیم، کیرکگور فیلسوفی با ایمان و معتقد به خداوند است و راه رهایی از نومیدی را نیز در همین ایمان و اعتقاد می داند.
همه ما در زندگی با لحظاتی روبه رو می شویم که قوت غالب محتوای افکار و احساساتمان چیزی نیست جز یاس و ناامیدی. در چنین موقعیت هایی احتمالا توصیه هایی مبنی بر اینکه «نکات مثبت داستان را پیدا کن»، «امیدت را از دست مده» و «به نیمه پر لیوانت نگاه کن»، چندان کارساز نباشند.
کیرکگور در کتاب «یا این یا آن» برخی از افکار ناامیدانه را این چنین توصیف می کند:
این زندگی از عقب به جلوست، وحشتناک است، تحمل نکردنیست، هیچ کس از میان مردگان برنمیگردد، هیچکس بدون گریه و شیون پا به دنیا نگذاشته است، هیچکس از آدم نمی پرسد چه زمانی دوست دارد پای در جهان بگذارد، هیچکس از آدم نمی پرسد چه زمانی می خواهی از دنیا بروی، وای چه خالی و بی معناست زندگی.
حال اگر زندگی چنین حیات مزخرفی است، چرا خودمان را از دستش خلاص نمی کنیم؟
کیرکگور چنین پاسخی می دهد:
مهم این است که نزد خداوند همه چیز ممکن است. این ایمان به واقع ضابطه از دست دادن عقل خویش است. ایمان آوردن یعنی به دست آوردن خدا و از دست دادن عقل.
در اندیشه های کیرکگور، ایمان به آدمی امکان میدهد و راه نجات جز در همین امکان نیست و همین امکان است که به فرد نومید، امید را باز می گرداند.
امکان به مثابه خداوند
کیرکگور: شخص مومن برای زهر نومیدی تریاقی دارد که قطعیتی ابدی دارد: امکان؛ چرا که نزد خدا همه چیز هر دم ممکن است. این است حقیقت ایمان که هر تناقضی در آن منحل می شود.
از اندیشه های کیرکگور این طور بر می آید که حتی اعتقاد به تقدیر نیرمی تواند مفید واقع شود.
سورن معتقد است که آدمی تنها با تکیه بر عقل نمی تواند از پس زندگی و چه بسا لحظات ناخوشایندش برآید، بنابراین ایمان به وجودی برتر شاید یکی از راه حل هایمان در مواجهه با چنین موقعیت های دشواری باشد. اعتقاد به زندگی و خنده نیز یکی دیگر از چیزهایی است که او مستقیما در نوشته هایش به آن ها اشاره می کند:
ای بلند پایه ترین معاصران من، یک چیز را انتخاب میکنم، می خواهم خنده همیشه طرف من باشد.
اعتقاد به تقدیر
فارغ از آنکه شما به عنوان خواننده، دارای اعتقادات مذهبی و باور به وجودی برتر هستید یا خیر، شاید این جمله که می گوید «همین است که هست»، به همگی مان در موقعیت هایی کمک کند. آدمی تا اندازه بسیار زیادی در محدودهی جبر حاکم بر حیاتش، روزگار می گذارند؛ اگر این موضوع را بپذیریم که حقیقتا ما در شرایطی، توانایی ایجاد تغییر اوضاع را نداریم، می تواند برایمان آسودگی خاطر به ارمغان بیاورد.
بله؛ جملهی همین است که هست شاید ناامیدوارانه به نظر بیاید و حتی به واقع هم ناامیدوارانه باشد، اما اگر به ما نشان دهد که در روزهایی از زندگیمان واقعا کاری بیش از این برای عوض کردن شرایط ازمان بر نمی آید و تقدیر امری حتمی است، شاید توانایی این را داشته باشد که ما را از نومیدی مطلق، برهاند.
سخن پایانی
به احتمال زیاد به اندازه تمامی انسان های روی این کره خاکی، سبک تفکر و البته سبک زندگی وجود دارد، با آنکه همه مان در بطن وجود انسانی مان شباهت های بی شماری می توانیم با یکدیگر داشته باشیم؛ اما در نهایت هر کس به شیوه خودش خوشحالی می کند، سوگواری میکند، رنج می کشد و برمشکلاتش فائق می آید و بنابراین ارائه و بیان توصیه هایی واحد برای همه، کاری از پیش نخواهد برد.
کیرکگور نیز به انتخاب شخصی قائل است و موضوع اصلی فلسفه اش نیز به نوعی همین است: زیستن در مقام فردی تنها. و حتی او از اینکه کسی خودش را در حوزه امور معنوی و مسائل روحی کارشناس جا بزند، بیزار بود.
پر واضح است که توصیه هایی یکسان و سبک های واحدی از تفکر و زیستن پاسخگوی نیازهای انسان خردمند نباشند؛ اما از معدود توصیه هایی که می توان به همگان کرد این است که به مطالعه آثار بزرگان و اندیشمندان بپردازند.
در زندگی متفکران متعدد، سوالات بسیار و البته متفاوتی مطرح شده است که هر کدامشان با نگاه فلسفی خود، بدان پاسخ دادند و حتی پرسش هایی جدید مطرح کرده اند که در میان آنان شاید جواب بسیاری از سوالاتمان را دریابیم و بتوانیم نزدیک ترین شیوه زندگی و اندیشیدن را متناسب با شخصیتمان پیدا کنیم.
پیشنهاد نویسنده
اگر دو مفهوم کلیدی در اندیشه های کیرکگور که در بالا به آن ها اشاره کردیم برای شما چندان کارساز نبود، ایرادی ندارد؛ مانند سنت کیرکگوری، شما آماده آید که افکار جدیدی را به چالش بکشید. و اما اگر به کسب اطلاعات بیشتر در رابطه با کیرکگور و اندیشه هایش مشتاق شدید، این کتاب برای شماست: «فیلسوف دل»، نوشته کلر کارلایل، ترجمه ارسطو میلانی، نشر کتاب پارسه.