خیلی از ما، احساس تنها بودن را برای مدت کوتاهی درک کرده ایم و سعی کردیم تا آن را برای مدت کوتاهی بپوشانیم یا با دیگران به اشتراک بگذاریم اما عده کمی از ما، طعم واقعی تنهایی را چشیده ایم؛ کسی نیست و هیچ چاره ای هم نداری تا به دیگری برسی.
نئون جنسیس، انیمه علمی-تخیلی مبارزه ربات ها با چند تا آدم فضایی نیست، مبارزه با گذشته خود است؛ گذشته ای که بدترین دشمن ماست.
در تحلیل روانشناسی انیمه neon genesis evangelion، ابتدا باید به بررسی چند مفهوم و عنصر اساسی روانشناختی که در سریال اشاره شده، بپردازیم و پس از آن، نگاهی به تک تک کاراکتر های انیمه نئون جنسیس می اندازیم و یک اتاق درمان شیشه ای برپا می کنیم.
با من تا انتهای تحلیل روانشناسی انیمه neon genesis evangelion همراه باشید.
بخش های نوشتار
تنهایی
تنهایی چیست؟ آیا صرف به تنها بودن در یک زمان مشخص، تنهایی می گویند یا خیلی فراتر از این حرفاست؟ به راستی، تنهایی حالت بد و ویرانگری دارد؟ اگر ندارد، پس چرا غولی به نام تنهایی وجود دارد که وجود خیلی از ما را بلعیده است؟
معنای تنهایی
در لغت نامه مریم وبستر، تنهایی به «بدون شریک بودن» یا «بریده از دیگران»، معنا شده. خب، این معنای بعیدی نبود که در تحلیل روانشناسی انیمه neon genesis evangelion، منتظرش بودیم و همه ما می دانستیم که تنهایی، به این معنا است که از دیگران فاصله داشته باشیم.
اما کمی صبر کنیم، باقی معنا ها را بخوانیم؛ در همان لغت نامه مریم وبستر، یک معنای دیگری هم از تنهایی موجود است: «ایجاد احساس تیرگی یا مهجوریت». معنا، کمی پیچیده شد.
به سراغ دیگر لغت نامه ها برویم. در لغت نامه آکسفورد، تنهایی به «احساس نارضایتی به این دلیل که هیچ دوست یا کسی برای صحبت کردن ندارید» معنا شده.
احساس نارضایتی، تیرگی یا مهجوریت؛ این کلمات، صفاتی هستند که برای تنهایی در نظر گرفته شده اند اما بدون شریک بودن به عنوان یکی از نشانه های تنهایی، به شکلی است که احساس تیرگی در زندگی داشته باشیم؟
خیلی از مواقع که خودمان، از روی عمد، به یک مهمانی خاصی نرفته باشیم و یا نخواسته باشیم با دوستان خود صحبت کنیم تا کار دیگری را انجام بدهیم، احساس مهجوریت نکرده ایم.
اما نگاهی به این تیتر ها بندازید:
«تغییرات رفتاری غیرمنتظره در طول همهگیری کووید ۱۹، به روند رو به افزایش تلاش های خودکشی گزارش شده، کمک کرده است.»
«تنهایی، با افزایش متوسط خطر مرگ ناشی از خودکشی در مردان مرتبط است.»
دلیل در آغوش کشیدن مرگ از دست تنهایی چیست؟
تنهایی و احساس تنهایی
در واقعیت، تنهایی با احساس تنهایی، متفاوت است. این «احساس»، مرز میان حال خوب و پرتگاه عمیق «مهجوریت» است. احساس تنهایی، با وجود تمایل به ارتباطات اجتماعی و در عین حال، با احساس انزوا، مشخص می شود و اغلب به عنوان جدایی غیرارادی، طرد یا رها شدن توسط افراد دیگر، تلقی می شود.
به تعریف دیگر، احساس تنهایی، یک حالت ذهنی است تا یک حالت فیزیکی. یعنی شما نیاز نیست که تنها باشید تا احساس تنهایی کنید، همین که احساس می کنید از دیگران جدا شده اید، کافی است؛ کفایتی که یک حیوان غول پیکر را از پای، می اندازد.
افسردگی
رفیق شفیق احساس تنهایی. هر موقع که احساس تنهایی وارد آرامگاه شما شود، سر و کله افسردگی هم پیدا می شود؛ گویی دو دوست جدا نشدنی هستند.
یکی از مشخص ترین و قطعی ترین همبستگی ها، بین احساس تنهایی و افسردگی است. برای مثال در یک آزمایش معروفی که توسط موسسه ملی بهداشت و مراقبت انگلستان انجام شده، هر چه نمره احساس تنهایی بالاتر باشد، علائم افسردگی شدیدتر می شود و همینطور هر یک امتیاز افزایش در مقیاس احساس تنهایی، با افزایش 16 درصدی در میانگین نمره شدت علائم افسردگی مرتبط است.
فقط یک آزمایش نیست که این همبستگی را تایید کرده، چند صد آزمایش در سطح جهان، این مورد را گزارش کرده اند و حتی اگر در زندگی شخصی خود و اطرافیان هم نگاهی بیندازیم، این مورد به وضوح، نمایان است.
حال سراغ تحلیل روانشناسی انیمه neon genesis evangelion برویم. اما چرا در ابتدای نوشتارم به سراغ نئون جنسیس نرفتم؟ به این خاطر که قبل از شروع نوشتار اصلی، باید یکسری از مفاهیم ابتدایی روانشناسی را مرور می کردیم تا راحت تر بتوانیم درباره این شاهکار، به بررسی بپردازیم چون این اثر، اثر «تنهایی» است.
تحلیل روانشناسی انیمه neon genesis evangelion
این انیمیشن، با عناصر کاملا مشخص و بدون پرده روانشناسی و الالخصوص روانکاوی، خودش را مشخص کرده تا جایی که لیبل درامای روانشناختی گرفته. از همین ژانر مشخص شده و شروع بحثم با احساس تنهایی و افسردگی، معلوم شد که با چه اثر پیچیده ای سر و کار داریم.
هیدئاکی آنو، سازنده این اثر، بسیار هنرمندانه (مثل یک نقاش ماهر) از تمام الگوهای ممکنه به بهترین شکل ممکن استفاده کرده و توانسته که یک شاهکار ماندگار روانشناختی را خلق کند.
برای اینکه بتوانیم به تمام الگو های تحلیل روانشناسی انیمه neon genesis evangelion نگاهی بیندازیم، باید به سراغ سازنده این اثر برویم و الگو های ذهنی او را بررسی کنیم.
افسردگی هیدئاکی آنو
هیدئاکی آنو، انیماتور، فیلمساز و بازیگر ژاپنی است و سبک او با رویکرد پست مدرنیستی و به تصویر کشیدن گستره افکار و احساسات شخصیت ها، اغلب از طریق صحنه های غیر متعارف که ساختارشکنی ذهنی آن شخصیت ها را ارائه می دهد، تعریف می شود.
هیدئاکی، با ساخت انیمه neon genesis evangelion، توانست نظر منتقدین جهانی را به اثر و سبک کارش، جلب کند اما کسی نمی دانست که چطور یک فیلمساز، می توانست به این شکل عمیق، روایتگر شخصیت هایش باشد؛ گویی او سال هاست که با آن شخصیت ها، زندگی می کرده.
پس از مدت ها از اکران این انیمه پرمخاطب، خود هیدئاکی شروع به افشا سازی وضعیت زندگی شخصی خود می کند: او سه سال بود که به افسردگی مبتلا شده بود اما برای خودش زیاد، اهمیتی نداشت و متوجه این اختلال نمی شد تا اینکه شروع به ساخت چنین پروژه ای می کند.
انیمه نئون جنسیس، با زندگی سازنده اش جدا شده بود و هیدئاکی با ذهن خلاقی که داشت، انیمیشن را با زندگی خودش، گره زد. اما در قسمت ۱۶، تقریباً در نیمه راه تولید سریال، ذهن آنو مسدود شده بود و قادر به ادامه نوشتن داستان برای شخصیت ری (rei) مبهم، نبود.
آنو از یکی از دوستانش خواست تا پیشنهادی در مورد بیماری روانی به او بدهد تا بتواند او را بهتر درک کند. دوستش کتابی به او داد که مبهوتش کرد. آنچه او در درونش یافت، تشخیص مشکلات خود در زندگی بود. وحیانی بود. آنو در تمام این سالها با افسردگی دست و پنجه نرم می کرد و زبان یا درک درستی برای آن نداشت یا حتی نپذیرفته بود که می تواند یک تشخیص بالینی برای خودش باشد.
پس از اینکه آنو متوجه مبارزه زندگی خود شد، اوانجلیون تغییر کرد. نمایش تراژیک تر و آخرالزمانی تر شد. به چندین راز، پیچش های باورنکردنی داده شد که مفاهیم یونگ را به یک چشم انداز علمی-تخیلی ناب برد.
و در دو قسمت پایانی تحلیل روانشناسی انیمه neon genesis evangelion که به معنای واقعی، یک «اتاق درمان» بود، هیدئاکی، خودش را روی صندلی قرار داد و خودش را درمان کرد. یک پایان شاهکار. یک منظره بی نظیر. در تمام این اتفاقات، هیدئاکی یک رویارویی جانانه با جان خود داشت؛ جانی که رهایش کرده بودند و به تنهایی، خودش را یافت. همان «شینجی» تنها.
در ادامه تحلیل روانشناسی انیمه neon genesis evangelion، ممکن است داستان برایتان لو برود. حتما قبل از مطالعه، این شاهکار را تماشا کنید.
داستان نئون جنسیس
در ابتدای تحلیل روانشناسی انیمه neon genesis evangelion، به محتوای کلی داستان اشاره ای می کنم تا بتوانیم این پازل را، کنار همدیگر قرار بدهیم.
تاثیر دوم (Second impact)
آدم، فرشتگان را به دنیا آورد و لیلیث (حوا)، انسان ها را. میلیارد ها سال پیش، قرار بود تا فرشتگان و انسان ها جدا از هم در سیاره های متفاوتی رشد کنند اما آدم و لیلیث، در یک سیاره فرود آمدند و آدم در قطب جنوب فرود آمد و «تاثیر اول» را به وجود آوردند.
سال ها بعد در سال ۲۰۰۰ میلادی بر اثر تحقیقاتی که در قطب جنوب بر آدم انجام دادند، آدم به یکباره بیدار شد و انفجار مهیبی را شکل داد که باعث شد تمام یخ های قطب جنوب آب شوند و محور زمین، تغییر کند و همین امر سبب نابودی نیمی از انسان ها شد.
جسم لیلیث، سال ها در اعماق خاک بود و پس از تاثیر دوم، سازمانی به نام سیل (SEELE) شکل گرفت تا این پرونده امنیت جهانی را بررسی کند و سپس، سازمانی عملیاتی به نام نرو (nerv) به مدیریت گندو ایکاری (Gendo ikari) زیر مجموعه سیل تاسیس شد تا امور عملیاتی را انجام دهد تا از «تاثیر سوم» یا انفجار سوم، جلوگیری کنند. این سازمان، تلاش کرد که چنین پرونده ای را به صورت فوق محرمانه، نزد خود نگه دارد و کسی متوجه وجود چیزی به نام آدم و لیلیث به طور کامل، نباشد!
جسم لیلیث در سازمان نرو نگهداری شد، چون آدم زنده شده بود و فرشتگان، به دنبال پیدا کردن لیلیث یا مادر تمام انسان ها می گشتند و پیدا کردن او، عاقبت خوبی برای نسل انسان ها نداشت. به همین دلیل، سازمان نرو، دست به تولید ربات هایی بزرگ زد تا مقابل حملات احتمالی فرشتگان را بگیرند.
سپس در سطح شهر توکیو، صدای شنیده شدن ورود یک فرشته به صدا در آمد و هیچ سلاحی، حتی بمب اتم (!) برای خنثی سازی این فرشتگان، کارساز نبود تا اینکه، ربات ها فعال شدند.
تا اینجا، این داستان، کاملا شبیه فیلم های علمی-تخیلی عامه پسند است، اما داستان، خیلی پیچیده تر از این حرف ها می شود. تا همینجا، یکسری مفاهیمی به صورت استعاری حاضر شده اند که اگر اندکی به معنای آن ها اندیشه کنیم، کمی داستان در همین ابتدای تحلیل روانشناسی انیمه neon genesis evangelion، تغییر خواهد کرد.
فرشته
فرشته ها چه هستند؟ اساسا در اولین صحنه های قسمت اول این سریال، متوجه حمله یکسری موجودات شبیه آدم فضایی ها به مردم می شویم اما این موجودات چرا حمله می کنند؟ چرا اسمشان فرشته است؟ هیچ کس چیزی نمی داند، فقط می دانند که حمله می کنند و باید جلویشان ایستاد.
فرشته چیست؟
در ادیان ابراهیمی، اغلب فرشتگان را به عنوان واسطه های آسمانی خیرخواه بین خدا و بشریت به تصویر می کشند. از دیگر نقش ها می توان به محافظ و راهنمای انسان ها و بندگان خدا اشاره کرد. ما به صورت عامی هم یک تصوری از فرشته ها در ذهن مان داریم، اما آیا این موجودات خیرخواه ما هستند؟ اگر هستند، چرا حمله می کنند؟
کمی پیچیده تر از موجودات فضایی شدند که در فیلم های علمی-تخیلی دیده ایم. شاید این موجودات، قصد کمک دارند. شاید حامل پیامی برای انسان ها هستند. شاید دنبال مادر هستند. مادر.
مادر
مفهوم مادر، نقش کلیدی در انیمه نئون جنسیس دارد: هویت دهنده. معنا دهنده.
لیلیث، یک سمبل است؛ سمبل یک مادر و فرشتگان به دنبال دستیابی و احیای او تا مجدد به او بازگردند. تمامی فرشتگانی که حمله می کنند، قصد نابودی ندارند بلکه در صدد القای یک پیام هستند: به مادر خویش، بازگردیم. تک تک فرشتگانی که حمله می کنند، به سمت لیلیث می روند تا او را بدست آورند. پس نمایش یکی شدن فرشتگان با لیلیث نیز، یک سمبل است.
در ادامه تحلیل روانشناسی انیمه neon genesis evangelion، به نقش کلیدی بودن مادر در شخصیت فرد از نگاه روانکاوانه می پردازم و سپس بحث را به تحلیل شخصیت های داستان، هدایت می کنم.
مادر از نگاه روانکاوی
نظریه فروید
در روایت فروید از عقده ادیپ، مادر اولین ابژه عشق کودک است. تنها مداخله پدر از طریق تهدید اختگی است که کودک را مجبور می کند از تمایل خود به مادر دست بردارد. عقده ادیپ، به تمایل کودک برای درگیری جنسی با والدین جنس مخالف، به ویژه توجه پسر به مادرش اشاره دارد. این میل از طریق سرکوب، از آگاهی هشیارانه دور نگه داشته می شود اما فروید معتقد بود که هنوز بر رفتار کودک تأثیر دارد و در رشد کودک، نقش دارد.
در این نظریه، کودکان از طریق یک سری مراحل رشد روانی-جنسی، پیشرفت می کنند و عدم پیشرفت در یک مرحله می تواند منجر به تثبیت در آن نقطه از رشد شود، که فروید معتقد بود می تواند بر رفتار بزرگسالان تاثیر بگذارد.
برای حل تعارض، مکانیسم دفاعی به نام شناسایی (identification) شروع می شود. در این نقطه است که سوپر ایگو (Super ego) شکل میگیرد. سوپر ایگو به نوعی اقتدار اخلاقی درونی تبدیل میشود؛ درونیسازی شخصیت پدری که میکوشد تا اغراض اید (id) را سرکوب کند و من (ایگو) را وادار کند بر اساس این معیارهای ایده آلیستی، عمل کند.
نظریه اریکسون
نظریه دیگر در تحلیل روانشناسی انیمه neon genesis evangelion، نظریه هشت مرحله ای رشد روانی-اجتماعی اریکسون است. رشد و تغییر در طول زندگی را، با تمرکز بر تعامل اجتماعی و درگیری هایی که در مراحل مختلف رشد به وجود می آیند، در این نظریه توصیف می شوند.
در حالی که نظریه رشد روانی-اجتماعی اریکسون شباهت هایی با فروید دارد، از بسیاری جهات به طور چشمگیری متفاوت است. اریکسون به جای تمرکز بر علاقه جنسی به عنوان نیروی محرکه در رشد، معتقد بود که تعامل اجتماعی و تجربه، نقش تعیین کننده ای دارند.
نظریه هشت مرحله ای او در مورد رشد انسانی این فرآیند را از دوران کودکی (با والد اولیه) تا مرگ توصیف می کند. در طول هر مرحله، افراد با یک تعارض رشدی مواجه می شوند که بر عملکرد بعدی و رشد بیشتر، تاثیر می گذارد.
نظریه جان بالبی
تحقیقات بسیار زیادی در حوزه رشد کودک تا این زمان، انجام شده بود که یکی از موثرترین آنها، نظریه جان بالبی است. جان بالبی یکی از اولین نظریه های توسعه اجتماعی را ارائه کرد. جان بالبی معتقد بود که روابط اولیه با مراقبان، نقش عمده ای در رشد کودک دارد و همچنان بر روابط اجتماعی در طول زندگی تاثیر می گذارد. تئوری دلبستگی بالبی پیشنهاد می کند که کودکان با نیاز ذاتی به ایجاد دلبستگی، متولد می شوند. چنین دلبستگی هایی با اطمینان از اینکه کودک مراقبت و محافظت می شود، به بقا کمک می کند و نه تنها این، بلکه این دلبستگی ها با الگوهای رفتاری و انگیزشی واضح، مشخص می شوند.
مادر به اندازه کافی خوب
نظریه بعدی که در تحلیل روانشناسی انیمه neon genesis evangelion به آن می پردازیم، مادر به انداره کافی خوب است. فرزندپروری «به اندازه کافی خوب» شامل حساس بودن، گرم بودن و همدل بودن نسبت به کودک، در دسترس بودن جسمی و عاطفی برای او و برآوردن نیازهای اوست.
مفهوم مادر به اندازه کافی خوب یا Good enough mother اولین بار در سال 1953 توسط دونالد وینیکات مطرح شد و در این نظریه، مطرح کرد که شما نیاز ندارید که مادر بی نقص برای فرزندانتان باشید تا او رشد کند، بلکه باید به اندازه کافی، خوب باشید تا حتی کودک، کمی احساس ناامنی را در زندگی اش، تجربه کند.
با جان سالم به در بردن از خشم و ناامیدی کودک از سرخوردگی های ضروری از زندگی، مادر به اندازه کافی خوب، فرزندش را قادر می سازد تا به طور مستمر و واقع بینانه تر با آنها ارتباط برقرار کند. همانطور که وینیکات بیان کرد، این «تدارک محیطی به اندازه کافی خوب» است که به فرزندان امکان می دهد «با شوک عظیم از دست دادن قدرت مطلق کنار بیایند».
در تمام این نظریات که در تحلیل روانشناسی انیمه neon genesis evangelion اشاره کردم، مادر یا مراقب، قوام دهنده و شکل دهنده کودک است و یک نقش کلیدی در زندگی هر فردی ایفا می کند تا حدی که بودن یک مادر بد، بهتر از نبودن اش است.
واکاوی در شخصیت های نئون جنسیس
اوا ۱؛ شینجی (Shinji)
چرا من دوباره این چیزو خلبانی می کنم؟ با اینکه پدرم هم اینجا نیست. با اینکه «کتک» خوردم.
شینجی در سن کم، مادرش را از دست داد. پدرش، نمیتواند هیجاناتش را به او، منتقل کند. از کودکی، در خانه های سازمانی و اکثرا تنها، زندگی کرده بود. هیچ دوستی تا قبل از انتقالش به مدرسه جدید، نداشت. نمی داند کیست. نمی داند برای چه زندگی می کند. به سوال هایش پاسخ نمی دهد؛ فرار می کند وهندزفری اش را در گوشش قرار می دهد و در تنهایی، موسیقی گوش می دهد.
اما روزی، پدرش (گندو) پس از سال ها، درخواستی از او می کند و توسط یک کاپیتان اجرایی به نام میساتو، به سازمان «نرو» می رود. او می خواست پدرش را ببیند. می خواست سوالاتش را از او بپرسد. شاید گندو، می خواست چیزی بگوید؛ شاید می خواست بگوید: «دوستت دارم».
اما او را به عنوان خلبان اوا ۱ می خواست. شینجی عصبانی شد، داد زد اما گندو با نگاهی «پدرانه»، گفت که برای اولین بار هم که در زندگی ات شده، کار «مفید» کن. شینجی سنگ شد؛ شاید جواب سوالاتش پس از سال ها سکوت، همین بود. یعنی اگر خلبان می شد، پدرش دوباره او را دوست می داشت؟ شاید. شاید.
او می خواست تا پدرش دوستش داشته باشد. او می خواست میساتو، دوستش داشته باشد. می خواست آسوکا دوستش داشته باشد. ری دوستش داشته باشد. می خواست دوستش داشته باشند. اما چرا از ابتدا، تلاش نکرده بود تا دوستی داشته باشد؟
دوراهی جوجه تیغی
زمانی که فصل سرما فرا می رسد، جوجه تیغی ها به یکدیگر نزدیک می شوند اما متوجه چیزی می شوند؛ تیغ شان به بدن یکدیگر برخورد می کند و آسیب می زند. به همین دلیل، از هم «فاصله» می گیرند تا همدیگر را «زخمی» نکنند.
این دوراهی را اولین بار «آرتور شوپنهاور» در کتابش معرفی کرد و از این استعاره، در جامعه انسانی استفاده کرد: در جامعه مدنی، افراد برای اینکه به یکدیگر آسیبی وارد نکنند، سعی می کنند از هم فاصله بگیرند (غیر فیزیکی).
در تحلیل روانشناسی انیمه neon genesis evangelion، شینجی، جوجه تیغی ای بود که یاد گرفته بود تیغ هایش، امان دیگران را می گیرد. نمی خواست به دیگران نزدیک شود، چون تصور می کرد تیغ هایش در بدن دیگری می رود و همینطور تیغ های دیگران او را زخمی می کند.
اما حال که پدرش را دید، نمی خواست رهایش کند. هر کاری می کرد تا بتواند خودش را به او نشان دهد تا دوستش داشته باشد؛ حتی اگر خلبان اوا می شد تا با فرشته ها، مبارزه کند.
رهایم نکن (شخصیت مرزی)
شینجی کودکی بود که در وضعیت نابسمانی بزرگ شده بود: مادرش را در سه سالگی طی پروژه ای با گندو بر سر «تاثیر دوم» از دست داده بود و پدری بی مسئولیت داشت. در یک شهرک حفاظت شده زندگی می کرد که صرفا بتواند «بزرگ» شود. مراقبی نداشت. کسی به فکرش نبود. تنها بود. تنهای تنها. تنها یارش، موسیقی های داخل ام پی ۳ پلیرش بود.
اختلال شخصیت مرزی، یک اختلال سلامت روان است که بر طرز فکر و احساس فرد در مورد خود و دیگران، تأثیر می گذارد و باعث ایجاد مشکلاتی در عملکرد زندگی روزمره می شود. این شامل مسائل مربوط به خودانگاره، مشکل در مدیریت احساسات و رفتار، و الگوی روابط ناپایدار است.
با اختلال شخصیت مرزی، فرد، ترس شدید از رها شدن یا بی ثباتی دارد و ممکن است در تحمل تنها بودن، مشکل داشته باشد. با این حال عصبانیت نامناسب، تکانشگری و نوسانات خلقی مکرر، ممکن است دیگران را از خود دور کند، حتی اگر میخواهید روابط عاطفی و پایداری داشته باشید.
اوا ۲؛ آسوکا (Asuka)
آسوکا، برترین بود، البته خودش را برترین می دانست. دانش آموز خلبانی از آلمان که به ژاپن مهاجرت کرده بود تا با دیگر اوا ها، یکی باشد؛ البته می خواست رهبر آن ها باشد. نمراتش بالا بود. خودش را دختر مستقلی می دانست که نیازی به هیچ کسی نداشت. تنها بزرگ شده بود. مادرش در کودکی او، دچار یک اختلال روانی حاد شد و با عروسکی که فکر می کرد دخترش است، صحبت و نوازش می کرد.
پدرش آن ها را رها کرده بود. سعی کرد دختر خوبی برای مادرش باشد و وقتی خبر قبولی در آزمون خلبانی را با خوشحالی فراوان می خواست به مادرش بگوید، ناگهان صحنه ای را دید که به قول خودش، برایش اهمیتی نداشت، چون دختر «مستقلی» بود: مادر، خودش را دار زده بود.
آسوکا، می توانست هر کاری بکند: هر پسری را عاشق خودش کند، هر دوستی که دلش بخواهد داشته باشد و در همه آزمون ها، «برترین» باشد. توجه دیگران همیشه بر روی او بود چون کاری می کرد که به او توجه کنند. همه او را دوست داشتند و می خواستند «به جای او» باشند. اما یک جای کار می لنگد: آیا خودش را دوست دارد؟
به من نگاه کنید! (شخصیت خودشیفته)
بزرگترین دشمن آسوکا در تحلیل روانشناسی انیمه neon genesis evangelion، عروسک مادرش بود؛ می خواست کله اش را بکند. متنفر بود. از توجهی که مادرش به او نمی کرد، متنفر بود. اما بهتر است بگوییم «حسادت» می کرد؛ می خواست جای آن عروسک باشد، البته هنوز هم می خواهد.
اختلال شخصیت خودشیفته، محصول جانبی برخی از محیط های خانوادگی دوران کودکی است. همه کودکان خواهان تایید و توجه والدین خود هستند. کودکان با خانه خود، سازگار می شوند و اغلب، سازنده ترین و معقول ترین سازگاری با برخی از موقعیت های خانه، تبدیل شدن به یک خودشیفته است.
دو سناریو در تحلیل روانشناسی انیمه neon genesis evangelion وجود دارد تا بستری باشد برای شکل گرفتن شخصیت خودشیفته: تمام توجه ها روی کودک باشد و یا کلا توجهی نباشد. در سناریو دوم، والدین بسیار سلطه گر و بی ارزش هستند که همیشه کودک را پایین می آورند. این نوع از والدین، عموماً تحریک پذیر هستند و به راحتی عصبانی می شوند و انتظارات غیرواقعی بالایی دارند.
این کودکان، آشکارا پیام والدین خود را مبنی بر «بازنده بودن» رد می کنند. در عوض، آنها زندگی خود را صرف این می کنند که به خود، دنیا و والدین بی ارزش ثابت کنند که خاص هستند و والدینشان اشتباه می کردند. آنها به هر طریقی که می توانند به دنبال موفقیت هستند. ثابت کردن خاص بودن، تبدیل به یک ماموریت مادام العمر می شود در حالی که همیشه یک صدای درونی خشن وجود دارد که از هر اشتباه آنها، انتقاد می کند (مهم نیست چقدر کوچک باشد).
آسوکا، در درون خودش، بدون آنکه بداند، همان کودکی است که گریه می کند و از عروسکی که در دستان مادرش است، حسادت می کند. از خودش بدش می آید؛ چون می داند بدون این امتیاز های مسخره در خلبانی، هیچی نیست. هیچ.
اوا ۰؛ ری (Rei)
ری کیست؟ ری چیست؟ خودش هم نمی داند. در تمام طول عمرش (عمر هایش)، به دنبال پاسخ برای این سوال می گردد. چرا نمی تواند پاسخی پیدا کند؟
هویت ری، ساختگی است. گندو «روح» لیلیث را در کالبد کودکی همسر خودش درهم آمیخته (fuse). ری ها داریم که همگی یک روح دارند.
از همه فاصله می گیرد. علاقه ای به صحبت با کسی ندارد. نمی خواهد حتی پاسخ سوال کسی را بدهد، حتی نمی خواهد با خودش صحبت کند. نمی تواند هیجانات اولیه اش را بروز بدهد و می گوید:« چرا گریه می کنی؟ من خیلی متاسفم که نمی دانم در چنین زمانی چه باید بکنم یا چه احساسی داشته باشم». وجودش، بی معناست. خواست و اراده ای برای رفتار هایش ندارد و صرفا «فرمان» می گیرد یا در گفتگو با شینجی که به او می گوید «تو خیلی قوی هستی ری»، در پاسخ می گوید «چیزی غیر از این ندارم».
برایم مهم نیست (شخصیت اسکیزوئید)
اختلال شخصیت اسکیزوئید، یک وضعیت غیر معمول است که در آن افراد از فعالیت های اجتماعی، اجتناب می کنند و به طور مداوم از تعامل با دیگران دوری می کنند. آنها همچنین دارای طیف محدودی از بیان هیجانی هستند.
اگر فردی به اختلال شخصیت اسکیزوئید مبتلا باشد، ممکن است به عنوان فردی تنها یا نادیده انگاشته دیگران، دیده شود و ممکن است تمایل یا مهارتی برای ایجاد روابط شخصی نزدیک نداشته باشد. از آنجایی که تمایلی به نشان دادن احساسات ندارند، ممکن است به نظر برسد که انگار به دیگران یا آنچه در اطرافشان میگذرد، اهمیتی نمیدهند.
زندگی ری، بی معنی است و استدلال می کند که هیچ چیز، مهم نیست. در تحلیل روانشناسی انیمه neon genesis evangelion، به گفته گرینبرگ (روانشناس کانادایی)، این احساسات درونی ترس وجودی و ناامیدی در اختلال شخصیت اسکیزوئید، رایج است و آنها ممکن است همیشه تمایل به مردن را نشان ندهند، بلکه صرفاً عدم ارتباط با زندگی را نشان می دهند.
او با وجود اینکه زنده است و قلبش می تپد، اما مرده است؛ مرگی که ثانیه به ثانیه، احساسش می کند.
میساتو
کاپیتان بالارتبه و کم سن «نرو». شایسته ترین مامور عملیات حمله به فرشته ها. پدرش را در «تاثیر دوم» از دست داده و به خاطر او، وارد این شرکت شده تا راهش را ادامه بدهد و به این مسیر، افتخار می کند و شبانه روز در شرکت، تلاش می کند تا تاکتیک های مختلف مبارزه را با اوا ها تمرین کند.
اما در خانه و حریم شخصی اش، گویی فرد دیگریست؛ فردی شلخته و بی نظم. نمی تواند افکارش را جمع و جور کند. آبجو های الکلی ای که مصرف کرده، کل زمین خانه اش را پر کرده و فقط غذای کنسروی می خورد.
چند سال پیش، با پسری وارد رابطه عاطفی می شود که شبیه پدرش است و بعد از مدتی، با او قطع رابطه می کند چون هیجانی عمیق را در وجودش حس می کرد؛ هیجانی که مدت ها سرکوب شده بود.
پدر میساتو، دانشمندی بود که به دلیل تعدد پژوهش هایی که داشت، نمی توانست با خانواده اش ارتباطی عمیق داشته باشد و به همین دلیل، همسرش را طلاق داد و از آنها فاصله گرفت. میساتو سعی کرد در نبود پدر، «دختر خوبی» برای مادرش باشد و به او کمک کند.
مادرش دائم گریه می کرد و زانوی غم بغل می گرفت. او، وضعیت مادرش را می دید ولی از آن طرف، نمی خواست پدرش را ناراحت کند، چون مادر با صحبت هایش باعث شده بود تا پدر از خانه برود. از پدرش متنفر بود چون مادرش را ناراحت کرده بود ولی از آن طرف، نمی خواست پدر را ناراحت کند.
سال ها بعد، مجدد آن پسر را در شرکت «نرو» دید که در آنجا، مشغول به فعالیت شده بود. در آسانسور بودند که ناگاه یکدیگر را بوسیدند؛ بوسه ای پر از نفرت و ترس. میساتو به او گفت که تمامش کند، اما آن پسر گفت:« نمی دانم، حرف هایت را باور کنم که می گویی تمام کن و یا لب هایت را که می گوید، ادامه بده». میساتو دچار نوعی تعارض شده بود.
به نوعی، آن پسر را در هیبت پدرش می دید که از او متنفر بود و از آن طرف، خودش را؛ همان دختر بچه ای که «گریه» می کند از رفتن پدرش. رابطه میساتو با آن پسر، عمیق تر می شود و نوعی عصیانگری را در او، بیدار می کند. رابطه های جنسی خشن و به دور از عاطفه با یکدیگر برقرار می کنند گویی میساتو، می خواست از پدرش انتقام بگیرد.
به عبارتی دیگر در تحلیل روانشناسی انیمه neon genesis evangelion، تمام رفتار های میساتو، از سر افتخاری نبود که به پدرش داشت، بلکه از خشم بود؛ خشمی سرکوب شده پس از سال ها تنفر. از پدرش متنفر بود، برای همین نمی خواست تا «دختر خوبی» باشد. در واقع، خود واقعی او همان دختر بچه ای است که بعد از رفتن پدرش، هنوز گریه می کند.
اتاق درمان
دو قسمت پایانی تحلیل روانشناسی انیمه neon genesis evangelion، اختصاص دارد به مکالمه شینجی با خود؛ گویی نوعی اتاق درمان شیشه ای است. در این اتاق، شینجی بر روی یک صندلی نشسته و تمام اتفاقات زندگی اش از پس چشم هایش، عبور می کنند؛ همان اتفاق هایی که از آن ها فرار می کرده اما این بار دیگر فرار نمی کند.
ناگهان، میساتو، آسوکا و ری ظاهر می شوند و با او وارد دیالوگ می شوند؛ دیالوگی که در اصل، مونولوگ است. شینجی اضطراب ها و طردشدگی های خود را بازگو می کند اما متوجه می شود که دیگران هم مثل او هستند؛ گویی اشتراکات قلبی، با یکدیگر داشتند.
در همان اتاق، تلفنی را جواب می دهد و حرفی نمی زند، صرفا صدای همه افرادی را از آن پشت می شنود که به او می گوید: «ازت متنفریم!»
نوع دید به زندگی
صدایی شنیده می شود؛ یک راهنما که همیشه در ذهن شینجی زیست می کرد. جهان، به ناگاه تبدیل به یک نقاشی دو بعدی می شود. شینجی می ترسد، صدا یک زمین می کشد و روی زمین راه می رود و احساس آرامش می کند. کمی راه می رود و مجدد می ایستد، خوب به صدا گوش می دهد. صدا به او می گوید که می توانی در هر زاویه ای قرار بگیری، به یکباره صفحه نقاشی برعکس می شود و زاویه اش تغییر می کند.
شینجی از خودش سوال می پرسد: «من که هستم؟» و سپس خودش می گوید:« شکلی از خودم هستم که به دیگران، نشان می دهم»؛ یک سمبل. ری به شینجی می گوید که دنیا، به صورت مداوم در حال تغییر است و شینجی جمله را ادامه می دهد و می گوید:« بر اساس چیزی که احساس می کنم، دنیا در حال تغییره».
متوجه نکته ای شد که سال ها آن را ندیده بود، در واقع کور شده بود: ادراک از محیط، توسط خودت انجام می شود.
در ابتدا، دیدی که نسبت به خودت داری، از اطرافیانت تماشا و دریافت می کنی و آن را «یاد می گیری». اولین دیگر، «مادر» است؛ مادر، کسی است که تو نیست. دید تو به خودت، قوام پیدا می کند و دیگران را درک می کنی.
ناگهان، از تختش بیدار می شود. صبح است. آسوکا، همکلاسی اش به سراغ او می آید تا بیدارش کند و باهم به مدرسه بروند. مادر در حال آماده کردن صبحانه است و پدر در حال خواندن روزنامه صبح. دیگر خلبان اوا نبود. جهان در صلح بود. این جهان، جهانی بود که خودش ساخته بود. یکی از هزاران ممکنی بود که می توانست، بشود.
سپس از آن دنیا خارج شد. نمی خواست در دنیایی زندگی کند که همه چیز عادی جلوه می کند. می خواست در جهانی زندگی کند که خودش بود؛ خود واقعی. او دیگر آن شینجی سابق نبود. زندگی اش معنا داشت.
در واقع، شینجی معنا را به زندگی واقعی خودش آورده بود. همان چیزی که دنبالش بود. پاسخ سوال های انباشه در خرمن ها خاک. زندگی الانش فوق العاده نبود، اما دیدش به زندگی تغییر کرده بود. او، خودش را دوست داشت.
عشق به خود
عشق به خود (self love) به این معنی است که خود را کاملاً بپذیرید، با مهربانی و احترام با خود رفتار کنید و رشد و «حال خوب» خود را پرورش دهید.
عشق به خود نه تنها شامل نحوه رفتار شما با خود، بلکه افکار و هیجانات شما در مورد خودتان نیز می شود. بنابراین، وقتی عشق به خود را مفهومسازی میکنید، میتوانید تصور کنید چه کاری برای خود انجام میدهید، چگونه با خودتان صحبت میکنید و چه احساسی نسبت به خودتان دارید که نشاندهنده عشق و نگرانی (love and concerns) است.
وقتی خودتان را دوست دارید، دید کلی «مثبتی» نسبت به خودتان دارید اما این بدان معنا نیست که شما همیشه نسبت به خودتان احساس مثبتی دارید، این برای قصه ها و افسانه هاست! بلکه بدین معناست که من می توانم به طور موقت از خودم ناراحت، عصبانی و یا ناامید باشم و همچنان خودم را «دوست» داشته باشم.
در پایان تحلیل روانشناسی انیمه neon genesis evangelion، شینجی با صدای بلند، آخرین مونولوگ خودش را می گوید:« از خودم متنفرم. اما، شاید، شاید بتوانم خودم را دوست داشته باشم. شاید زندگی من ارزش بیشتری داشته باشد. درست است! من نه بیشتر از خودم هستم و نه کمتر. من، من هستم! من می خواهم خودم باشم! من می خواهم به زندگی در این دنیا ادامه دهم! زندگی من، ارزش بودن در اینجا را دارد!»
ناگهان همه افراد زندگی اش، در اطرافش ظاهر می شوند و برایش با افتخار دست می زنند و می گویند :«تبریک میگم!».
برآیند و سخن پایانی تحلیل روانشناسی انیمه neon genesis evangelion
خیلی از ما در زندگی، احساس تنهایی می کنیم و زندگی را به چاه عمیق تاریکی مثال می زنیم. ما در زندگی خود شاید شنیجی، آسوکا، ری، میساتو و گندو باشیم و زندگی متفاوتی نسبت به یکدیگر داشته باشیم، اما باید به دنبال خود بگردیم. به عبارتی دیگر، باید روزی، خود را روی صندلی بنشانیم و دیگر فرار نکنیم. باید متوجه شویم که درک ما از محیط، چقدر بر دید ما بر خود، تاثیر می گذارد.
دید و درک ما از زندگی و محیطمان، کاملا با یکدیگر متفاوت است اما باید این را همیشه به خود خاطر نشان کنیم که معنای زندگی خودمان را، خودمان می سازیم و کسی جز خودمان، قرار نیست برای ما راه و نشان و قطب نما باشد. باید ابتدا، عاشق خودمان باشیم تا مسیر، برایمان روشن شود و در پایان، امیدوارم روزی فرا برسد که به خودمان بازگردیم و بگوییم :«تبریک میگم!»
Shayan-jr10
با اینکه ۲ سال از نقدتون گذشته و شاید نتونید این کامنت رو ببینید ولی مرسی بابت این بررسی زیبا، همین چند دقیقه پیش این اثر رو تموم کردم و فقط مات و مبهوت موندم
خودم هم در مقطع فعلی رشته روانشناسی رو برای ادامه تحصیل انتخاب کردم و این اثر منو برای ادامه دادنش بسیار مشتاق کرد
بازم مرسی بابت نقد زیباتون💙
مجله روانشناسی مانگ
ممنونم از نظر زیباتون دوست عزیز. بله، انیمه نئون جنسیس یک اثر بسیار پیچیده و نمادین است که فرمی غنی از سازندهاش را با خود به همراه دارد.
امیدواریم که در رشته روانشناسی، موفق و سربلند باشید ❤️