فیلم بتمن 2022 (The Batman)، سینمایی اقتباسی جذابی که بعد از انتشار، نقدهای مثبت ـ و همچنین منفی ـ را به خود جلب کرده و موفق ظاهر شد. فیلمی که با قاب های چشم نواز و داستان مناسب اش، توانست علاوه بر طرفداران دنیای فیلم و سریال، بعد از سال ها دل طرفداران کمیک های دیسی (DC Comics) را نیز به چنگ آورده و طعم خوش رضایت از ابرقهرمان محبوبشان در قاب سینما را نیز، به ایشان بچشاند؛ آنگونه که با گذر سکانس ها از پی هم، گویی در حال ورق زدن کاغذهای چرب و براق کمیک هستیم. این ها همه خبر از فیلمی کمیکی با اقتباسی موشکافانه می دهند. حال این شما و این روانشناسی فیلم بتمن.
بخش های نوشتار
تحلیل روانشناسی فیلم بتمن
حال می خواهم جرعت ورزانه اذعان کنم که این فیلم افزون بر آنکه ماهیتی بزن بزن، کمیکی و سرگرم کننده دارد، دارای ابعاد وسیع و عمیق روانشناختی نیز هست: قاتل باهوش پازل دوستی که نقاب بسته و پلاستیکی اش نفس هایش را به تمنا انداخته؛ شهری که همچون قاتل زنجیره ای جدیدش به سختی نفس می کشد؛ و قهرمان جوان و ترسناکی که هنوز زخم هایش بسته نشده اند. پس در این نوشتار، با تحلیل روانشناسی فیلم بتمن، با ما همراه باشید.
خلاصه فیلم بتمن 2022
حدود دو سال است که در شهر پر از فساد «گاتهام»، فردی به نام «بتمن» پیدا شده و مردم هنوز تصمیم نگرفته اند که او یک قهرمان است یا قانون شکن، یا هر دوی آن ها! در همین اثنا، در آستانه انتخاب شهردار جدید، یکی از نامزدهای این انتخابات، به قتل می رسد. قاتل زنجیره ای جدید شهر، خود را «ریدلر» می نامد و همزمان با هر قتل، با طرح معماهایی، بیش از پلیس ها و کارآگاهان شهر، سایه این شهر، یعنی بتمن را به مبارزه می خواند.
سه عنصر اصلی: گاتهام، بتمن، ریدلر
تحلیل روانشناسی فیلم بتمن را از عناصر اصلی داستان فیلم شروع کرده و با محورهای اصلی آن ادامه می دهیم. عناصر اصلی روانشناسی فیلم بتمن، منظور مواردی هستند که داستان این فیلم با آن ها ساخته شده و محورهای اصلی، منظور مواردی هستند که این داستان با آن ها پرداخته شده و بر اساس آن ها پیش می رود. حال یک به یک، در ابتدای تحلیل روانشناسی فیلم بتمن، به این عناصر اصلی می پردازیم؛ یعنی گاتهام، بتمن و ریدلر:
ادامه مطالعه نوشتار تحلیل روانشناسی فیلم بتمن، حاوی لو رفتن بخش هایی از فیلم می باشد
گاتهام: شهر مه آلود فساد
همانطور که پیشتر راجع به گاتهام اشاره کردم، با شهری مواجهیم که به سختی نفس می کشد: خرده دزدان و اراذل و قاتلان در آن می لولند؛ پلیس ها با مجرمان همکاری می کنند و دستشان را با چرک و خون می شویند؛ خلافکارهای کله گنده شهر را اداره می کنند؛ و مردم فقیر هر روز بیشتر شده و گرسنگی می خورند.
و حالا هم ـ همانطور که از 12 دقیقه ابتدایی فیلم بر می آید ـ ابرشرور بزرگی به نام جوکر، احتمالا انقلابی را از سر این شهر گذرانده و حالا خود در زندان به سر می برد (فرضیه ای بر اساس یکی از سکانس های آخر فیلم)، در حالی که پیروان جوانش در سرتاسر شهر به آشوب ایستاده اند.
شما در هیچ کجای فیلم و تحلیل روانشناسی فیلم بتمن، تصویری دلربا و رنگین از شهر نمی بینید؛ گویی خالق فیلم، مت ریوز (Matt Reeves) هم هیچ تلاشی به این جهت نکرده است! خب دلیل اش روشن است: چرا که هیچ روشنایی ای در گاتهام وجود ندارد و ریوز هم نمی خواهد به ما دروغ بگوید. همین می تواند نشاندهنده این باشد که ما شاهد اقتباسی فانتزی و همچنین واقع گرایانه هستیم؛ پس پاکت پاپکرن خود را سفت تر بچسبید.
بتمن: قهرمانی با لباس تاریکی
و حالا بتمن یا همان بروس وین؛ اصلی ترین عنصر فیلم و داستان، که همه چیز حول محور او می چرخد. اینجا هم کارگردان، وفاداری خود به کمیک را نشان داده و علاوه بر بهره گیری از لباس و نقاب زیبا و مشابه به کمیک برای بتمن، بازیگری بسیار مناسب را برای این نقش برگزیده: رابرت پتینسون.
پتینسونی که با دقت وسواس گونه کارگردان در انتخاب او، علاوه بر داشتن زاویه فک و فیزیک مشابه بتمن کمیک ها، نقطه مشترک دیگری نیز با شخصیت بروس وین دارد: بروس وین بعد از تبدیل شدن به بتمن، دیگر صرفا یک بچه پولدار خوشتیپ نبود، حالا چیزی فراتر بود؛ این دقیقا همان اتفاقی بود که شاید برای پتینسون خوش چهره و ستاره فیلم های نوجوان پسند نیز افتاد، آن هنگام که لباس بتمن را به تن کرد.
تروما، کودکی را در آغوش می کشد
در واقع بتمن قبل از اینکه بتمن باشد، بروس وین است؛ آن هنگامی که لباس و نقابی به رنگ سایه به تن ندارد. در کودکی بروس، مادر او، مارتا وین و پدرش، توماس وین ـ که کاندیدای شهرداری گاتهام و یکی از خیرین شهر بود ـ به قتل رسیده و بعد از این اتفاق، ترس شدیدی بروس را «در آغوش می کشد». شاید حال، قابل درک تر باشد اهمیت بروس در سراسر فیلم، به فرزند دان میشل، کودکی که پدرش کاندیدای شهرداری گاتهام بوده، به قتل رسیده و الان ترس او را فرا گرفته. گویی بروس در تمام طول فیلم بدون نزدیک شدن به کودک، «او را در آغوش می کشد».
شوالیه انتقام
هر چند در فیلم، چیز زیادی درباره داستان تبدیل بروس به بتمن نمی بینیم، اما لازم است که برای پیشبرد تحلیل روانشناسی فیلم بتمن، گریزی به این موضوع داشته باشیم. بعد از به قتل رسیدن پدر و مادر بروس به دست یک خفتگیر ناشناس، بروس وین جوان قسم می خورد که جرم و جنایت را از گاتهام پاک کرده و عدالت را در این شهر برقرار سازد. اینگونه است که «انتقام»، اصل او برای رسیدن به این مهم می شود؛ انتقام از تک تک جنایتکاران.
در همین اثنا، بروس شبی اتفاقی، وقتی در غاری نزدیک به عمارت خانوادگی اش گیر افتاده، متوجه یکی دیگر از ترس هایش می شود؛ یعنی ترس از خفاش یا همان بت (Bat) در زبان انگلیسی. پس هنگامی که بزرگ می شود، تصمیم می گیرد برای مبارزه علیه جرم و جنایت، ترس خودش را تبدیل به ترس دشمنانش کند و حال آن ها نیز طعم آن را بچشند؛ و اینگونه است که خفاش را به عنوان نماد خود بر می گزیند.
بتمنی ناقص و البته فوق العاده!
ما در فیلم، شاهد بتمن درست و کاملی هستیم؛ بتمنی که اتفاقا کامل نیست! و همین او را جذاب تر می کند: او در میان مشت و لگدهایش کتک هم می خورد؛ او La در زبان اسپانیولی را اشتباها El درک کرده و حل یک معما را به تعویق می اندازد؛ او قانونشکن است، یعنی به جای اتکا به پلیس، در خیابان ها افتاده و عدالت را به شیوه خود اجرا می کند؛ او هم آسیب پذیر است و لحظاتی را واقعا می ترسد.
باری بنا بر انتظارات، ما با یک بتمن قدرتمند طرف هستیم که هوشی کارآگاهی دارد، ابزارهایی فوق پیشرفته حمل می کند و البته، شائولین وار مبارزه می کند. حال به لیست گفته شده، شاه برگ ابزارهای او را نیز اضافه کنید: ترس.
ریدلر: شاه معماسازی
حال در تحلیل روانشناسی فیلم بتمن به سراغ ریدلر می آییم؛ قاتل کم زور باهوش دوست داشتنی ای که نمایشنامه کشتاری نوشته و خود، آن را قدرتمندانه کارگردانی می کند. ادوارد نشتون، کودکی سختی را در یتیمخانه گذرانده و همواره برای کمی دور شدن از جهان تاریک و ناعادلانه اطرافش، به حل پازل ها و معماها می پردازد.
او بعدها تصمیم می گیرد با استفاده از همین هوش زیادش و البته به کمک معماها به نبرد بی عدالتی برود. برای این مسیر او نام مستعار ریدلر (Riddler) به معنای «طراح معما» را برمی گزیند. زندگینامه کمیکی و اصلی او نیز همین است؛ اما با این تفاوت که ریدلر کمیک ها، کودکی اش را در یتیمخانه سپری نکرده و او واقعا انگیزه اش جنایتکاری است، تا او نیز سهم خود را در این بی عدالتی ها به چنگ آورد.
بیماری های روانشناختی
شاید قطار کردن بیماری های روانشناختی برای شخصیت بدهای داستان ها ـ حتی در تحلیل روانشناسی فیلم بتمن ـ کار راحت و البته بی رحمانه ای باشد (چرا که آن ها نیستند تا از خودشان دفاع کنند)؛ اما با توجه به گوشه ای از انتظارات شما از نوشتار روانشناسی فیلم بتمن، لازم است که به این موضوع نیز بپردازیم.
با توجه به آنچه از ریدلر در فیلم مشاهده کردیم، شاید بتوان ادعا کرد که او دچار اختلال وسواس (با توجه به اصرار او در طراحی قتل هایش فقط با کمک معماها و نظم کم نظیر در انجام این کار)، اختلال شخصیت ضد اجتماعی (به راحتی به دیگران آسیب رسانده و عذاب وجدان نمی گیرد) و یا اختلال شخصیت نمایشی است. از آنجایی که احتمال وجود مورد آخر قوت بیشتری دارد، به بررسی وجود این اختلال در ریدلر می پردازیم:
نمایشی برای عدالت، عدالتی برای نمایش!
در اختلال «شخصیت نمایشی»، افراد میل بسیار شدیدی به دیده شدن دارند؛ که این مورد را ما به وفور در ریدلر مشاهده می کنیم. او در کودکی اصلا مورد توجه قرار نمی گیرد؛ پس پازل حل کرده و به وسیله نمایان شدن هوش زیادش، توجه ها را به خود جلب می کند (در کمیک). در فیلم نیز او با پازل حل کردن، به عنوان یک راهبرد مقابله ای (راهبرهایی برای مقابله با استرس و اضطراب)، از اضطراب ها فاصله گرفته و بعدها از این کار برای به ارمغان آوردن عدالت استفاده می کند؛ اما همچنان او کسی است که برای رسیدن به این هدف، یک نمایش پر زرق و برق و خودنمایانه به راه انداخته است.
و علاوه بر این ها، ما در فیلم مشاهده می کنیم که ریدلر از درون احساساتی بسیار شدید و ناپایدار دارد، آن هنگام که در فیلم تهدیدی اش ناگهان تن صدایش بسیار بالا می رود یا هنگامی که موقع مکالمه با بتمن از پشت میله های زندان، از حالت «خشم و درماندگی و ناباوری» به حالت «خشم و اعتماد به نفس و پیروزمندی» می رسد.
ریدلر ارزش خود را در تایید دیگران می بیند، آن هنگام که پشت میله های زندان ـ و در تمام طول نمایش بزرگ اش ـ تایید بتمن را طلب می کند. تمام زندگی ریدلر حول جلب توجه دیگران بوده است، گواه این مدعا آنکه در جایی از فیلم ریدلر می گوید: «تمام زندگی ام نامرئی بودم. فکر کنم دیگه نخواهم بود؛ حالا من رو به یاد خواهند داشت»
بتمن و ریدلر:عدالتخواهنی قانونشکن
همیشه یکی از جذابیت های داستان های بتمن، رابطه دشمنان منحصر به فرد و جذابش با او بوده است؛ این فیلم نیز از این مورد مستثنا نیست. در فیلم، ما شباهت های متعدد و حیرت آوری را میان بتمن و ریدلر مشاهده می کنیم، که به سختی می توان برچسب «اتفاقی است» روی آن ها چسباند. هر دو در کودکی یتیم شده اند، هر دو از هوش بالایی در حل مسئله برخوردار هستند، و از همه مهم تر: هر دو عدالتخواهانی هستند که قانون را شکسته و برای نیل به هدفشان (عدالت)، به سبک خود عمل می کنند؛ هر دو یک عدالتخواه قانونشکن هستند.
بی شک یکی از دلرباترین و مهم ترین سکانس های فیلم آنجایی است که بتمن و ریدلر از پشت میله ها، رو در رو با یکدیگر، به گفتگو می پردازند. ریدلر در این سکانس به این شباهت اذعان می کند و بتمن و خودش را در یک تیم می خواند: «همین امروز چیکار کردیم؟ من ازت خواستم که خبرچین رو بیاری توی نور، تو هم آوردیش. ما تیم خیلی خوبی هستیم» و حتی ریدلر بتمن را الهام بخش خود می داند:«تو نشونم دادی تنها چیزی که لازمه ترسه و یکم خشونت متمرکز. تو الهام بخش من بودی».
پس با وجود این شباهت ها شاید بتوان سوالی که احتمالا تا به اینجای تحلیل روانشناسی فیلم بتمن راجع به بتمن در ذهنتان شکل گرفته را، درباره هر دوی آن ها مطرح کرد: ریدلر و بتمن قهرمان هستند یا مجرم؟ کدام یک کدام مورد است؟ راستش این سوالی است که باید خودتان پاسخ دهید؛ با کنار هم چیدن قطعه ها.
سه محور اصلی: ترس، عدالت، انتقام
حال زمانش فرا رسیده که گلویمان را صاف کنیم و در ادامه تحلیل روانشناسی فیلم بتمن، به بررسی سه محور اصلی که داستان بر اساس آن ها جلو می رود بپردازیم؛ یعنی ترس، عدالت و انتقام.
ترس: شروع همه چیز
در تحلیل روانشناسی فیلم بتمن، همه چیز از «ترس» شروع می شود: کودکی که پدر و مادرش، جلوی چشمانش به قتل می رسند و او به شدت می ترسد و می لرزد؛ کودک دیگری که در تاریکی های یتیمخانه و بی عدالتی مچاله شده، می ترسد و پازل حل می کند؛ مردمانی که از بی غذا ماندن و فقر می ترسند و خرده دزد می شوند؛ و باقی مردمانی که از دزدهای خرد و کلانی که هر روز در شهرشان بیشتر می شوند می ترسند و آرام و با احتیاط به زندگی شان ادامه می دهند.
همانطور که در فیلم مشاهده می کنیم ـ و در تحلیل روانشناسی فیلم بتمن تا به اینجا خوانده ایم ـ حالا این ترس دوباره جان گرفته است:
مردم شهر اکنون علاوه بر مجرمان، با یک سیاهپوش و یک قاتل مرموز طرفند که هر کدام ادعای عدالتخواهی داشته و در عین حال ترسناکند؛ کودک پازل دوست بزرگ شده و بعد از کلی تلاش، نمایش بزرگ عدالتخواهانه اش شکست خورده و اکنون در تاریکی زندان، باز هم توجه ها از او گرفته شده و ترس قدیمی اش بازگشته؛ بروس در می یابد که پرونده پدرش آنقدر هم که می پنداشته، سفید نیست و باید آن کاخ باورهایش را با بولدوزر واقعیت خراب کند، پس قهرمان پرزور داستان ما می ترسد و گریه می کند.
همه چیز از ترس شروع شده و با آن ادامه می یابد. و گویی همین ترس است که عدالت را مسئله می کند.
عدالت: از نفس افتاده
حال که شهر داستان ما (گاتهام) و شخصیت هایش همواره در حال لرزیدن به خود از ترس هستند، برقراری «عدالت» مهم تر می شود؛ چراکه با توجه به چیزهایی که تا به اینجا گفتیم، منبع این ترس در داستان ما، همان «بی عدالتی» است. در این بحبوحه که همه در تلاش برای برقراری عدالت هستند، ما قهرمان داستانمان (بتمن/ بروس) را داریم که به عادلانه بودن خود شک می کند!
او به خودش که شب ها با بی عدالتی مبارزه می کند اما روزها بروس وین، همان پولدار کاخ نشین است، شک می کند. او به عدالتخواه بودن پدری که یک عمر پسوند خیّر را همراه داشته اما حال در می یابد که او نیز لکه ای هر چند کمرنگ در کارنامه دارد هم شک می کند. گویی همین تعارض ها است که در نبرد او با ریدلر و مافیای شهر، کمی نفس هایش را به شماره انداخته. اما او همچنان با عدالت کشتار محور ریدلر و جنایت های عمیق مافیای شهر، مبارزه می کند تا رسیدن به عدالت واقعی.
در اینجا بیشتر در باب عدالت اجتماعی در روانشناسی مطالعه کنید.
انتقام: چرخه ای خون آلود
«من انتقام هستم» دیالوگ پرتکرار و مخوف بتمن که همواره با موسیقی متن کم نظیر فیلم همراه می شود. بالاخره به بخشی از نوشتار رسیدیم که می توان آن را نقطه عطف این فیلم دانست: انتقام.
«انتقام» یکی از عواطف شدید انسانی است که در تک تک انسان ها سیمکشی شده و گویی از فرآیند تکامل برای ما به جا مانده است. همانطور که کایسر (Kaiser) می گوید «هر چه افراد بیشتر به عدالت معتقد باشند، بعد از متحمل شدن ستم، ناراحتی بیشتری را تجربه کرده و عطش شان برای انتقام بیشتر می شود». این موضوع می تواند علت رسیدن تحلیل روانشناسی فیلم بتمن، از عدالت به مفهوم انتقام باشد.
محققان سوئیسی در پژوهشی مشاهده کردند که مدار rewarding یا پاداش در مغز افراد، بعد از گرفتن انتقام فعال می شود؛ اما فقط برای 1 دقیقه، و بعد از آن حتی احساس انتقامجویی شعله دوانده و شدیدتر می شود! بر اساس این حرف کارل اسمیت (Carlsmith) که می گوید: «من فکر می کنم که عدم اطمینان، تجربه های هیجانی را طولانی تر می کند»، شاید علت طولانی شدن و شدت گرفتن احساس انتقامجویی بعد از گرفتن انتقام، این باشد که فرد مطمئن نیست آیا به اندازه کافی طرف مقابل را تنبیه کرده یا کم کاری کرده است!
مشکل دیگر نظام انتقامجویی این است که تعریف عدالت، از فردی به فرد دیگر فرق می کند. یعنی افرادی که انتقام می گیرند، گمان می کنند که عدالت را برقرار کرده اند و افرادی که از آن ها انتقام گرفته می شود، گمان می کنند که این بازپرداخت، بیش از حد بوده است و اینگونه ممکن است آن ها نیز برای انتقام برگردند. پس اینطور می شود که چرخه انتقام به وجود می آید؛ همواره افراد از هم انتقام می گیرند تا انتقامی که علیه شان انجام شده است را به تعادل برسانند. این دقیقا همان چیزی است که علاوه بر روانشناسی فیلم بتمن، ما در فیلم «جانگوی از بند رهاشده» نیز مشاهده می کنیم.
و حالا فیلم بتمن. بتمن هر چقدر که مجرمان را کتک می زند و شکستشان می دهد، بازنشسته نمی شود؛ هم به خاطر آن احساس عدم اطمینان در تخلیه انتقام و هم به این خاطر که با تلاش های او، همه بی عدالتی ها از بین نمی روند. همچنین مجرمان جنایت می کنند تا انتقام بی عدالتی و فقری که زمانی بر آن ها رفته را بگیرند؛ بتمن آن ها را شکست می دهد تا انتقام قتل والدینش را بگیرد؛ و آن ها دوباره برمی گردند تا انتقام شکستشان از بتمن را بگیرند (چرخه انتقام)؛ و یا شاید هم برمی گردند تا داستان را دوباره شروع کرده و با امتحان شانس مجددشان برای پیروزی بازنده آخر داستان نباشند.
به هر جهت، شاید این انتقام است که نفس های شهر گاتهام را به شماره انداخته.
امید: منور قرمز می درخشد
و حالا سکانس نمادین و درخشان منور قرمز. بعد از انفجارهای برنامه ریزی شده ریدلر، شهر در خرابی و سیل فرو رفته است؛ بتمن منور قرمزی را روشن می کند (نماد تاریکی اکنون خود، آورنده نور است)؛ دست برای کمک کردن دراز می کند؛ اول کودک یتیم، فرزند دان میشل، دست او را می گیرد (اکنون گویی کودک است که بروس را در آغوش می کشد)؛ سپس باقی مردم دست او را گرفته و پشت سر او در زیر نور منورش راه می روند (پذیرش بتمن به عنوان قهرمان و ناجی).
بتمن/ بروس در شرح حال نویسی های بالغانه تر و زیبای آخرش، اشاره می کند که جان سالم به در بردن از زخم های کشنده مان، می تواند قدرت تحمل کردن را به ما ببخشد (آنجا که رنج، نقطه آغاز رشد می شود). و او همچنین جوابی به محور سوم تحلیل ما می دهد: «انتقام چیزی را تغییر نمی دهد، و مردم به چیزی فراتر از آن احتیاج دارند: امید». و حال در پایان همه این ها (فیلم و تحلیل روانشناسی فیلم بتمن)، ما بتمن غیر کاملی را داریم که به سمت کامل تر شدن حرکت می کند؛ منور قرمزش را در دستش روشن می کند، و گویی اکنون امید سلاح می شود.