احتمالا کودکانی را دیده اید که موز را از سبد میوه ها برمی دارند؛ دم گوششان می گذارند و از شما هم می خواهند، موز خود را بردارید تا با او، به مکالمه تلفنی بپردازید! بله، این پرتکرارترین مثال، در باب وانمودسازی است که در کودکان سراسر دنیا، می توان مشاهده کرد.
حالا موقعیتی را تصور کنید که یک بازیگر، جلوی دوربین ایستاده و درحال ایفای نقش مردی گریان است. آیا شباهت این وانمودسازی را در میان کودکان و بزرگسالان می بینید؟
در نوشتار وانمود سازی در روانشناسی می خواهیم بدانیم، فعالیت های وانمودی دقیقا از چه زمانی شروع می شود، چه کارکردی دارد و چرا تا بزرگسالی، همراه ما باقی می ماند؟
بخش های نوشتار
وانمود سازی در روانشناسی کودک
مطالعات روانشناسی تحولی نشان می دهد، کودکان از 12 تا 18 ماهگی، شروع به بازی های وانمودی می کنند. بازی های وانمودی، به فعالیت هایی اطلاق می شود که دارای حداقل، یکی از این سه ویژگی بنیادی باشند: جانشینی شئ (وقتی کودک، عروسک را به جای مادر درنظر می گیرد)، تعمیم وانمودی ویژگی ها (وقتی کودک وانمود می کند که عروسکش، خود را به خواب زده است) و اشیاء تخیلی (وقتی کودک می گوید، مثلا اینجا یک کاسه سوپ داریم).
کودکان در بازی های وانمودی، فرض «انگار که» را در نظر می گیرند. به طور مثال، پیش خود می گویند: «انگار که این عروسک، خیس شده و من دارم خشکش می کنم». درحالیکه کودک می داند، یک عروسک خشک در دست دارد.
علاوه بر این، بازی وانمودی به خاطر ماهیت بازی بودنش، از ویژگی هایی چون «شروع خود به خودی»، «خودمختاری در اجرای بازی» و «پاداش درونی» نیز برخوردار است.
ضرورت بازی های وانمودی در کودکی
باتوجه به اینکه کودکان از سنین یکی دو سالگی، شروع به کشف و پردازش بازنمایی های از جهان اطرافشان می کنند، این سوال پیش می آید که چرا به بازی های وانمودی روی می آورند که بازنمایی دقیقی از واقعیت ندارد؟!
پاسخ نوشتار وانمود سازی در روانشناسی برای پرسش بالا، این است که بازی های وانمودی، در نهایت به نفع تحول کودک تمام می شوند. به عقیده اریکسون (1995) این بازی ها به کودکان، فرصت می دهد تا در شرایط ایمن تری، به کشف هیجانات خود و شناسایی نشانه های اجتماعی مانند «بیانات چهره ای» بپردازند (بیانات چهره ای شامل چین و چروک هنگام عصبانیت، چشم های گود و افتاده موقع ناراحتی و مثال هایی این چنینی هستند).
در عین حال، بازی به دلیل ماهیت سرگرم کننده بودن آن، حالت جدی نداشته و کودکان می توانند، با دردسرهای کمتری (تحقیر و تمسخر از سوی همسالان) نسبت به جهان واقعی، در جهت تقویت مهارت های اجتماعی شان حرکت کنند. بحث «اجتماعی شدن» در مسئله «نظریه ذهن»، اهمیت خاصی دارد که در ادامه نوشتار وانمود سازی در روانشناسی، ملاحظه خواهید کرد.
اکنون در نوشتار وانمود سازی در روانشناسی می خواهم از نگاه متفاوت ویگوتسکی (1933) برایتان بگویم. او اظهار می کند: «این بازی ها، اثرات عاطفی دوجانبه ای دارند». به طور مثال، کودک در یک «بازی وانمودی نمایشی» به عنوان نقش بیمار، گریه می کند اما همچنان به عنوان یک بازیگر، از اجرایش لذت می برد.
روی هم رفته، کودکان در بازی های نمادین، یک سر و گردن، بالاتر از خودشان رفتار می کنند. همین موضوع نشان می دهد که کودکان، از ظرفیت روانشناختی بیشتری برخوردارند. می توان گفت بازی های نمادین، راهی برای کنارآمدن با واقعیت های دنیای بیرونی و تمرینی برای غلبه بر آن، محسوب می شوند.
تاثیرات بازی های وانمودی بر دنیای درونی کودکان
بازی های وانمودی و رشد همه جانبه
بازی های وانمودی به رشد شناختی، زبانی و هیجانی، انعطاف پذیری شناختی، خلاقیت و تقویت نظریه ذهن کمک می کنند. اریکسون عقیده دارد به دلیل اینکه بازی وانمودی، احساس کنترل و خودمختاری به کودکان می دهد، یک جور «خودالتیام بخشی» به حساب می آید.
اگر می خواهید اهمیت وانمود سازی در روانشناسی برایتان روشن تر شود، در نظر بگیرید که کودکان دارای اختلال طیف اوتیسم، از عملکرد مناسبی در موارد بالا برخوردار نیستند و همین مسئله، تعامل اجتماعی آنها را دستخوش مشکلات متعددی می کند.
بازی های وانمودی و گفتار درونی
«گفتار درونی» از مفاهیم مورد استفاده ویگوتسکی است. به عقیده او، درونی شدن «گفتار راهنمایی کننده خود» در کودک سبب تنظیم هیجانی، ممانعت از رفتار تکانه ای، خودتنطیمی کلامی و بهبود تعاملات اجتماعی خواهد بود. نمونه ای از این گفتار را در ابتدای نوشتار وانمود سازی در روانشناسی با فرض انگار که دیدید.
بازی های وانمودی و نظریه ذهن
بازی های وانمودی و به ویژه، نوع مشارکتی آن (بازی با همسالان) به دلیل ارتباط با نظریه ذهن، مورد علاقه فیلسوفان و دانشمندان شناختی است. نظریه ذهن، به توانایی «ذهن خوانی» و «بینش» نسبت به گزاره های باوری گفته می شود.
فرد با این بینش، می تواند به توضیح و پیش بینی رفتار دیگری بپردازد. به طور مثال، می دانیم که سیامک باور دارد، آبمیوه در یخچال است؛ پس پیش بینی می کنیم که او به سراغ یخچال، خواهد رفت.
این ذهن خواهی، مستلزم «توانایی های فرابازنمایانه» است؛ یعنی توانایی بازنمایی وضعیت باوری یک شخص. کودکان، این مهارت را در سن 4 سالگی به دست می آورند و آنگاه می توانند در آزمون «سالی ـ آن»، موفق شوند. در ادامه نوشتار وانمود سازی در روانشناسی این آزمون را نیز توضیح داده ام.
برای بهتر متوجه شدن مفهوم فرابازنمایانه، شما را به اصطلاحاتی چون «تفکر درمورد تفکر» یا «هنر برای هنر»، ارجاع می دهم. به عبارت دیگر، وقتی فرد، وضعیت ذهنی طرف مقابل را درنظر می گیرد، درحال تشکیل یک بازنمایی از بازنمایی طرف مقابلش است. این بازنمایی ها، به سه صورت، کلامی (مثلا نام فروید، به پدر روانکاوی اشاره دارد)، ذهنی (برج ایفل به برجی در شان دو مارس فرانسه اشاره دارد) و تصویری (مونالیزا به لیزا دل ژوکوندو اشاره دارد) وجود دارند.
آزمون سالی ـ آن
در متون وانمود سازی در روانشناسی به آزمون سالی ـ آن برمی خوریم که صورتی از آزمون «باور نادرست آشکار» است. در این آزمون، دو عروسک به نام های آن و سالی روی صحنه نمایش، برای کودکی که در حال تماشاست، به اجرا می پردازند. در پرده اول، کودک می بیند که عروسک سالی، یک تیله بازی را در «سبد» می گذارد و از اتاق خارج می شود. در پرده دوم، عروسک آن می آید؛ تیله را جابه جا می کند و در «جعبه ای» در همان اتاق قرار می دهد.
پرده سوم، از این قرار است که سالی بازمی گردد. آنگاه از کودک پرسیده می شود: «سالی کجا دنبال تیله می گرده؟» اگر کودک پیش بینی کند، سالی باید در سبد، دنبال تیله بگردد، آزمون را موفق شده است.
کودک می داند، ایده گشتن در سبد، اشتباه است و سالی را به تیله، نخواهد رساند؛ اما متوجه است که سالی، آن جابه جایی را ندیده است؛ پس کودک به بازنمایی بازنمایی سالی می پردازد؛ نه بازنمایی خودش. این یک فرابازنمایی از نظریه ذهن است.
بازی های وانمودی نمایشی
می دانیم که کودکان پیش دبستانی، درجهت آماده شدن برای مدرسه، نیاز به انعطاف پذیری و سازگاری با محیط جدید دارند و لازم است بتوانند در قالب گروه، اقدام به فعالیت کنند. تحولات همزمان عملکردهای اجرایی، کنترل توجه، تنظیم برانگیختگی، مهارت حل مسئله اجتماعی و زبان، آنها را برای این حضور موثر، پرورش می دهد.
در همین راستا، می توان از بازی های وانمودی نمایشی، نام برد که جزء روش های مداخله، برای افزایش توانمندی های اجتماعی کودکان به شمار می رود.
در این بازی، گروهی از کودکان، به رهبری فردی بزرگسال، حضور پیدا می کنند و به اجرای حرکات و صداهایی مبتنی بر شخصیت داستانی، موقعیت، حیوان توصیف شده، هیجان یا ایده ای که فرد بزرگسال، در اختیارشان قرار می دهد، می پردازند.
به طور مثال، سرگروه از بچه ها می خواهد تا مانند خرس راه بروند! یا عصبانیت خود را با حرکات بدنی و به صورت غیرکلامی نشان دهند.
محتوای نمایشنامه و وانمودسازی درباره آن، سبب می شود کودکان بتوانند، درمورد معناهای رفتاری فکر کنند و متناسب با آن ادراکات، دست به واکنش بزنند. آنها با اجرای رویدادهای نمادینی که هیجانات را برمی انگیزاند، می توانند این تجربه ها را به جهان واقعی تعمیم داده و به گسترش مهارت های شناختی و هیجانی شان کمک کنند.
البته نکته ای در پایان مقالاتی از این دست ذکر می شود که مطالعات آینده باید توجه کنند، وانمودسازی در شرایط آزمایشگاهی کنترل شده، با وانمودسازی در جهان واقعی فرق می کند و از این رو، بر چگونگی تجربه هیجانی، اثر می گذارد.
وانمودسازی اجتماعی
همانطور که در بخش بازی های وانمودی مشارکتی و نمایشی خواندیم، کودک به کمک همسالانش به بازی می پردازد و این دو، نوعی از وانمودسازی اجتماعی به شمار می روند. اگر بخواهیم به طور خلاصه، پیامدهایش را گردآوری کنیم، از این قرار است: فراهم کردن زمینه ای برای فهم ارتباط معنایی بین رفتارها، کمک به کودکان در یادگیری همکاری و سازش کردن از طریق گفتگو و مذاکره و تهیه بستری برای کشف موضوعاتی چون صمیمیت و اعتماد.
وانمودسازی و تفکر واگرا
تخیل موجود در بازی های وانمودی، این فرصت را به کودکان می دهد تا خلاقانه تر فکر کنند و از زوایای متفاوتی، به درک یک مسئله برسند. این مفاهیم در قالب اصطلاحاتی چون «تفکر واگرا» و «انعطاف پذیری شناختی» قابل پیگیری است که دو مولفه اصلی خلاقیت محسوب می شوند. منظور از تفکر واگرا، توانایی ارائه راه حل های مختلف برای یک مسئله به صورت خلاقانه و همراه با بارش فکری است.
سینگر و سینگر (1990) عقیده دارند بازی وانمودی، تمرینی برای تفکر واگراست. به این معنا که افراد از توانمندی های عاطفی و شناختی برای بروز خلاقیت، بهره می گیرند.
سازو کارهای شناختی دخیل در تفکر واگرا، شامل نمادسازی، داستان سرایی، خیال پردازی و بازسازی موضوعات، تصاویر و خاطرات هستند. همینطور مولفه های عاطفی آن، دربرگیرنده زمینه هایی با بار عاطفی، توانایی بیان هیجانی و لذت بردن از بازی است. این لذت را با اصطلاح «غرقگی» نیز می شود توضیح داد.
شاید بپرسید، اگر محتواهایی یکسان در اختیار کودکان قرار بدهیم، باز هم خلاقیت های متنوعی می بینیم؛ چرا؟ پاسخ این پرسش، در ماهیت «خودساخته» بودن تفکر واگراست. درست است که کودکان، اطلاعات تقریبا مشابهی از انیمیشن ها یا کتاب های داستانی، کسب می کنند اما این، خودشان هستند که انتخاب می کنند، کدام زمینه را تصور کنند و چطور به بازسازی تکه های پازل خاطرات و افکارشان بپردازند.
وانمودسازی و بیان هیجانی
مطالعاتی که در میانه کودکی در فرهنگ های غربی صورت گرفته، نشان می دهند بازی وانمودی و بیان هیجانی، ارتباط نزدیکی بایکدیگر دارند. در مطالعه ای طولی مشاهده شد، کودکان پیش دبستانی که در زمان اول، «مشغولیت» بیشتری با بازی وانمودی (در این مطالعه، یک بازی نمایشی اجتماعی مدنظر است) داشته اند، هیجانات مثبت بیشتر و کسانی که مشغولیت کمتری داشتند، هیجانات منفی بیشتری نشان دادند.
در زمان دوم مطالعه که یک سال بعد، انجام گرفت، ملاحظه شد، پسرهایی که مشغولیت بیشتری در بازی داشتند، هیجانات مثبت زیادتری بیان کردند.
مطالعه دیگری نشان داد، 4 ساله هایی که هیجانات منفی بیشتری نسبت به گروه کنترل (کودکانی با تنظیم هیجانی معمولی) بروز می دادند، مشارکت بیشتری در بازی های وانمودی خشن و سهم کمتری در بازی های وانمودی جادویی نشان دادند.
از طرف دیگر، در نتیجه مطالعه ای که روی کودکان 7 تا 10 ساله چینی انجام شده بود، خواندم: «وقتی کودکان با یکدیگر بودند، هیجانات مثبت بیشتری نشان دادند؛ اما وقتی به صورت جداگانه، مشغول بازی وانمودی بودند، این هیجانات مثبت، مشاهده نشد». در توضیح این یافته، آمده بود: «باید توجه داشت که بیان غیرکلامی رفتار هم گروهی ها، روی بیان هیجانی افراد تاثیر می گذارد».
در مجموع، به نظر می رسد ارتباطاتی بین بیان هیجانی و بازی وانمودی وجود دارد که نه تنها در حوزه کودکان، بلکه در حوزه بزرگسالان نیز قابل بررسی است.
وانمود سازی در روانشناسی بزرگسالی
پیاژه عقیده داشت هر چه بیشتر کودک، خود را با دنیای طبیعی و اجتماعی وفق دهد، کمتر به تحریفها و جابهجاییهای نمادین می پردازد؛ زیرا بهجای اینکه دنیای بیرونی را به ایگو جذب کند، بهتدریج خودش تابع واقعیت می شود. از همین رو، بحث بازی وانمود سازی در روانشناسی برای کودکان بزرگتر و بزرگسالان، مطرح نمی شد.
طرفداران پیاژه نیز ادعا می کردند، تخیل با بزرگتر شدن فرد، به سرزمین ناخودآگاه رفته و دربرگیرنده تفکر خلاف واقع یا خیال پردازی ها خواهد شد یا در آثار هنری چون نقاشی ها و داستان سرایی ها، بروز پیدا خواهد کرد.
به همین خاطر، پیاژه گستره رشد را از بازی های وانمودی تا «بازی های دارای قانون» در نظر می گرفت. اما درحقیقت، بازی های دارای قانون، لزوما بدون تخیل نیستند و نمی توان تخیل را به بازی های کودکی محدود کرد. در بازی های دارای قانون بزرگسالی، از همان مکانیسم های شناختی ای استفاده می شود که هنگام کودکی به کار گرفته می شدند.
اگرچه پیاژه (1962) روندی کاهشی در بازی وانمودی، برای سنین 8 تا 12 سالگی پیشنهاد می کرد، هریس (2000) بازی وانمودی را به عنوان نشانه ظرفیت ذهنی در طول عمر، برای جایگزین شدن با واقعیت درنظر می گیرد.
پس از عبور از چالش های بیان شده، نیکول و استیچ (2000) این سوال را مطرح کردند که چرا بزرگسالان، رفتارهای وانمودی از خودشان نشان می دهند؟ برای مثال، پدری ادای یک ببر را برای کودکش در می آورد یا با حرکات دست به مثابه هواپیما، به او غذا می دهد!
واقعیت وانمودی مشترک
همانطور که در بخش «کودکی» نوشتار وانمود سازی در روانشناسی، با مفهوم بازی وانمودی آشنا شدیم، در بزرگسالی، با مفهومی به عنوان «واقعیت وانمودی مشترک» مواجهه هستیم. درواقع، بازی های تخیلی بزرگسالی را به این نام می خوانیم. به این صورت که ساز و کارهای شناختی سطح بالاتری، به کار می گیریم تا بازنمایی هایی از یک واقعیت تخیلی را به صورت صریح یا ضمنی و با روش های قابل پیش بینی و منسجم، با بقیه اعضای گروه، به اشتراک بگذاریم.
بله، قبول دارم که توضیح طولانی بود! پس بیایید، آن را ساده کنیم:
در مفهوم واقعیت وانمودی مشترک، منظور از «واقعیت»، چیزی است که ناشی از استعداد فکری تخیل و متفاوت از واقعیت ادراک شده ی پیرامونی باشد. به بیانی دیگر، در اینجا، واقعیت ادراک شده از سوی ما، با امر واقع در جهان خارج، متفاوت است.
منظور از مشترک نیز به دو معناست. معنای اول از این قرار است: تعدادی از افراد در «قصدمندی» مشترکی، درگیرند و این، یک فرآیند پویاست. دوم: این قصدمندی مشترک، دارای فرضیات و ویژگی های معنایی خاصی است که برای فعالیت آن گروه، «ضروری» به نظر می رسد.
به طور مثال، افراد در بازی مافیا، روایت خاصی را در نظر می گیرند، تعداد و وظایف شهروندان و مافیاها را مشخص می کنند و طبق همین پیشفرض ها، بازی را به اجرا در می آورند. در واقع، ما برای تصور یک دنیای ساختگی که با دنیای واقع متفاوت است، نیاز به این هنجار ها و قوانین ضمنی یا صریح داریم.
به همین خاطر است که بازی و قوانینش، شخصیت بازیکن را می سازد. درواقع رویدادهای فرهنگی مانند تشریفات کریسمس، هالووین و حتی لیگ های ورزشی هم از این نظر، قابل بررسی اند. برای درک بهتر این قضیه، نوشتار وانمود سازی در روانشناسی شما را به اپیزود «اسطوره پژو» از پادکست «ناوکست» ارجاع می دهد.
منظور از ساز و کارهای شناختی سطح بالاتر در نوشتار وانمود سازی در روانشناسی، مواردی چون نظریه ذهن، توانایی های فرابازنمایانه، وانمودسازی، تصور امور غیرواقعی، روانشناسی هنجارها و قصدمندی مشترک است.
در حقیقت، نظریه واقعیت وانمودی مشترک، چارچوبی مرجع خلق می کند که «محصول فرآیند انگیزشی به اشتراک گذاری حالات ذهنی، با دیگران است». به عبارت دیگر، این انگیزه در آدمی وجود دارد که ذهنیات خود را درمورد جهان، با سایرین به اشتراک بگذارد.
نمود وانمودسازی در روانشناسی بزرگسالی
همانطور که در نوشتار وانمود سازی در روانشناسی خواندید، بازی های وانمودی اغلب در حوزه کودکان خردسال بررسی می شوند؛ اما با این حال، بزرگسالان به طور مرتب، درگیر بازی های وانمودی اجتماعی، پیچیده و خارق العاده ای هستند.
بیاییم از همان مفهوم واقعیت ادعایی مشترک، کمک بگیریم. این نظریه، ما را به «سودمندی اجتماعی» رسانده و موجب رفتارهای مشارکتی می شود که همراه خود، لذت و شادی شخصی یا گروهی را به ارمغان می آورد. مانند آنچه در سرگرمی غذاخوردن هواپیمایی والد ـ کودک گفتیم.
نکته بعدی، مربوط به یکی از شاخصه های مرتبط با این نظریه، یعنی واژه «عاملیت» است. عاملیت به این معناست که افراد می توانند از طریق اعمالشان، بر روند رویدادها، تاثیر بگذارند؛ برای خود اهدافی طراحی کنند؛ درمورد نتایج احتمالی آن، پیش بینی هایی ارائه دهند و خود را مدام، مورد ارزیابی قرار دهند. عاملیتی که در بازی های وانمودی می یابیم، در واقع مولفه انگیزشی مفهوم سودمندی اجتماعی به شمار می رود.
بزرگسالان در چنین بازی هایی، این عاملیت را دارند که در یک محدوده امن، به کشف هویت های جنسی یا جنسیتی جایگزین بپردازند که با دنیای واقع در تضاد است. مانند مرد بازیگری که نقش زن را بازی می کند.
البته باید گفت، آنگونه که کودکان، خود به خودی سراغ وانمودسازی می روند، بزرگسال ها چنین رفتاری ندارند. حداقل می توان گفت به همان روش کودکان، برای این کار برانگیخته نمی شوند.
مغز، وانمودگری بزرگ و پیچیده
همانطور که در نوشتار وانمود سازی در روانشناسی ملاحظه کردید، وانمودسازی چیزی نیست که نیاز به آموختن داشته باشد. ما همراه با رشد زبان، به وانمود کردن می پردازیم. کودک به بازی وانمودی خود، به صورت یک سرگرمی نگاه می کند. والد بزرگسال، آن را یک موقعیت برای تعامل دلبستگی محور با کودک، در نظر می گیرد و سایر بزرگسالان، می توانند آن را به عنوان مسیری برای تخلیه امن هیجانی، مورد استفاده قرار دهند. در نهایت، یک روانشناس تحولی، می تواند وانمودسازی را مقدمه ای برای شروع ذهن خوانی و رشد هیجانی، شناختی و اجتماعی فرد بشمرد.
ما با وانمود کردن، بزرگ می شویم؛ زیرا مغز ما یک وانمودگر بزرگ و پیچیده است. ما درون بازنمایی های متعددی از خودمان، دیگران و جهان، زندگی می کنیم. بگذارید در پایان بندی نوشتار وانمود سازی در روانشناسی یک مثال ساده، برایتان بگویم: همین الان تصور کنید که در حال دویدن هستید. اگر یک دستگاه تصویربرداری مغزی به شما وصل بود، می توانستید بخش های حرکتی مغزتان را ببینید که فعال می شوند، بدون آنکه جنبشی واقعی صورت گرفته باشد! بله، بازنمایی های ما، گاهی به فرافرافرابازنمایی هم خواهند رسید!
پس مهم است که بدانیم چگونه از میان این هزارتو، به زندگی و کنش ـ واکنش های خود و دیگری، نگاه می کنیم. شاید اینگونه، بتوانیم رویارویی صادقانه تری با جهان داشته باشیم.