با نگاه اول به عنوان کتاب، ممکن است فکر کنید: «چه جالب! قهرمانی که برای عشقش می جنگد». شاید همین گزاره سبب شود، کتاب قرمز رنگی را که با نام جسورانه اش توجه شما را جلب کرده، از میان کتاب های ریخته شده در کف میدان انقلاب، بردارید و نگاهی به آن بیندازید.
وقتی پشت جلد را ببینید، کنجکاوتر هم خواهید شد: «رنج، ما را دو تکه می کند. وقتی کسی که رنج می کشد، می گوید، خوبم خوبم؛ به این دلیل نیست که حالش خوب است…». متوجه می شوید که جنگجوی عشق احتمالا به چیزی فراتر از یک عشق معمولی یا معشوق زمینی اشاره دارد.
کلمات «رنج»، «عشق»، «جنگجو» و «حال خوب»، توی سرتان وول می خورند و خاطرات مختلف ذهن تان را بیرون می کشند. حالا اشتیاق بیشتری دارید تا داستان گلنن دویل ملتن را بخوانید. با نقد کتاب جنگجوی عشق همراه باشید.
بخش های نوشتار
«من» چه شکلی است؟
چشمتان به سمت نوشته های دیگری روی جلد سر می خورد. شاید مثل من فکر کنید، «گلنن» اسم جالبی است. اتفاقا وقتی جلوتر بروید، این اسم هر چه بیشتر با مفاهیم ژرف و معنادار گره می خورد و شیفته نامش خواهید شد.
ممکن است این بار، عبارتی از واشنگتن پست یا مصرعی از مولانا به تور نگاه تان بیفتد و شاید هم مبهوت تصویر روی جلد شده باشید. جایی که نگاهتان می لزرد، به ابهام تصویر چشم می دوزید و زنی آرام، خاموش، «درد کشیده و از رنج گذشته» می بینید که انگار بر جلد سخت کتاب، «قرار» گرفته باشد.
با دقت کمی بیشتر، لب های سرخی می یابید، گویی برای هیچ کسی آرایش نشده اند و آن سو تر، لب های رنگ پریده تر و موهای پریشان تر. از خود می پرسید: «چهره دوم از آن کیست؟»
آینه ای در کار نیست. خبری از «دیگری» نیست. گفتگو تنها درباره «من»هاست. این کتاب، یک تجربه غرقه در خود است. اگر پیش تر بروید، متوجه می شوید، درون یک سینمایی پرفراز و فرود، سوار بر ون خاکستری قدیمی، مناظر تلخ و شیرین زیادی را پشت سر می گذارید. در نقد کتاب جنگجوی عشق با اتفاقات متفاوتی روبرو خواهید شد.
تاریکی های مشترک
هیچ وقت عادت نداشتم، مقدمه کتاب ها را بخوانم. فکر می کردم خواندن و نخواندن شان تاثیر زیادی ندارد؛ اما به نظر می رسد مقدمه چون چراغ کوچکی در ابتدای غار تاریک و مبهم کتاب، ما را به ادامه، رهنمون و مشتاق می کند.
در یادداشت مترجم خواندم: «گلنن… در این کتاب، زندگی… شخصی اش را روایت کرده…». واقعا؟ دوباره می خوانم: «گلنن دویل ملتن در کتاب جنگجوی عشق به صادقانه ترین شکل ممکن، زندگی شخصی اش را روایت کرده است».
همیشه از افشای خودم در هراس بودم. یکی از دغدغه های ذهنی ام این بوده و است که چقدر از خودم را برای دیگری (و برای کدام دیگری) می توانم تعریف کنم؟ بله؛ «جسارت می خواهد که دست بگذاری روی حفره های عمیق زندگی ات و بی هیچ ترسی بگویی، چه کسی بوده ای و چه کرده ای». چقدر خوب می شد، من هم می توانستم یکبار چنین کتابی بنویسم.
«چقدر از ما، خود ماست و چه مقدار سایه های مان؟» با دیدن واژه سایه، بی درنگ یاد کهن الگوی یونگی و کتاب «نیمه تاریک وجود» دبی فورد (Debbie Ford) می افتم: «بخش های تاریک درونمان که گاهی خودمان هم حاضر به تماشای آن نیستیم». گلنن، نیمه تاریک تو چیست؟ من می توانم مخاطب تو باشم؟ می توانم ناظر زندگی تو باشم؟ کنجکاوم که چقدر از تاریکی مان، به هم شبیه است. بیایید به سراغ بقیه نقد کتاب جنگجوی عشق برویم.
شما هم یک جنگجو هستید؟
کمی که بیشتر فکر می کنم، واژه جنگجو مرا به یاد تعبیر سفر از زبان «دکتر شکوری» می اندازد. او به نقل از کتاب «نقشه راه» کارل پیرسون (Carol S. Pearson) می گوید: مراحلی پیش روی ماست و این مراحل، برگرفته از کهن الگوهای یونگی است.
در ادامه نقد کتاب جنگجوی عشق ممکن است بخشی از کتاب برایتان فاش شود.
کهن الگو به مجموعه ای از تصاویر و الگوهای برخاسته از ناخودآگاه جمعی بشر اشاره دارد که در رویاها و اسطوره ها بروز می کند. کارل پیرسون به ترتیب از کهن الگوهای کودک معصوم، یتیم، جستجوگر، جنگجو، حامی، بالغ معصوم و جادوگر نام می برد. شاید بتوان نقد کتاب جنگجوی عشق را هم از این دید، تماشا کرد.
کودک معصوم: زمانی که او کودکی با انتظارات خوش بینانه است؛
یتیم: زمانی که با رنج زیبا نبودن و چاقی و پرخوری مواجه می شود؛
جستجوگر: هنگامی که به دنبال پاسخ های جدید برای پرسش زیبایی چیست، عشق چیست و همچنین معنای زنانگی خود می گردد؛
جنگجو: زمانی که برای فرزندان و خانواده اش می جنگد تا زندگی اش را از دست ندهد؛
حامی: آنجا که کتابی می نویسد و دستگیر زنانی با تجربه های تقریبا مشابه می شود؛
در نهایت گلنن می تواند با دستیابی به خود واقعی اش به مقام «بالغ معصوم» یا «جادوگر» برسد.
همین اتفاق در رابطه با نورای کتابخانه نیمه شب می افتد و همینطور برای تک تک ما؛ چنانچه بخواهیم مسیرمان را آغاز کنیم.
یک بار متاثر از کیمیاگر، کتابی که به من مولفه «مسیر» را آموخت، به این نتیجه رسیدم که راهم را شروع کرده ام و اکنون می توانم در مرحله جنگجو باشم. می خواستم بدانم جنگجویی که من در ذهن دارم چقدر با گلنن، شباهت یا تفاوت دارد؟
«دوستم داشته باش، من به آن می ارزم»
کتاب جنگجوی عشق، با یک جمله کلیدی آغاز می شود: «من دوست داشته می شدم». این جمله مانند «اشتباه کردم» مرد دو هزار چهره بر من طنین می اندازد. دوست داشتن نه! گلنن از دوست داشته شدن می گوید: «من دوست داشته می شدم؛ درست مثل دخترم که دوست داشته می شود». مگر دوست داشتنی بودن، اساسی ترین نیاز دلبستگی محور نیست؟ پس چرا گلنن، کتابش را با یک نگاه ناامیدانه به دوست داشته شدن شروع می کند؟ برای پاسخ به این پرسش به ادامه نقد کتاب جنگجوی عشق می رویم.
دخترکان کوچک دوست داشتنی
دختر گلنن می گوید: «چرا من متفاوتم؟ دلم می خواد دوباره کوچک شوم». بی تعارف به من بگویید، چند نفرتان تا الان آرزو کرده اید که کاش بزرگ نمی شدید؟ چند نفر، دلتان می خواست برای همیشه کودک می ماندید؟ سوال واقعی نقد کتاب جنگجوی عشق این است: این دنیا ارزش بزرگسال شدن در آن را دارد؟
این سوالی بود که در کتابخانه نیمه شب هم بررسی کردیم. نورا را به خاطر دارید؟ راستش نورا، گلنن، حورا یا هر نام دیگری، فرقی نمی کند، به نظر می رسد داستان آدم ها با همه تفاوت ها، از شباهت هایی نهانی برخوردار است؛ شباهت هایی که در صورت بیان (در قالب داستان ها و روایت ها) می تواند ما را با دیگران، همراه و همدل کند.
داستان های تکراری
حالا چرا ما این همه به داستان احتیاج داریم؟ یک کتاب برای تغییر زندگی مان کافی نیست؟ متاسفم که این را می گویم، ولی ما موجودات فراموشکاری هستیم، گاهی اولویت همه چیز برایمان به هم می ریزد، گاهی خودمان را زیر پا می گذاریم و از خودمان، متنفر می شویم.
آنگاه است که نیاز داریم، داستان آدم هایی را بشنویم که مانند ما، عاجز شده و در دل رنج، معنایی یافتند. معنا در رنج، شاید زیادی کلیشه ای شده باشد؛ اما حقیقت همین است! هر کس باید راه خود را برود، رنج خودش را بکشد و معنای خودش را پیدا کند. داستان ها در این مسیر، مانند تیرهای برقی هستند که چشم ما را روشن نگه می دارند. به همین خاطر است که نقد کتاب جنگجوی عشق به ما تلنگر می زند.
اینگونه بودن
دختر گلنن در واقع داشت می پرسید: «چگونه می توانم از شر این نوع خاص انسان بودن، در این نوع خاص از جهان، خلاص شم؟» یاد جمله ای می افتم: «خودت را همانطور که هستی، دوست داشته باش». اما من چطور هستم؟ من که هستم؟ برای اینکه خودم را دوست بدارم، نیاز است ابتدا خودم را بشناسم.
«آنجا روی تخت، دخترم با موهای بافته شده و با آن درد، دیگر دخترم نبود. او خود من بود؛ دختر کوچکی که قبلا بودم، زن بالغی که اکنون هستم». به یاد نوشتار کودک درون می افتم، کودک کوچکی که در تنگناهای بدن و روان ما، زندگی می کند، حالش چطور است؟
زن بودن
کم کم که در داستان پیش بروی، جنبه های فمینیستی متن به تو رو خواهد کرد. مفهومی که جهان از زن ارائه می کند: نگاه کالاوار و زیبایی شناسانه از زن؛ گویی که انسان بودن او را نمی بینند! «آیا باید همه تلاشم را بکنم که یک خانم باشم یا آنچه اهمیت دارد، انسان بودن من است؟» گلنن به وضوح این سوال را از خود می پرسد.
به خاطر دارم در یکی از هم نشینی های دانشجویی، کسی بود که همیشه از سیمون دوبووار (Simone de Beauvoir) صحبت می کرد. به تشویق او، سراغ کتاب جنس دوم رفتم. این جملات، ساده شده بخشی از کتاب اند: «اگه بخوام خودمو تعریف کنم، ناچارم که اول این نکته رو بگم که من زن هستم! اما درمورد مردان، تردیدی وجود نداره آن ها مرد هستند». به یاد شعر «آه… من یک زنم» از فروغ فرخ زاد می افتم.
آغاز دغدغه های گلنن، درست همین جاست: از بدیهی ترین شکل بودنش، از زن بودن. سیمون دوبووار در کتابش اظهار می کند، واژه زن سال ها تحت عنوان «دیگری» شناخته شده و بدون گروه «مردان» تعریف نمی شده است. مانند دختر یک پدر بودن، همسر یک مرد بودن و مادر یک فرزند بودن. این واژه، جنس ماده را در بدن خودش، حبس می کند و صرف انسان بودنش را بدون زن بودن به رسمیت نمی شناسد.
به لطف جنبش های فمنیستی است که امروز گلنن می تواند، بی پرواتر از هر زمان دیگری به شرح داستان زندگیش بپردازد. تصویر زن به عنوان یک عروسک کوکی زیبارو به تعبیر گلنن اینطور است: «زیبایی یک مسئولیت است. وقتی زیبا هستی، مردم از تو انتظار بیشتری دارند. گمانم اینطور باشد» یا «زمانی که من کمتر زیبا باشم، آن موقع که خبری از حلقه های باریک مو برای نوازش یا پوستی عالی برای تحسین نباشد… نمی دانم که چگونه شایسته ارائه یا دریافت عشق خواهم بود» یا «بدون زیبایی، دیگر چه چیزی برای جذب کردن مردم دارم؟»
آیا تاکنون این پرسش ها را از زبان خودت هم شنیده ای؟ تعریف من از زیبایی چیست؟ تعریفم از عشق چیست؟ آیا جذب کردن مردم، اغواگری است؟ ماهیت اغواگری چیست؟ همه این ها پرسش هایی است که گلنن در کمال سادگی و عمق، از خود می پرسد. در بخش های پایانی نقد کتاب جنگجوی عشق، پاسخ این سوال ها را نزد خود بیابید.
مرا بخوان
گلنن دویل ملتن، نویسنده هوشیار و خودآگاهی است. او دردها، رنج ها، لذت ها و هیجانات لا به لای این ها را به خوبی می شناسد، تفکیک می کند و به زیبایی تمام به کلام می آورد. شما از خواندن کتاب جنگجوی عشق، درد خواهید کشید، اشک می ریزید، به خودتان فکر می کنید، به انتظاراتی که از خودتان دارید و تعریف هایی که به شما القا می کنند.
فرقی نمی کند زن باشید یا مرد، شما مخاطب نقد کتاب جنگجوی عشق هستید. مخاطب این انسان! جنگجوی عشق، داستان یک خانواده است: گلنن، کریگ و سه فرزندشان. هیچ داستانی، داستان یک نفر به تنهایی نیست. همه داستان ها در رابطه با سایر آدم ها شکل می گیرند.
جنگجوی عشق بودن، سبک زندگی جدیدی است که گلنن به آن دست یافته است. امیدوارم از مطالعه نقد کتاب جنگجوی عشق لذت ببرید.