شاید برای من که زیاد اهل سینما و فیلم تماشا کردن نیستم، نوشتن تحلیل فیلم چندان منطقی نباشد! اما تجربه جالبی باعث شد برای اولین بار دست به چنین کاری بزنم. روزی با شخصی، که خودش در حوزه روانشناسی وجودی مطالعه داشته و درمانگر است، درباره دغدغه های روزمره صحبت می کردم. در پایان به من گفت: «اگر فیلم تماشا می کنی، پیشنهادی برایت دارم.» او فیلم «جهان با من برقص» را پیشنهاد کرد و من که قبلا ـاما نه کاملـ این فیلم را دیده بودم، متوجه نشدم که ارتباطش با مسائلی که من مطرح کرده بودم، چه است!
اخیرا که در باب روانشناسی وجودی، و البته زندگی، عمیق تر فکر می کردم، به این نتیجه رسیدم که نقد فیلم جهان با من برقص روایت اضطراب های وجودی است؛ که همه ما به عنوان افراد بشر با آن ها دست به گریبان بوده و وقتی این دیدگاه را داشته باشیم که همگی با اضطراب ها و مسائلی مختص وجود بشر درگیر هستیم، اندکی از سطح دغدغه های هر روزه بالاتر می رویم و اضطراب ها و ضعف هایی را می بینیم که هیچ یک از ما در تجربه آن ها تنها نیستیم.
در نقد فیلم جهان با من برقص از منظر روانشناسی، این اضطراب های وجودی را ردیابی می کنیم و با نگاهی دقیق تر به شخصیت های این داستان، اهمیت شناخت این مسائل بنیادین و بازنگری در زندگی شلوغ مدرن را دوباره یادآور می شویم.
ادامه مطالعه نقد فیلم جهان با من برقص، حاوی خطر لو رفتن داستان فیلم است.
بخش های نوشتار
4 اضطراب وجودی در روانشناسی اگزیستانسیال(وجودگرا)
قبل از اینکه نقد فیلم جهان با من برقص را شروع کنیم، بهتر است ابتدا ببینیم که اضطراب های وجودی چه هستند. اروین یالوم، نظریه پرداز و درمانگر سرآمد در رویکرد اگزیستانسیالیسم (وجودگرایی)، در کتاب خود به نام روان درمانی اگزیستانسیال، 4 اضطراب وجودی را معرفی می کند و اعتقاد دارد که همه افراد بشر با این 4 اضطراب رو به رو هستند و مواجه نشدن با این اضطراب ها و حل نکردن آن ها است که منجر به آسیب های روانی می شود.
اضطراب مرگ در نقد فیلم جهان با من برقص
اولین اضطراب وجودی، اضطراب مرگ است که نقد فیلم جهان با من برقص نیز با محوریت همین نگرانی بنیادین و گریزناپذیر ساخته و پرداخته شده است. جهانگیر مردی میانسال است که ظاهرا استاد دانشگاه بوده و همواره سبک زندگی سالمی را دنبال می کرده است؛ به ویژه بعد از جدایی از همسرش که با دختر خود به یک منطقه خوش و آب و هوا، با مناظر زیبا در شمال کشور نقل مکان کرده و به پرورش گیاه و دام مشغول شده است. با تمام این اوصاف، حال متوجه شده که به بیماری کشنده ای مبتلاست و بیشتر از دو، سه ماه دیگر فرصت زندگی ندارد.
در روند نقد فیلم جهان با من برقص، در می یابیم که او با مسئله مردن کنار نیامده و اضطراب حاصل از آن، روی زندگی و روابطش در لحظه حال نیز تاثیر گذاشته است؛ حال که دوستانش برای ـ احتمالاـ آخرین جشن تولدش دور هم جمع شده اند، حوصله هیچ یک را ندارد.
همه ما می دانیم که مرگ سرانجام گریزناپذیر ما در این دنیاست؛ برخی اعتقاد دارند که با فرارسیدن آن، همه چیز برای همیشه تمام می شود که این به نوبه خود اضطراب زاست. برخی دیگر نیز معتقدند که نوع دیگری از زندگی پس از مرگ آغاز می شود که آن هم به دلیل ماهیت مبهم و شناخت ناپذیرش، اضطرابی را در وجود آدمی برمی انگیزاند.
اضطراب مرگ به شکل های گوناگون خود را در زندگی ما نمایان می کند. به طور مثال: به عقیده یالوم، اینکه ما هر ساله سالروز تولدمان را جشن می گیریم، در کنار عزیزانمان وقت می گذرانیم و به شیوه های مختلف سعی می کنیم شاد باشیم، نوعی تلاش ناخودآگاه است برای سرپوش گذاشتن روی این واقعیت و این ترس که یک سال دیگر از عمرمان کاسته شده و در حال نزدیک تر شدن به مرگ هستیم!
اضطراب تنهایی در نقد فیلم جهان با من برقص
دومین اضطراب وجودی، که در نقد فیلم جهان با من برقص مطرح است، اضطراب تنهایی است. همه ما، به عنوان افراد بشر، در وجود خود کاملا تنها هستیم و هر چه قدر هم روابط صمیمانه، صادقانه و نزدیکی با دیگران داشته باشیم، همانطور که تنها به دنیا آمده ایم، تنها هم می میریم. در روانشناسی وجودگرا، مواجهه با این اضطراب بنیادین بسیار حائز اهمیت است؛ تا آنجا که افرادی مثل مارتین بابر (Martin Buber) و خود یالوم، معتقدند ما فقط در صورتی می توانیم روابط انسانی اصیل برقرار کرده و با دیگری یکی شویم، که با تنهایی خود رو به رو شده و آن را پذیرفته باشیم.
اضطراب معنا در نقد فیلم جهان با من برقص
اضطراب وجودی بعدی، اضطراب معنا است. در روانشناسی اگزیستانسیال، جهان و زندگی در آن ذاتا بی معناست و این برای انسانی که برای هر چیزی به دنبال معنا و هدفی است، موقعیتی بغرنج است. ویکتور فرانکل (Victor Frankl)، روانپزشک بنیانگذار معنادرمانی و نویسنده کتاب انسان در جست و جوی معنا، معتقد است که هر انسانی باید خودش معنایی را برای زندگی و رنج خود بیافریند و عشق، رنج، دشواری و تجربه های از خود فرا رفتن (self-transcendence) می توانند او را در این مسیر یاری دهند.
جهانگیرِ نقد فیلم جهان با من برقص، درگیر اضطراب معنا هم هست. حال که به پایان زندگی نزدیک می شود، به زندگی خود عمیق تر می اندیشد و در مقایسه زندگی خودش با اطرافیانش به تناقض هایی بر می خورد و از یافتن معنا برای بعضی چیز ها عاجز می شود. در ادامه نقد فیلم جهان با من برقص، به طور دقیق تر این موضوع را می کاوم.
اضطراب آزادی و انتخاب در نقد فیلم جهان با من برقص
و آخرین اضطراب وجودی و بنیادین بشر، اضطراب آزادی و انتخاب است. ما کاملا آزادیم که گزینه های مختلف را در زندگی مان انتخاب کنیم و هر مسیری را که می خواهیم، پیش بگیریم. همین وضعیت ما را با این نگرانی رو به رو می کند که کدام گزینه ها و مسیر ها را باید انتخاب کنیم و البته این را می دانیم که هر انتخاب نیز، عواقبی خواهد داشت که مسئولیت آن تماما بر عهده خود ماست. اضطراب حاصل از این مسئولیت می تواند ما را از انتخاب کردن باز دارد یا در صورت دست نیافتن به نتایج مطلوب، منجر به سلب مسئولیت و فرافکندن آن به دیگران شود.
در نقد فیلم جهان با من برقص با دیدگاه روانشناختی، درباره اضطراب آخر، مطالب کمتری برای گفتن وجود دارد؛ اما باز هم نمودهایی از آن را می توان ردیابی کرد که به آن ها اشاره خواهم کرد. حال وقت آن است که با توجه به آنچه گفته شد، بیشتر به فیلم بپردازیم.
اضطراب های وجودی و نقد فیلم جهان با من برقص
مرگ: عاقبتی گریز ناپذیر
جهان، شخصیت اصلی داستان، با مرگ قریب الوقوع رو به روست. یک نکته جالب در پرداخت فیلم، صحنه هایی از اجرای موسیقی است که گویی در لحظات برخورد شخصیت های داستان ـ به ویژه جهانگیرـ با اضطراب ها و مشکلات بنیادین، ظاهر می شوند. در ابتدای فیلم یک گروه موسیقی در مکانی زیبا مستقر می شوند و شروع به نواختن موسیقی می کنند و زمانی که جهان به دوستانش اعلام می کند که دو، سه ماه دیگر می میرد، یکی از این صحنه ها را می بینیم که او از کنار گروه موسیقیِ در حال نواختن عبور می کند.
در نقد فیلم جهان با من برقص، جهانگیر دوست ندارد بمیرد و حالا که فهمیده فرصت زیادی ندارد، در حال بازنگری در زندگی و روابط خود است. یکی از نمودهای اضطراب مرگ در او نگرانی درباره زندگی نزیسته اش است. در یکی از صحنه های پایانی فیلم، سیگاری را از دست دوست سیگاری اش، رضا ـکه از قضا پزشک هم هست!ـ می گیرد و به نظر می رسد برای اولین بار پکی به آن می زند و به رضا می گوید: «کاش نمی مردم!»
در دیالوگ قابل تامل دیگری، در حالی که در طویله با گاوش ـکه ارتباط نزدیک و عجیبی با او داردـ مشغول گفت و گو است، به رضا ـکه مزاحم خلوتش شدهـ می گوید: «اگه همه چی درست بود، تا صبح می رقصیدم!»
-«یه آهنگ بذارم تا صبح برقصیم؟»
-«بلد نیستم!»
این دیالوگ در عین اینکه به طرز ماهرانه ای نگرانی جهان از زندگی نزیسته اش را نشان می دهد و ارتباط زیبایی با عنوان فیلم دارد، حسرت های بی پایه و اساس روزمره ما را نیز به تصویر می کشد: وقت هایی که به بهانه های واهی خود را از لذت بردن از لحظه حال محروم می کنیم یا فرصت تجربه ساده ترین خوشی ها را از خود می گیریم.
مواجه شدن با واقعیت مرگ همچنین باعث می شود جهان قدر لحظات کنار هم بودن را بیشتر بداند. برای او که از همسرش جدا شده و به گفته خودش، رابطه شان با دلخوری هم به پایان رسیده، حالا دیگر مشاجره احسان و فرخ ـ دو تا از دوستانش که بر سر موردی مشابه با هم به مشکل خورده اندـ بی معناست و به آن ها هم یادآوری می کند که دنبال چه هستند! آیا خسته نشده اند و نمی بینند که فرصت زندگی و با هم بودن چه قدر کم است؟
به علاوه، مرگ آگاهی، جهانگیر را در «پذیرش» جهان اطرافش یاری می دهد. او که به نظر می رسد همه عمرش فردی با استانداردهای خاص خود بوده و دنیای مدرن و حال و هوای نسل جدید (خواسته ها و رفتار دخترش و پسری که به او علاقه دارد) برایش قابل درک نیست. هر چه بیشتر به پذیرش مرگ نزدیک می شود، راحت تر دیگران را همان طور که هستند می پذیرد؛ می فهمد که بودن صرف دیگران در کنارش، مهم تر است از آنکه همه، آن طور که او می خواهد، باشند.
جهان هم، مثل همه ما، زمان هایی فراموش می کند که قرار است بمیرد. ناهید، همسر حمید که 18 سال از او جوان تر است، زنی خجسته و رک به نظر می رسد که بی هیچ تعارفی نظرش را راجع به همه چیز می گوید و خیلی راحت به روی جهان می آورد که قرار است بمیرد. ناهید نماد تمام اتفاقات نه چندان شیرین زندگی است که در عین حال، چون بی هیچ تعارف و رودربایستی به ما یادآوری می کنند که قرار است بمیریم، پدیده های ارزشمندی هستند.
مثل تمام زخم زبان ها و تلخی های زندگی که می توانند آموزنده باشند، ناهید هم ـکه هیچ کس توقع زیاد فکر کردن هم از او ندارد!ـ یکی از درس های زندگی را به جهان می دهد و او را به فکر فرو می برد: وقتی جهان به خاطر رفتار دخترش از او معذرت خواهی می کند، ناهید این جواب عمیق و غیر منتظره را می دهد: «اولش ناراحت شدم، اما همون موقع تموم شد. آدما اگه همو نبخشن، دنیا هی بدتر و بدتر میشه.»
تنهایی: از ابتدا تا همیشه
تقریبا همه شخصیت های این داستان در نقد فیلم جهان با من برقص، به نحوی با اضطراب تنهایی دست به گریبان اند. نیلوفر، خواهر جهان و دختری که به نظر می رسد دارد از زمان ازدواجش می گذرد، در اوایل فیلم به جهانگیر می گوید حالا که او (جهان) دارد می رود، از تنها ماندن می ترسد و بعدتر به رضا می گوید که دوست ندارد وقتی پیر شد کسی را نداشته باشد و تنها باشد. رضا هم در جواب می گوید که جهانگیر هم وقتی داشت ازدواج می کرد، همین حرف را زد. و البته که حالا همسری ندارد و در هر صورت هم تنها خواهد مرد.
جهانگیر هم که انگار امید آخرش آسا (دخترش) است، وقتی می بیند که او هم دارد سراغ زندگی خودش می رود و به پسری علاقه مند شده و حاضر است به خاطرش خودکشی کند، احساس تنهایی می کند. البته از آنجا که نقد فیلم جهان با من برقص با تمرکز بر اهمیت مرگ آگاهی ساخته شده، جهان که به مرگ نزدیک تر و از آن آگاه تر است، راحت تر با این تنهایی کنار می آید و مفهوم تنهایی وجودی را می پذیرد.
رضا از ترس تنها ماندن می پذیرد که با نیلوفر ازدواج کند؛ احسان به خاطر تنها شدن، از نسیم (همسر سابقش) و فرخ (رفیقش و همسر کنونی نسیم) دلخور است؛ حمید به خاطر تنها نماندن پذیرفته که ناهید فقط به خاطر پولش با او باشد؛ آسا و شایان دوست ندارند تنها باشند و… تنهایی اگرچه عجین شده با وجود هر یک از ماست، خیلی از اعمال ما تلاشی ست برای اجتناب از تنها ماندن… و حال برگردیم به ادامه نقد فیلم جهان با من برقص.
معنا: همه این ها یعنی چه؟!
جهانگیر در آستانه مرگ، با اضطراب معنا هم مواجه شده است. چند بار در طول فیلم از زبان او می شنویم که می گوید: «بعد از اینکه من بمیرم، همه چیز همینطوری ادامه داره، فقط من دیگه نیستم.» و حال جهان دارد سعی می کند که برای زندگی خود و آنچه از سر گذرانده معنایی بیابد.
حمید صاحب کارخانه سوسیس و کالباسی که خیلی هم سر حال است و تازه زنی 18 سال جوان تر از خود گرفته؛ رضا پزشکی که در بیشتر صحنه ها در حال سیگار کشیدن است؛ فرخ که با نسیم، همسر سابق بهترین دوستش ازدواج کرده. جهان با نظاره این دوستانش دچار بحران معنا می شود؛ پس چرا او که همواره سالم زندگی کرده، لب به سیگار نزده و هوای دوستانش را داشته و با آن ها صادق بوده است دارد زودتر از همه می میرد؟!
معنا برای حمید!
جا دارد به حمید و معنای زندگی او نیز توجه داشته باشیم. حمید سمبول انسان هایی ست که معنای زندگی و حتی وجود خودشان را در مادیات خلاصه کرده اند. در جواب به احسان که می گوید ناهید فقط برای پول حاضر به زندگی با او شده، حمید می گوید که این را می داند و قطعا ناهید عاشق قد کوتاه و کله کچل او نیست! او عاشق کارخانه و خانه ولنجک است و اضافه می کند: «… ولی اون کارخونه هم منم! ویلا و خونه ولنجک و غیره هم منم!…».
و معنا برای جهان!
بحران معنا تا جایی پیش می رود که در نقد فیلم جهان با من برقص، جهان تصمیم می گیرد زودتر از موعد، به دست خودش بمیرد و سعی می کند خود را به دار بیاویزد و همین جا دوباره وارد یکی از آن صحنه های موسیقی می شود که در حالی که به دار آویخته شده، به ندای اضطراب معنایی که در درونش جاریست گوش می سپارد: «… ورزش کنی زودتر می میری!» «…تقلب نکنی دستو می بازی!».
البته در نهایت، جهان موفق می شود معنای قابل قبولی برای زندگی بیابد: زندگی مانند وامی است که به ما داده شده و ما در عوض باید یادگار و میراث مفیدی برای دنیای بعد از خود باقی بگذاریم و جهان امیدوار است که از پس این کار برآمده باشد.
آزادی و انتخاب: بهای سنگین مسئولیت!
همان طور که قبل تر اشاره شد ـحداقل به نظر بندهـ در نقد فیلم جهان با من برقص از منظر روانشناسی، مطالب چندانی درباره اضطراب آزادی و انتخاب وجود ندارد. تنها موردی که شاید بتواند به نحوی این نوع از اضطراب را نشان دهد، نگرانی و تردید نیلوفر، خواهر جهان، درباره زندگی آینده اش است.
از طرفی دیدیم که نیلوفر از تنهایی می ترسد و از طرف دیگر وقتی جهان از او می پرسد که چرا ازدواج نمی کند، می گوید: «از اون بیشتر می ترسم!» نیلوفر آزاد است که انتخاب کند چگونه به زندگی ادامه دهد و در عین حال مسئولیت هر انتخابی بر گردن خودش است. اگر ازدواج نکند، تنها می ماند و اگر ازدواج کند با دنیایی از مسائل و چالش ها رو به رو می شود؛ که یکی از ابتدایی ترین این مسائل، بهمن، برادر او و جهان است!
و امثال وضعیت نیلوفر، یکی از انواع اضطراب های وجودی است که ما هر روزه با آن ها دست و پنجه نرم می کنیم!
و اما… اصل عدم قطعیت!
نکته دیگری که جا دارد در این نقد فیلم جهان با من برقص به آن بپردازیم، اصل عدم قطعیت و پیش بینی ناپذیری دنیا و زندگی ست. اول فیلم جهان و همسایه سالمندش در حال معاینه گاو مورد علاقه جهان هستند و جهان نگران این است که گاو چه مدت دیگر دوام خواهد آورد. همسایه پیر او همان جا یادآوری می کند که هیچ چیز معلوم نیست و در روند فیلم می بینیم که از سه فرد حاضر در این صحنه، اول از همه، همین پیرمرد از دنیا می رود و بعد از او، جهان؛ در حالی که احتمالا گاو همچنان به زندگی خود ادامه می دهد!
علاوه بر آن، همان طور که پیشتر هم گفتیم، هیچ یک از ما هرگز نمی دانیم که زندگی چگونه پیش خواهد رفت و هرگز نمی توانیم از نتیجه یک امر، صد در صد مطمئن باشیم؛ درست همانطور که هیچ کس در جمع دوستانِ جهان فکر نمی کرد که جهان زودتر از همه می میرد، یا حتی آن پیرمرد همسایه از جهان هم زودتر می میرد.
جهان وقتی داشت ازدواج می کرد، به رضا گفت: «نمی خوام وقتی پیر شدم، تنها باشم.» ولی به گفته رضا، از همسرش جدا شد و حالا معلوم نیست که اصلا پیر شود یا نه (که در آخر هم نشد!).
پس در دنیایی که هیچ چیز قطعی نیست و ما از دو دقیقه دیگرمان خبر نداریم، مهم است که بپذیریم تنها چیزی که داریم همین لحظه حال است، باید قدرش را بدانیم، از آن لذت ببریم و بهترین خودمان در همین لحظه باشیم!
و در آخر نقد فیلم جهان با من برقص…
امیدوارم نقد فیلم جهان با من برقص از منظر روانشناسی دیدگاه تازه ای به شما داده باشد. من تخصص خاصی در امر سینما ندارم؛ ولی این فیلم از منظر روانشناسی و البته برای همه ما به عنوان بشری با اضطراب های وجودی، ارزش حداقل یک بار تماشا را دارد و شاید با نکاتی که در این نوشتار آمد، خوب باشد که یک بار دیگر هم آن را ببینیم.
و در آخر نقد فیلم جهان با من برقص، از یک جایی در فیلم، گه گاه صحنه مینی بوس قرمز رنگی را می بینیم که می تواند نشانه ای از گذر زندگی باشد و به ویژه وقتی ظاهر می شود که انگار گره و مشکلی حل شده است. جملات پایانی جهان (که به نقل از برادرش، پس از مرگ او به گوشمان میخورد) روی صحنه عبور همان مینی بوس قرمز از پیچ و خم های ادامه دار زندگی و همان گروه موسیقی (که سمبول اضطراب های وجودی همیشگی اند)، ارزش این را دارد که در اینجا تقدیم شما شود.
باشد که از یاد نبریم با اینکه همه ما در وجود خود تنهاییم، باید با اضطراب آزادی و انتخاب های خویش کنار بیاییم، معنایی را برای جهان بی معنای خود بیافرینیم و در نهایت با مرگ رو به رو شویم، اما هیچ یک از ما در تجربه این مسیر هرگز تنها نیستیم.
در پایان نقد فیلم جهان با من برقص، صحبت های پایانی جهان را بشنویم!
Saberi
ممنونم واقعا نقد زیبا و جامعی بود. بعد از دیدن فیلم خواندن چنین نقد هایی واقعا لازمه.