«می خواهم دنیا را نجات دهم». «می خواهم قوی ترین شیطان کش تاریخ شوم». «می خواهم مردمم به آزادی برسند». «می خواهم قوی ترین غول سرزمین را بکشم». «می خواهم بزرگترین هنرمند جهان شوم». «می خواهم تمام مردم، صدای من را بشنود». «می خواهم»، «می خواهم»، «می خواهم» و…
گزاره های خبری بالا، یکسری از اهداف شخصیت های اصلی و قهرمانان بسیاری از داستان ها هستند؛ اهدافی بزرگ و ارزشمند که تلاش ستودنی ای برای رسیدن به آنها انجام می دهند. اما در این میان، شخصیتی از انیمه chainsaw man برمی خیزد که یک هدف دارد و آن هم این است: «نزدیک شدن به یک دختر»! چی؟ شخصیت اصلی؟ هدف شخصیت اصلی داستان این است؟ بله.
شاید با دیدن اهداف کوچک برای یک شخصیت اصلی، شوکه شوید و به این فکر بیفتید که این فرد، زندگی غنی و پر معنایی را نخواهد داشت اما بیایید بررسی کنیم: آیا صرف داشتن اهداف کوچک در زندگی، می توانیم زندگی خوبی داشته باشیم؟ یا حتما باید هدف والایی همچون نجات دهنده کل، داشته باشیم؟ در ادامه بررسی انیمه chainsaw man، با من همراه باشید.
از این بخش نوشتار، ممکن است داستان انیمه مرد اره ای برای شما لو برود.
بخش های نوشتار
انیمه chainsaw man (چینساومن)
«دنجی»، پسری است که هیچ چیزی از زندگی به ارث نبرده. با بدختی به دنیا آمده و با بدبختی و فلاکت هم از دنیا می رود. پدرش در سن کم با کلی بدهی به یک وام دهنده و نزول خور، خودکشی می کند و پسرش را با تمام این بدهی ها تنها می گذارد.
از کودکی برای رئیس پدرش کار می کند تا بدهی پدرش را پس بدهد اما خودش هم می داند که هیچ وقت نمی تواند آن را بپردازد؛ خودش هم می داند که روزی باید «مسیر پدرش» را طی کند.
اما روزی یک سگی که اره برقی بر روی سر داشت، سر و کله اش در زندگی او پیدا شد. نامش «پوچیتا» بود و زخمی شده بود.
از قضا، او یک شیطان کوچک بود و دنجی می دانست که اگر خونش را به او بدهد، جان می گیرد. پس همین کار را کرد و از آن روز به بعد، این دو، دو دوست جدا نشدنی شدند. پوچیتا، منجی زندگی دنجی شده بود و در فقرش، همسفره شد.
ادامه انیمه chainsaw man، روزی رئیسش از او خواست که به دیدنش برود اما وقتی «آن در» را باز کرد، زندگی اش تغییر کرد. باز کردن آن در، درب تازه ای از زندگی را برای او باز کرد. با شیطانی بزرگ روبرو شده بود که تمام اعضای آن مافیا را به تسخیر خود درآورده بود. آن شیطان دستور داد تا او را بکشند و آن ها هم این کار را کردند؛ او و پوچیتا را با هم تکه تکه کردند. دفتر زندگی دنجی، گویی به اتمام رسید.
اما پوچیتا، بدهی خود را به او بازگرداند؛ با اتصال قلبش به دنجی، او را به مجدد به زندگی بازگرداند و گفت: «همیشه دوست داشتم رویا هایت را گوش کنم. می خواهم رویایت را به من نشان بدهی».
اهداف
در ادامه انیمه chainsaw man، دنجی تبدیل به یک ماشین شیطان کشی شد و همه آن شیاطین داخل آن انبار را قتل عام کرد. ماکیما که از طرف دولت وارد آن انبار شد، دنجی را بیهوش یافت و به او کمک کرد تا از آنجا بیرون بیاید.
زمانی که دنجی به هوش آمد، ماکیما را دید؛ دختری جذاب که آرزویش بود. ماکیما به او غذا داد؛ تا به حال، چنین غذای خوشمزه ای در زندگی اش ندیده بود، گویی اولین هدفش در زندگی به حقیقت رسید.
ماکیما به او پیشنهاد کار در دولت را به عنوان یک شیطان کش داد و او درجا قبول کرد؛ جای گرم و نرم برای خوابیدن، غذای گرم و لذیذ و از همه مهمتر: دیدن هر روز ماکیما. برایش مثل یک رویا بود؛ رویایی که حالا، جامه واقعیت به تن کرده بود. حال می توانست دیگر رویاهایش را به واقعیت تبدیل کند.
هدف چیست؟
به همان اندازه که ساده به نظر می رسد، این سؤال که هدف چیست، سؤال بسیار مهمی است که باید به آن پاسخ داد. هر کسی تصور میکند که از قبل می داند هدف چیست و احتمالاً در تمام زندگی خود اهدافی را تعیین کرده است.
با این حال، هنگامی که ما بیش از حد با مفاهیم خاصی آشنا می شویم، تمایل داریم که معنای واقعی و ماهیت آنها را «فراموش» کنیم. از این رو، تعجب آور نیست که افراد، اهداف زیادی را تعیین می کنند اما خیلی کم پیش می آید که به آنها برسند.
وقتی ندانید که هدف چیست، ممکن است هر چیزی را روی کاغذ بیاورید و آن ها را هدف بنامید و سپس وقتی نتوانید به آنها دست پیدا کنید، ناامید می شوید.
به طور کلی، هدف، ایده ای از آینده یا نتیجه مطلوبی است که یک فرد یا گروهی از مردم تصور می کنند، برنامه ریزی می کنند و برای رسیدن به آن متعهد می شوند.
اهداف نشان دهنده تصمیمات و تعهداتی است که برای رسیدن به موفقیت، ترک برخی عادت های بد، اتخاذ عادات مفید یا دستیابی به موارد بیشتر در زمینه های مختلف زندگی، می گیریم.
اهداف، ما را قادر می سازند تا با کمک به ما در تعیین آنچه می خواهیم، به تمرکز در زندگی برسیم. آنها ما را با انگیزه می کنند و به حرکت در می آورند و دائماً ما را در وضعیت عمل قرار می دهند.
اما در بررسی انیمه chainsaw man، اهداف چگونه در ما شکل می گیرند؟ چه می شود که ما اهداف خاصی را تنظیم و برای رسیدن به آنها تلاش می کنیم؟
اهداف و علوم اعصاب
همانطور که پوست ما از یک بریدگی یا خراش بهبود می یابد، مغز ما نیز از طریق فرآیندی به نام نوروپلاستیسیته، قدرت التیام و بازسازی خود را پیدا می کند. این فرآیند باورنکردنی به این معنی است که مغز ما نه تنها می تواند مسیرهای سیناپسی را پس از یک آسیب مغزی، مانند سکته مغزی، سازماندهی مجدد کند، بلکه می تواند رفتار ما را در پاسخ به اطلاعات جدید تطبیق داده و تغییر دهد.
این فرآیند در مورد هدف گذاری، فوق العاده موثر است زیرا مغز ما عاشق «جهت» است. اهداف به مغز خط میدهند و فعالانه به دنبال اطلاعات در محیطهای ما می گردند تا اطمینان حاصل کنند که به اهدافمان دست پیدا می کنیم. این به نوبه خود، مسیرهای عصبی جدیدی ایجاد می کند، زیرا اغلب برای رسیدن به اهداف، باید رفتارهای خود را تغییر دهیم.
قشر جلویی مغز ـ بخشی از مغز که به شرایط مطلوب برای پردازش نیاز دارد و مسئول حل مسائل پیچیده و یادگیری چیزهای جدید است ـ و همچنین بخشی است که «ارزش اعمال» را دنبال می کند. این بدان معناست که وقتی ما اهدافی را تعیین می کنیم، مغز ما اهمیت هر هدف را قبل و در طول رفتارهای هدفمند ارزیابی می کند تا مشخص کند کدام یک اولویت دارند.
هنگامی که با اهداف متعدد روبرو می شوید، هدف با ارزش بالاتر در اولویت قرار می گیرد. به عنوان مثال، دنجی در اهداف خود، وزن ارزشمندی بیشتری برای داشتن رابطه با ماکیما نسبت به خوردن غذای گرم و یا جای خواب می داد.
ارزش اهداف می تواند بر اساس میل شخصی افراد، متفاوت باشد؛ همانند تمام شخصیت های انیمه chainsaw man.
معنای زندگی
آیا زندگی ما معنای ذاتی دارد؟ برخی ها می دانند و برخی دیگر نمی دانند اما شخصا، من در آن شک دارم.
ما روزهای خود را می گذرانیم، فکر می کنیم در حال انجام کارهای مهم هستیم، نگران همه مشکلات خود و سایر نقاط جهان هستیم. ما فکر میکنیم که می دانیم چه اتفاقی در حال رخ دادن است. ما در دنیای کوچک خود مستقر شده ایم و به ندرت، به بیهودگی آن فکر میکنیم.
برای مثال در انیمه مرد اره ای، «آکی» سعی می کند تا دنیا را کمی برای انسان ها بهتر کند و «هیمنو» می خواهد تا افرادی را که دوستش دارد، کنارش بمانند. با این حال، واقعیت این است که ما فقط دستههایی از گوشت و استخوان هستیم که بر روی یک صخره کوچک در سراسر جهان میچرخیم و بر مشکلات بیاهمیت خود تاکید میکنیم.
ما به عنوان یک انسان، خواهان معنا در زندگی خود هستیم. ما در مکان های مختلف به دنبال معنا هستیم: برخی مذهب را انتخاب می کنند، برخی دیگر به سیاست متوسل میشوند یا با تلاش برای تغییر زندگی دیگران به دنبال معنا هستند. با این حال، باید بپذیریم که همه این ایدهها تنها راههایی هستند که بشر برای مقابله با کمبود اساسی معنایی که زندگی به ما میدهد، توسعه داده است.
«رویکرد وجودی»، طبیعت انسان را بی پایان، منعطف و قادر به طیف وسیعی از تجربه می داند. فرد در یک روند «دائمی شدن» است؛ من خودم را آنگونه که هستم خلق می کنم. هیچ خود اساسی و محکمی وجود ندارد، هیچ تعریف مشخصی از شخصیت و توانایی های فرد وجود ندارد؛ من خودم، اهدافم را می سازم، همانطور که دنجی، با اهداف به ظاهر کوچکش، به زندگی اش معنایی عظیم داده.
آرامش پس از طوفان: احساس خلا پس از رسیدن به هدف
دنجی زمانی احساس خلا بزرگی کرد که به بزرگترین و اصلی ترین هدف خودش رسیده بود. احساس گیجی و سردرگمی می کرد. افسرده شده بود و نمی دانست که چه باید بکند.
اما وقتی آن را با ماکیما در میان گذاشت، به او گفت: «باید از مسیر رسیدن به اونها لذت ببری؛ اندازه انگشتان کسی که دوستش داری را حس کنی، تمام احساساتت در آن لحظه را واکاوی و حتی از فشار دندان های او بر روی انگشتت هم مطلع باشی».
و در همان لحظه بود که هدف دیگری در زندگی دنجی پدیدار شد: بوسیدن فردی که دوستش دارد.
چرا احساس خلا می کنیم؟
مغز، دوپامین را ترشح می کند: هورمونی که هم با انگیزه و هم با شادی مرتبط است و در انتظار دریافت پاداش است. بنابراین وقتی برنامه ریزی می کنید و می دانید که قرار است برای رسیدن به چیزی کار کنید، در موقعیت بیولوژیکی هستید که احساس خوبی داشته باشید.
هر نقطه عطفی به شما ضربه دوپامین دیگری می دهد که باعث می شود بخواهید کاری را ادامه دهید. اما وقتی به هدف خود برسید، ترشح دوپامین کاهش می یابد. از نظر بیوشیمیایی برای شما سخت تر است که شادی داشته باشید.
به همین دلیل، دنجی چون همان هیجان مثبت زیاد برای رسیدن به اهدافش را می خواست، دوباره هدف جدیدی قرار داد و این بار، هدفی بزرگتر از هدف قبلی خود داشت؛ دوپامین دوباره ترشح شد.
مسیر مهم تر از هدف است
در روانشناسی، ذهن ما به جای تمرکز بر روی کارهایی که در حال حاضر برای بهبود می توانیم انجام دهیم، به رویاپردازی در مورد «آینده» تمایل دارد. یک مطالعه دانشگاه هاروارد در سال ۲۰۱۰ نشان داد که ما تقریبا 50 درصد از زمان خود را صرف فکر کردن به گذشته و آینده می کنیم.
مسیر، همان زمان حال است و هدف، آینده ماست. با نگاهی از دریچه دستیابی به اهداف، به نظر می رسد که این یافته طنین انداز شده است. ذهن ما تمایل دارد در مورد وضعیت آینده، رویا پردازی کند (یا خودمان را به خاطر اینکه چگونه در گذشته اشتباهی انجام داده ایم، مورد ضرب و شتم قرار دهیم)، به جای اینکه بر روی کارهایی که اکنون می توانیم برای بهبود انجام دهیم، تمرکز کنیم.
اما اگر تمرکز خود را از هدف به مسیر سفر تغییر دهید، طرز فکر شما کاملا تغییر می کند. به جای اینکه یک هدف بزرگ را چیزی بدانید که در آینده ای دور محقق خواهد شد، قدم های کوچکتر و کوچکتری برمی دارید که می توانید منتظر آنها باشید و مهمتر از آن، امروز عمل کنید.
و این گام های کوچک، وزن زیادی را به همراه دارند. برد های کوچک و پیشرفت آهسته، چند برابر می شوند و برای ایجاد آن، شتاب ما افزایش پیدا می کند. تحقیقات روانشناسی ثابت کرده است که بردهای کوچک، قدرتمند هستند.
نتیجه گیری از انیمه chainsaw man
مهم نیست که چقدر اهداف شما کوچک یا بزرگ باشد؛ مهم این است که اهدافی واضح و دست یافتنی را در زندگی خود مشخص کنیم تا به کمک نوروترنسمیتر هایی که در مغزمان ترشح می شود، به آن ها دست پیدا کنیم. اهداف ما، معنای زندگی ما را می سازند و این معنا، با رسیدن به اهداف، به وقوع نمی پیوندد، بلکه با لذت بردن از مسیر رسیدن به آنها و داشتن حال خوب، میسر می شود.
تمام شخصیت های انیمه مرد اره ای، ما هستیم؛ اهداف متفاوتی نسبت به یکدیگر داریم. برخی از ما به دنبال بهبود وضعیت جهان هستیم و برخی از ما حتی می خواهیم از خانه برای چند دقیقه خارج شویم و پیاده روی کنیم. اهدافمان را برنامه ریزی کنیم و آنها را کوچکتر و کوچکتر کنیم و از مسیر رسیدن به آنها، لذت ببریم.