تاکنون احساس گمگشتکی کرده اید؟ جوری که احساس کنید به گذشته تان تعلق نداشته اید؟ از خودتان پرسیده باشید: «من که بودم؟ چه کسی به «من» امروز تبدیل شده است؟ چقدر به خودم شبیه هستم؟» شاید در این میان، برای یادآوری خودتان سری به آلبوم خاطرات زده باشید؛ جایی که در می یابید، هنوز کودکی هنوز در شما نفس می کشد.
در نوشتار جستجوی کودک درون در روانشناسی تلاش می کنم، مفهوم کودک درون را از دریچه نگاه افراد گوناگونی مورد بررسی قرار دهم و در پایان، شما را با تاثیر این مسئله، در زندگی روزمره تان آشنا کنم. امیدوارم پس از دریافتن این مطالب، بیشتر هوای درونتان را داشته باشید.
بخش های نوشتار
کودک درون در روانشناسی علمی
پیش از نوشتن متنی با عنوان جستجوی کودک درون در روانشناسی از خودم پرسیدم، آیا مفهوم کودک درون، تنها تصوری از روان شناسی عامه است یا در روان شناسی علمی نیز جایگاهی دارد؟ برای پاسخ به این پرسش، بایست به نظریات مختلفی سر می زدم. دعوت می کنم شما هم در این جستجو با من همراه باشید.
درمان های روان تحلیلی
گویا برای هر واژه ای در روانشناسی باید از فروید آغاز کنیم! پس به وین اتریش، محل سکونت فروید می رویم، جایی که درمان های روان تحلیلی متولد می شوند. اگرچه شاگردان فروید، مسیرهای متفاوتی در پیش گرفتند، ایده های نوینی مطرح کردند و به نوـفرویدی ها (مانند یونگ و آدلر) مشهور شدند اما همچنان ردپای فرویدی در آثارشان دیده می شود. در نوشتار جستجوی کودک درون در روانشناسی به برخی از اینان اشاره می کنیم.
سه گانه فرویدی
فروید در بحث ساختارهای شخصیت از سه مفهوم اید (آن بخش از خود درونی که در پی کسب لذت های فوری است)، ایگو (بخشی از خود که به دنبال سازگاری خواسته های اید با هنجارهای اجتماع است) و سوپرایگو (وجدان درونی که از کودکی، با صدای والدین «همانندسازی» شده است) نام می برد. به نظر می رسد رفتارهای بخش اید، به مفهوم کودک لجبازی که درون مان زندگی می کند، نزدیک تر باشد. دومین بخش نوشتار جستجوی کودک درون در روانشناسی را به محبوب ترین شاگرد فروید، یونگ، اختصاص می دهم.
کودک خداگون یونگ
یونگ از میان کهن الگوهایی که دریافته، به مفهوم گسترده تر و متفاوت تری اشاره می کند و آن را کودک خداگون می نامد. او عقیده دارد، همه آدم ها به دنبال یک کودک فناناپذیر می گردند. تمثال این کودک جادویی و عجیب، می تواند در فانتزی، رویا و خواب جلوه گر شود. البته هر کسی طبق تجربیاتش، آن کودک ناجی را به گونه ای تصور می کند. راستی تصور شما چیست؟
مثال هایی را که یونگ از کودک خداگون می آورد، بایست در عالم افسانه ها و اسطوره های جمعی بشر یافت؛ مانند مسیح، هرکول و هرمس که از کودکی به طرز متفاوتی به دنیا آمده اند، با بحران بزرگی روبه رو شده اند و به طرز معجزه آسایی از آن نجات یافته اند و در نهایت، دست به تغییر جامعه خود زده اند. برای مثالی امروزی تر، می توانم شما را به داستان هنسل و گرتل ارجاع دهم که با مادرخوانده ای جادوگر روبرو شده بودند. یونگ می خواهد به این نتیجه گیری برسد که تولد کودک خداگون، نماد محتمل بودن تغییر، برانداختن نگرش کهنه و مرگ «خود» قدیمی است.
دبورا وسلی (Deborah Wesley) در نشریه ای که به گسترش آراء یونگ می پردازد، می گوید: مفهومی که از کودک درون می شناسیم، با آنچه یونگ، کودک خداگون می پندارد، یکی نیست. کودک درون می تواند با نمایاندن احساسات، برانگیختگی و بازیگوشی کودکی، راهی برای کشف روان بزرگسال باز کند؛ اما کودک خداگون، مفهومی در ناخودآگاه جمعی بشر است و به مثابه کودکی رهایی بخش و عامل تغییر تصویر می شود. البته این تفاوت قابل درک است، چون یونگ کهن الگوها را نیز در حافظه جمعی بشر جستجو می کند.
سه گانه اریک برن
اریک برن در سال 1962، حالت ایگوی کودک را به مفهوم کودک درون توسعه داد. او در نظریه تحلیل رفتار متقابل خود به سه حالت از ایگو با عنوان های کودک، بالغ و والد اشاره می کند که در چالش با یکدیگر هستند. «ایگوی کودک» تمایل به رفتارهای بچگانه و آنی دارد. «ایگوی بالغ»، منطقی و خردمند است و «ایگوی والد»، مطابق آداب و رسوم و ارزش های ثبت شده دوران کودکی، فکر و رفتار می کند. یک سوال چالشی، ایگوی غالب شما کدام است؟
بازآفرینی کودک درون با برادشاو
در ادامه نوشتار جستجوی کودک درون در روانشناسی، به جان برادشاو (John Bradshaw) که از پیشگامان برجسته سازی مفهوم کودک درون بوده است، می رسیم. او دیدگاه های جدیدی درباره چگونگی مواجهه با کودک زخم خورده درون، ارائه می دهد تا افراد را به سمت بیداری عمیق ترین ظرفیت های «خود»، رهنمون سازد.
برادشاو عقیده دارد چنانچه کودک درون، مورد غفلت، آزار یا رها شدن واقع شده باشد، احساس گناه، شرم، درد و خشم در سراسر زندگی، همراه او خواهند بود. راه گشودن این گره های قدیمی، رویارویی با درد بنیادین است و نه سرکوب یا گریختن از آن. با این فرآیند، فرد به امید، خودشکوفایی و تولد دوباره خواهد رسید.
برادشاو برای مشکلات مزمنی چون افسردگی، اعتماد به نفس و عزت نفس پایین و احساس ناامنی، «درمان کودک درون» را پیشنهاد می دهد. او گروه درمانی نوینی طراحی کرد تا افراد بتوانند به بازآفرینی کودک درون خود بپردازد، خودشان را بدون سانسور، بیان کنند، از دیگران بازخورد بگیرند و در نتیجه رفتارهای جدیدی برای تعامل در دنیای واقعی بیاموزند.
لارینس، همسو با نظرات فوق، بیان می کند، کودک درون ما، الگوهای هیجانی مثبت و منفی ما را در برمی گیرد. به عبارتی کودک درون، خویشتن عاطفی ماست. او با یک مثال به مسئله انتقال بین نسلی اشاره می کند:
کودکی را تصور کنید که در کنار پدری الکلی، پرورش یافته و در بزرگسالی «همانند» پدر، رو به اعتیاد آورده است. او متوجه رابطه آسیب شناسانه ای که با پدر و نیز خود دارد، نمی شود. در واقع از دانستن، بیان احساسات و فهم نیازهایش، ناتوان است. این مفاهیم را به خوبی می توانید در سریال هایی چون اشیاء تیز (Sharp Objects)، پاتریک ملروز (Patrick Melrose) و مرثیه هیلبیلی (Hillbilly Elegy) و خدمتکار (Maid) مشاهده کنید.
دنباله نوشتار جستجوی کودک درون در روانشناسی، به بیان به چهار مرحله برادشاو، در مورد بازیابی کودک درون، اشاره می کنم: بازپس گیری، رهاسازی، آشتی و بازپروراندن.
بازپس گیری
در این مرحله، فرد به دنبال برگرداندن خود گمشده اش است و با وسایلی که او را به یاد گذشته می اندازد (مانند عروسک، بالش، آینه یا عکسی از کودکی)، به نمادسازی کودک درونش می پردازد.
رهاسازی
فرد در این وهله، هیجاناتی را که از کودکی بازداری شده اند و اجازه بروز نداشته اند، ابراز می کند. تصویر زیبا و در عین حال دردناکی را در یکی از مقاله ها می خواندم که اکنون برایتان بازگو می کنم. این مقاله اظهار می داشت که هیجانات ابراز نشده، در جایی از بدن ما پنهان شده و گیر کرده اند؛ به طور مثال: خشم در پاها، اجبار در شانه ها، فشار در قفسه سینه، ترس در گلو، حزن در چشم ها و شرم در لگن. همه این ها در کنار یکدیگر، «زره بدنی» ما را می سازند و از جریان آزادانه انرژی در بدن، جلوگیری می کنند.
پیشنهاد برادشاو برای آزادسازی گره های بدن، تنفس عمیق و مراقبه است. اگر نخواهیم خیلی از روان شناسی دور شویم، شاید بتوان این انرژی را همان لیبیدویی تصور کنیم که فروید از آن به عنوان انرژی حیات یاد می کند.
آشتی
در این مرحله فرد با بیان آنچه در سایه می گذرد (منظور از سایه، نیمه تاریک وجود و بخش های پنهان و انکار شده ای هستند که در نظریات یونگ می یابیم و در کتاب دبی فورد، می خوانیم)، به گردآوری بخش های سرکوب شده، کنار یکدیگر می پردازد و به آنچه در مراقبه، صلح درونی با خود گفته می شود، دست می یابد.
بازپروراندن
در آخرین مرحله تلاش برای ارتباط با کودک درون، فرد به مثابه والدی دلسوز، آغوشش را به روی کودک درون، باز می کند. این مفهوم به بازفرزندپروری محدود شده در طرحواره درمانی، نزدیک است که در ادامه نوشتار جستجوی کودک درون در روانشناسی، ملاحظه خواهید کرد.
افکار خودکار در درمان شناختی
در این بخش از نوشتار جستجوی کودک درون در روانشناسی می خواهیم بدانیم چطور بنیان درمان های شناختی بر «گفتگوهای درونی» مراجع است. در حقیقت هر فردی در درون خود، افکار، باورها، شناخت ها و نگرش هایی دارد که مانند یک آلبوم موسیقی، پشت سرهم پخش می شوند. برای مثال، مراجعی را در نظر بگیرید که در حال شرح مشکلش برای درمانگر است و همزمان با «صداهای ذهنی خودکاری» دست و پنجه نرم می کند که بیشتر اوقات آن را به زبان نمی آورد و یا از آن، بی اطلاع است. صداهایی مانند: «مشکلم خیلی مسخره است و شاید درمانگرم فکر کند من احمقم».
تفاوت درمان های شناختی با روانکاوی
یکی از تفاوت های درمان شناختی و روانکاوی، بحث تجربیات و خاطرات کودکی است. در روانکاوی، اهمیت این مسئله به گونه ای است که درمانگر، مراجع را به فضای کودکی خود بر می گرداند و از او می خواهد اتفاقات دردناکش را به خودآگاه و سپس به زبان بیاورد.
درحالیکه رویکرد شناختی، نیازی به بیان گذشته ـ محور خاطرات کودکی نمی بیند و تلاشش بر آوردن افکار و احساسات تجربه شده به موقعیت فعلی است. پیروان این رویکرد معتقدند وقتی مراجع به بیان افکار خودکارش می پردازد، درواقع پرده از تجارب زندگی و به خصوص خاطرات کودکیش برمی دارد و این گفتگوی درونی در درمان شناختی، به مثابه بخش کودک درون ما، در نظر گرفته می شود که به آشکارسازی باورهای بنیادی ثبت شده در کودکی، می پردازد.
ردپای کوانتوم در درمان شناختی
شاید بد نباشد در این بخش نوشتار جستجوی کودک درون در روانشناسی به فیزیک هم سری بزنیم! همانطور که در فیزیک کوانتوم و در مسئله موجـذره می خوانیم که ذره همزمان می تواند به دو حالت وجود داشته باشد، در مورد شخصیت هم می توان دو حالت کودکی و بزرگسالی را متصور شد.
رویکرد شناختی در این باره اظهار می کند، «حالت کودک» دارای افکار و احساسات ناخوشایند، طاقت فرسا و گیج کننده است و طرحواره های شناختی ـ عاطفی ـ انگیزشی ناموثری را فراخوانی می کند. همچنین دست به پردازش های سوگیرانه و احساسی می زند. درحالیکه «حالت بزرگسال»، احساس کنترل بیشتر و فهم بهتری از موقعیت ها برای فرد به ارمغان می آورد. تلاش «حالت کودک» برای حل مسائل، ناامیدانه به ناکامی می انجامد و این عجیب نیست؛ چون او تنها کودکی کوچک در جهانی بالغ و پیچیده است.
صندلی خالی برای کودک درون
یکی از درمان های شناختی، «طرحواره درمانی» است و بازسازی خاطرات اولیه از فنون مهم آن، به شمار می رود. به این شکل که درمانگر از مراجع می خواهد به توضیح احساساتی که در کودکی داشته، بپردازد. روش دیگری که باز هم سر و کار کمتری با گذشته دارد، فن صندلی خالی است. در این شیوه، از مراجع خواسته می شود، کودکیش را روی صندلی خالی روبرو تصور کند و به گفتگو با او بپردازد. در این حین، درمانگر هم سوالاتی را مطرح می کند. پس از خواندن نوشتار جستجوی کودک درون در روانشناسی به این بیندیشید که چه کسی با چه ذهنیتی در صندلی خالی ذهن شما نشسته است!
تفاوت طرحواره درمانی با روانکاوی
نکته مهمی که در اینجا، تفاوت روانکاوی با طرحواره درمانی را رقم می زند، این است که درمانگر نبایست به طور مستقیم به عنوان «نقش والد» رفتار کند. برای مثال، مراجع خانمی که با پدرش مشکل دارد، ممکن است نقش پدر را روی روانکاو، «فرافکنی» کند. اما در طرحواره درمانی، مراجع طی فرآیند درمان با بیرونی سازی «حالت کودک»، به فعال کردن «حالت بزرگسال» می پردازد و این روند، بازفرزندپروری محدود شده نام دارد.
ملاقات تخیلی با کودک درون
این بخش از نوشتار جستجوی کودک درون در روانشناسی را با تلاش های تصوری بیشتری بخوانید.
درمان تخیل هدایت شده با نام گفتگوی درونیـ ملاقات کودک با بزرگسال برای نظارت بر صداهای بزرگسال و کودک درون طراحی شده است. این ارتباط، در قالب یک ملاقات تخیلی است. یکی از منابع الهام این درمان، فعالیت های تصویری برادشاو بوده که برای سازگاری با کودک درون مطرح کرده بود. درمان برادشاو که مبتنی بر شفقت، ذهن آگاهی و تخیل بوده است، امروزه مجددا مورد توجه قرار گرفته است.
در توضیح نظریه خود گفتگوـ محور، می خوانیم که «خود» شامل صداهای مختلفی است که کارکرد مستقلی دارند؛ اما با همدیگر، در یک رابطه گفتگو ـ محور جمعی هستند. هیوبرت هرمانس (Hubert Hermans) عقیده دارد، عملکرد این صداهای درونی به مثابه پرسشـپاسخ و موافقتـمخالفت شخصیت های یک داستان است. گویی هر یک از این شخصیت ها، به دنبال فرصتی برای بازگو کردن روایت موقعیت، از نقطه نظر خود هستند. برای درک بهتر این مکالمه ذهنی، سری به انیمیشن بیرونـدرون (Inside Out) بزنید.
برتاو (Marie-Cécile Bertau) اظهار می کند نوزاد، صدای مراقبی که با او صحبت می کند، می شنود و «درونی سازی» می کند. کودک هم چنان که بزرگتر می شود، به درونی کردن صداهای دیگر افراد می پردازد و این صداها چنان در ذهن او آمیخته می شوند که احساس می کند، متعلق به خودش هستند و به آنها، باور پیدا می کند.
هرمانس و واتکینز (Watkins Mary)، مثال های مختلفی از این گفتگوهای تخیلی می آورند مانند: «من به عنوان مادر»، «من به عنوان شاغل»، «من به عنوان کودک»، «من به عنوان بزرگسال» و صورت های گسترش یافته تری مثل «دوست من» و «معلم من». در حقیقت این گفتگوها برای ساختار روایی جهان ما ضروری هستند. برخی از این صداهای درونی، ممکن است در گفتگو، دخیل نباشند و در عوض، برخی صداها برجسته تر، آرام تر یا انتقادی شنیده شوند. این مسئله به تاریخچه فردی و صداهای خانوادگی و روایت های فرهنگی بستگی دارد.
در این رویکرد، مراجع می آموزد تا به تمام داستان های صداهای درونیش، گوش دهد و بین شان، گفتگو برقرار کند. (پیشنهاد می کنم به پادکست دکتر سرگلزایی مراجعه کنید.) در کنار هر مکالمه درونی، واکنش هایی هستند که خود ـ بازتابش نام دارند و چنانچه با رفتار شفقت آمیز نسبت به خود همراه شوند، می توانند به تسهیل مسیر درمانی کمک کنند. تا اینجای نوشتار جستجوی کودک درون در روانشناسی به نگاه روان تحلیلی و شناختی پرداختیم. اکنون به یافته های جالب تر اشاره می کنیم.
نگاه مغزی به کودک درون
بیایید نکته حیرت انگیز نوشتار جستجوی کودک درون در روانشناسی را ببینیم! در سال 1951، دکتر وایلدر پنفیلد (Wilder Penfield) از دانشگاه مک گیل، نشان داد که وقتی فرد خاطره ای را فراموش می کند، مغز همچنان آن را به صورت پنهان باقی نگه می دارد. از آنجایی که این خاطره ها، بار هیجانی دارند، در مواجهه با محرکی برای یادآوری، در نظرمان واضح و روشن می شوند. به این فکر کنید که مغز، چه خاطره ای را از یاد نبرده باشد، به نظرتان وحشتناک است یا تسلی بخش؟!
این یافته پنفیلد، می تواند شروعی برای پرداختن علمی تر به خاطرات پنهان ناخودآگاه باشد و از آنجا که بخش مهمی از این خاطرات، مربوط به کودکی افراد است؛ برخی درمانگران اظهار می کنند که کودک درون را می توان به عنوان نیروی اولیه ناخودآگاه درنظر گرفت. برای اینکه شاهد مناسبی برای این منظور، آورده باشم پیشنهاد می کنم، فرصتی را برای شنیدن اپیزود آوای ناخودآگاه قرار دهید.
کاپاچیونه و کودک درونش
حتی اگر بیشتر مطالب ذکر شده در نوشتار جستجوی کودک درون در روانشناسی، برایتان جدید یا حتی پیچیده بوده باشد، احتمال بیشتری دارد که گذرتان به کتاب شفای کودک درون از لوسیا کاپاچیونه خورده باشد. او کسی است که پس از یافتن کودک درونش، دست به نگارش کتاب زد. در ابتدای اولین فصل کتاب، عبارتی از انجیل به این صورت آمده که «کودک خردسالی، آنها را هدایت خواهد کرد». کاپاچیونه این اسطوره کودک هدایتگر را به کودک درون پیوند می زند.
گرچه گفتیم که یونگ عقیده دارد، کودک خداگون با کودک درون متفاوت است؛ اما کاپاچیونه با همین استعاره پیش می رود و به دنیای انیمیشن های دیزنی اشاره می کند، دنیایی که شخصیت های خیر و شر را در مقابل هم می گذارد و هر بار، با اسطوره کودک قهرمان، گیشه ها را به سود خود، پر می کند!
کاپاچیونه ضمن بیان ضرب المثل «برای برخورداری از یک کودکی شادمانه، هیچ گاه دیر نیست»، می گوید این بار خودمان، می توانیم پدر و مادر خودمان باشیم. او در تجربه هایش از روش شگفت آوری برای ارتباط با کودک درون، نام می برد: نوشتن با دو دست. به این صورت که نوشتار دست راست، صدای بالغ درون و نوشتار دست چپ (دست غیرمسلط)، به منزله صدای کودک درون است. نوشته دست چپ او، مانند کودکی که تازه نوشتن می آموزد، کج و کوله و همراه با خط خوردگی است.
او در این باره می نویسد: «گفتگویی زنده میان دست راست و دست چپم برقرار بود: میان والد درون نکوهشگرم و یک کودک درون بسیار جسور». در حقیت زبان طبیعی کودک، هنرهای خلاق است. نوشتار جستجوی کودک درون در روانشناسی، پیشنهاد می کند شما هم این گفتگو را برقرار کنید. تجربه نوشتن با دو دست، فکرهای عجیبی به سرتان می اندازد، امتحان کنید!
کودک درون در زندگی روزمره
شاید انتظار داشته باشید، زمان بگذرد تا کودک درون، بزرگ شود؛ اما بهتر است منتظر نمانید؛ چون این کودک، همیشه همان جاست و با بزرگتر شدن ما، بزرگ نخواهد شد!! این ما، بزرگسالان مستغرق در دریای زندگی هستیم، که نیاز داریم برای ارتباط گرفتن با کودک درون مان، وقت بگذاریم. و شاید بپرسید، همچین کودکی چه فایده ای به حال ما دارد؟ در حقیقت وقتی دوران کودکی خوشایندی را از سرگذرانده باشیم و بخش انکار نشده ای در وجودمان نیابیم، ظرفیت روانی بیشتری برای رشد، خودشکوفایی و در نتیجه «سلامت روان» و «بهزیستی» خواهیم داشت.
مایلم در نوشتار جستجوی کودک درون در روانشناسی به مقاله ای با عنوان «نظر بزرگسالان درمورد درس های آموخته شده از تجربیات کودکی، با توجه به پدیده کودک درون» اشاره کنم که درس های آموخته شده از کودک درون را در چهار حوزه «روابط»، «بازی های التیام بخش»، «شکننده یا قوی بودن» و «حمایت از نسل بعدی»، دسته بندی می کند.
روابط
روابط قابل اعتماد در خانه امن کودکی، به افراد کمک می کند تا چگونه به خود و دیگران اطمینان داشته باشند و با «گشودگی» بیشتری با دیگران رفتار کنند.
بازی های التیام بخش
تجربه بزرگسالان شرکت کننده در مقاله، نشان داده است، بازی ها و داستان سرایی ها نه تنها برای تحول افکارشان اهمیت داشته؛ بلکه فرصتی برای والدین و کودک فراهم کرده تا در کنار یکدیگر، «زمانی همدلانه» را سپری کنند. در واقع این اقدامات، زمینه تجربیات کنجکاوانه را در ادامه پدید می آورد. به این معنا که خانواده، پایگاه امنی است که کودک می تواند پس از بازی و کنجکاوی، به آغوش گرم آن برگردد. یکی از شرکت کنندگان بزرگسال مقاله، در اهمیت بازی ها گفته بود: «بازی ها کمک می کنند، من از یک فرد سخت گیر به آدمی منعطف تبدیل شوم».
شکننده یا قوی بودن
پدر و مادری که به توانایی کودک برای مسئولیت پذیری، اعتماد می کنند، او را قوی و شایسته بار می آورند؛ به طوریکه او می تواند در برابر خواسته های نابه جای دیگران، تسلیم نشود و بزرگسالی باشد که راه خودش را پیدا کرده و با وجود چالش ها، به مسیرش ادامه می دهد.
حمایت از نسل بعدی
این ویژگی به تاثیر تجارب کودکی افراد در تربیت فرزندان شان یا در کار با کودکان اشاره دارد. والدی به عنوان شرکت کننده، گفته بود: «من می خواهم کودکم طوری در نزد من، احساس امنیت کند که بتواند در آینده از یک بزرگسال دیگر به راحتی کمک بگیرد». همچنین والدینی که از کودکی، شاهد طلاق پدر و مادرشان بودند، اظهار می کردند در تلاش برای ساختن خاطراتی با کودکانشان هستند که خود از آنها محروم بوده اند.
پس از بررسی مطالب نوشتار جستجوی کودک درون در روانشناسی، احتمالا به این نتیجه رسیده اید که کودک درون نه تنها برای بزرگسالانی با اختلال بالینی، بلکه برای جمعیت غیربالینی و ارتقاء کیفیت زندگی شان مورد استفاده است.
کودک درون در درمان و تحقیقات
برای تهیه نوشتار جستجوی کودک درون در روانشناسی، هرچه بیشتر درباره کودک درون می خواندم، اشتیاقم برای دانستن بیشتر می شد. مفهوم کودک درون توانسته بود، با نظریه پردازی های افراد گوناگون، جایگاه درخوری در «درمان های» روانشناسی به خصوص در حوزه هنردرمانی پیدا کند. هرچند به نظر می رسد، «مطالعات» روانشناختی در این زمینه، از غنای علمی زیادی برخوردار نباشند؛ زیرا دسترسی به مفهوم کودک درون به عنوان کلیدواژه ای انتزاعی و پیچیده، در تحقیقات تجربی دشوار است.
کودک خود را تربیت کنید
دیدیم که چگونه کودک هشیار درون مان، ما را ندا می دهد و برای نمایاندن خود، کودکانه فریاد می کشد، دست و پا می زند و دلمان را به تب و تاب می اندازد. آیا می توان گریه های کسی را دید و کاری نکرد؟ بیاییم با خودمان مهربان تر باشیم. صداهای درون مان را بشنویم، همدلی کنیم. این «من»، همان خود توست در زمانی دیگر.
امیدوارم پس از اتمام نوشتار جستجوی کودک درون در روانشناسی، به وجود چنین پدیده ای در خودتان، پی برده باشید و برای آسایش روانشناختی بیشترتان، تصمیم بگیرید، به داستان پردازی های کودکانه او گوش دهید و کودک تان را با شیوه تربیتی مناسبی پرورش دهید!