پیش از آنکه به نقد روانشناسی فیلم شلاق بپردازیم، به خودمان نگاهی بیندازیم. تک تک افراد در کودکی خود یک الگو داشته اند؛ الگویی بی نظیر که بر خلاف شلاق های زندگی توانسته رویاهایش را فتح کند و به یک ستاره تبدیل شود. عکس آن ها را بر دیوار اتاق خود چسبانده ایم و هرروز به آن ها نگاه کرده تا بتواند روزی مانند آن ها «بهترین» شویم؛ چه بسا در این راه هزینه های هنگفتی بدهیم و تمام زندگی، هویت و عزت نفسمان را به این منظور فدا کنیم.
در نقد روانشناسی فیلم شلاق می بینیم این فیلم یکی از همان فیلم هایی است که هزینه کمال گرایی را به تصویر می کشد. این فیلم نشان می دهد که تا کجا حاضریم همه ابعاد زندگی و هویتمان را برای رویاها فدا کنیم. در این فیلم، می توان دید که جای زخم شلاق رویا هایمان، چقدر عمیق خواهد بود و تا چه زمانی قرار است خونریزی کند.
پیشنهاد می کنم که اگر این فیلم بی نظیر را تا کنون مشاهده نکرده اید، خواندن این نوشتار را متوقف کنید و پس از تماشا، برای یک گپ و گفت، به نقد روانشناسی فیلم شلاق در سایت مانگ برگردید.
بخش های نوشتار
نقد روانشناسی فیلم شلاق: اندرو نیمن، پسر کمالگرا
در این فیلم، شخصیت اصلی، پسری کمالگرا به نام اندرو نیمن است. پسری که آرزو دارد مانند الگوی خود، بهترین نوازنده درام شود و به شهرتی جاودانه دست پیدا کند. برای رسیدن به این آرزو، اندرو آنقدر می نوازد تا از دست هایش خون بچکد. در این مسیر پسر، شخصیتی چالشگر وجود دارد: فلِچر. ترنس فلچر، معلمی با شخصیتی جنون آمیز که برای فشار آوردن به هنرجویانش در هنرستان شیفر، هیچ مرزی قائل نیست!
برای آشنایی بیشتر با کمالگرایی و جنبه های مختلف آن، می توانید به مطالعه یکی از نوشتار های جذاب مانگ بپردازید.
گروه استودیو
با توجه به نقد روانشناسی فیلم شلاق، فضای کلاس فلچر از ابتدا مشخص است: فضایی بسیار استرس زا که از ترومپت ها آب می چکد؛ زیرا افراد حتی میان نواختن نفس نمی گیرند. فضایی به شدت افراطی و پر از تحقیر که نوازندگان جوان حتی با یکدیگر کلمه ای سخن نمی گویند و لحظه ای از فلچر چشم برنمی دارند.
تایید من، ارزش شما است!
در نقد روانشناسی فیلم شلاق، زمانی که به شخصیت فلچر بیشتر دقت می کنیم، متوجه می شویم که او مسیر خاصی را برای آموزش انتخاب می کند. فلچر ابتدا در تک تک هنرجویانش، «تایید خود» را به معنی چیزی بالاتر و مقدس تر از هر امر، درونی سازی می کند و آنقدر آن را بالا می برد تا معنا و مفهوم وجودی هنرجویانش را از آن خود کند.
انگار تایید فلچر از رضایت درونی، عزت نفس، احساس خوشحالی، احساس توانمندی و هر بازخورد مثبت دیگری بالا تر و مقدس تر است. به عبارتی دیگر، این فلچر است که با تاییدش تعیین می کند که هرکدام از اعضای گروه چقدر ارزشمند اند؛ در یک جمله: تایید بیرونی فلچر از تک تک تایید های درونی شما مهم تر و متعالی تر است.
در نقد روانشناسی فیلم شلاق، یکی از جملاتی که فلچر به هنرجویانش که در گروه استودیو می نوازند تلقین می کند، این است که «من به یک دلیلی اینجا هستم»!
فلچر، ابتدا هنرجویانش را به قدری تحقیر می کند که بتواند تایید خود را ملاک ارزشمندی آن ها گرداند. او از نقاط ضعف هنرجویان، مانند غیبت مادر نیمن از کودکی اش، علیه آن ها استفاده می کند و هر از چندگاهی با یک تایید، مجددا جایگاه خود را به عنوان فردی مهم در ذهن هنرجویان نگاه می دارد.
در نقد روانشناسی فیلم شلاق، زمانی که کسی در گروه فلچر باشد، هیچ مقام ثابت و نقطه امنی وجود ندارد. در اصل یک استاندارد بسیار بالا وجود دارد که شهرت فلچر را شامل می شود. یک ایده آل غیرقابل دسترس، که گویی همین است که به تک تک افراد گروه معنا می دهد.
شخصیت شکننده نیمن: روزنه ای برای فلچر
در نقد روانشناسی فیلم شلاق، زمانی که به شخصیت نیمن نگاه می کنیم، می توانیم شکاف هایی را با ظرفیت مورد تحقیر قرار گرفتن توسط فلچر و همچنین وابسته شدن به او، مشاهده کنیم.
در یکی از صحنه های فیلم، نیمن و خانواده اش دور میز نشسته اند و بر خلاف دستاوردهای دیگران، که مورد تعریف و تمجید اعضای خانواده قرار می گیرد، موفقیت نیمن برای وارد شدنش به گروه استودیو، توسط هیچکدام از آن ها ستایش و تحسین نمی شود.
این کمبود تایید خود، می تواند زمینه ای به وجود آورد که تایید فلچر از ارزش فوق العاده ای برخورددار شود؛ ارزشی که موجب شود تا نیمن پس از تصادف، کشان کشان و خونین خود را به اجرا برساند؛ انگار که نرسیدن به اجرا نه تنها موجب بی ارزشی اش می شود بلکه حالتی از جنون را در نیمن ایجاد می کند.
بدون تو، من هیچم!
در نقد روانشناسی فیلم شلاق، درونی سازی شدن تایید دیگری در خود به عنوان امری مقدس و بی بدیل، حتی می تواند موجب شود تا در صورت عدم دریافت تایید آن دیگری، فرد کاملا از آن فعالیت دل زده شود و کنار بکشد. زمانی که نیمن دیگر تایید فلچر را ندارد، از نواختن درامز دست می کشد و انگار دیگر حتی هنرش مورد تایید خودش هم نیست.
این درونی سازی نه تنها اضطراب شدید را در فرد به دنبال دارد، بلکه مانند شاگرد قدیمی فلچر، می تواند آنقدر فرد را بی هویت و تهی سازد که با تصمیم خودش زندگی اش را پایان دهد.
«کارت خوب بود»، بدترین جمله جهان!
زمانی که فلچر بالاخره از هنرستان شیفر اخراج می شود، می توان به راحتی تلاش هایش را برای فرار از مسئولیت و عذاب وجدانی که به دوش می کشد، مشاهده کرد. او برای خود بهانه تراشی می کند و به نیمن می گوید: «من “باید” این کار را می کردم».
او معتقد است که هیچ مرز قرمزی وجود ندارد؛ زیرا اگر فرد به تایید و احساس کافی بودن برسد، دست از تلاش برمی دارد و دیگر «مشهور» نمی شود. اما ما می دانیم که یک خط باریک میان آن ها است؛ میان جایی که فرد زیر فشارها می شکند و کاملا انگیزه خود را از دست می دهد و یا به چالش کشیده می شود. به عبارتی دیگر، همین خط باریک است که می تواند انسان را به سمت تعالی سوق دهد.
زمانی که وجود این خط باریک نادیده گرفته شود، می توان با پدیده ای مواجه شد مانند خودکشی یکی از شاگردان فلچر.
این رخداد را می توان در دبیرستان های سراسر کشور نیز مشاهده کرد؛ زمانی که رقابت، برنده شدن، و کمالگرایی بیش از حد در فرد ارزش می گیرند و یا به عبارتی ارزش اصلی هویت فرد را تصاحب می کنند، شکست یا حتی فکر شکست خوردن آنقدر ترسناک و سنگین است که آسیب های روحی شدیدی را در پی دارد.
الگو های جهان مدرن و معنای زندگی
وقتی در نقد روانشناسی فیلم شلاق عمیق تر می شویم، می توانیم ابتدا تاثیر الگوهای اینترنتی را بر نسل جوان مشاهده کنیم. در اصل، الگوهای امروزی یک ظاهر بی نقص از موفقیت را نشان می دهند و زندگی خوب را یک زندگی مساوی با شهرت، پول، مقام، و… معرفی می کنند.
زمانی که پدر نیمن، بر سر میز با او مشاجره می کند و به مرگ زودهنگام و زندگی دائم الخمر ستاره ها اشاره می کند، نیمن می گوید: «من ترجیح می دهم در 30 سالگی دائم الخمر بمیرم و شهرتم جاودان باشد تا اینکه تا 90 سالگی زندگی سالم و خوبی داشته باشم، اما افراد من را به خاطر نیاورند».
برای نیمن، ارزش زندگی در شهرت خلاصه شده است. شهرتی که هوسش باعث شد نیمن زندگی اش را به تک بعدی ترین حالت ادامه دهد و دختر رویاهایش را از دست بدهد.گویا در دنیای مدرن، مطرح شدن، هدف نهایی نسل جوان است. آن ها می خواهند تا بهترین باشند تنها برای آنکه مطرح شوند!
نتیجه گیری: شکستن زنجیر های کمال گرایی
در اصل، نام شلاق برای این فیلم، نام بی نظیریست؛ زیرا کاملا نشان می دهد که در کمالگرایی، شلاق های زیادی وجود دارد که روان افراد را زخمی می کند. در این فیلم، شلاق نمادین، فلچر است. شلاقی که انتظارات آرمانی و طاقت فرسای کمالگرایی را به نمایش می گذارد و تایید خود را به افراد تحمیل می کند. حال می توان پایان فیلم را با نگاه معنادارتری تحلیل کرد.
نیمن بالاخره از تایید غیرقابل دسترس فلچر، دست می کشد و خودش را ثابت می کند. او دیگر نیازی به انتظارات طاقت فرسا ندارد و از آن ها عبور کرده است. نیمن موفق می شود تا پیچ و خم های دنیای کمالگرایش را بشکند و با لبخند بنوازد و لذت ببرد. در حقیقت، آخرین اجرای او، تنها اجرایی در فیلم است که نیمن لبخند بر لب دارد.