«ناامیدی [و افسردگی] بهایی است که انسان برای خودآگاهی می پردازد. به زندگی عمیق بنگرید، همیشه یأس و ناامیدی را خواهید یافت.»
اروین د. یالوم
وقتی به این جمله اروین یالوم (Irvine D. Yalom)، رواندرمانگر وجودگرا و نویسنده مشهور کتاب هایی مثل وقتی نیچه گریست و روان درمانی اگزیستانسیال، نگاه می کنیم ممکن است واقعا ناامید شویم! در مکتب وجودگرایی (اگزیستانسیالیسم) و از منظر یالوم و پیروان او، زندگی ذاتا بی معناست؛ انسان ها ذاتا تنها هستند؛ آزادی و مسئولیت، امور اجتناب ناپذیر و اضطراب زا برای نوع بشر هستند؛ و مرگ هم یکی دیگر از این اضطراب های وجودی همگانی است.
زندگی بشری به این شکل واقعا رنج آور به نظر می رسد؛ اما همان طور که مشاهده می شود، اکثر ما در اغلب اوقات از پس این مسائل برمی آییم. در شلوغی زندگی روزمره، این رنج و بی معنایی را از حیطه هشیاری خود خارج می کنیم و یا در بهترین حالت، طی مواجهه و پذیرش این حقایق و با عشق ورزیدن و خلق معنا، این اضطراب ها را برای خود حل می کنیم. پس بحران وجودی چیست؟
در برهه هایی از زندگی، هر یک از ما ممکن است به دنبال تجارب خاصی مثل فقدان و سوگ، دچار نوعی بحران وجودی شویم و یا صرفا، در حالی که از نظر روانی آمادگی لازم را نداریم، عمیقا در باب زندگی و دنیا بیاندیشیم و به همان یاسی که یالوم مطرح می کند گرفتار شویم. از همین جهت، در این نوشتار می پردازیم به اینکه افسردگی یا بحران وجودی چیست و راه حل هایی را معرفی کنیم که می توانند ما را در گذر از چنین موقعیتی یاری دهند.
بخش های نوشتار
بحران وجودی چیست؟
اولین نکته ای که لازم است بدانیم این است که در نظام های تشخیصی حاضر، افسردگی از نوع وجودی، به عنوان یک تشخیص رسمی شناخته نشده است؛ هر چند طبق یک آمار، 67.9% از افراد گفته اند که تا به حال یک بحران وجودی را تجربه کرده اند و حتی ادعا شده که همه افراد در برهه ای از زندگی خود، با سطحی از این بحران مواجه می شوند. بنابراین توجه به اینکه بحران وجودی چیست و چگونه باید با آن رو به رو شد، حداقل برای مختصصان حوزه های سلامت روان حائز اهمیت به نظر می رسد.
افسردگی وجودی شکلی از افسردگی است که فرد در آن درگیر یافتن معنای زندگی و صرف وجود داشتن می شود. چنین فردی ممکن است در زندگی روزمره انگیزه کافی نداشته باشد، دائم مشغول افکار مرگ و مردن باشد، موضعی بی تفاوت نسبت به «مشکلات حل نشدنی دنیا» اتخاذ کند و از ارتباط با دیگران بپرهیزد. این شرایط معمولا چند ماه یا بیشتر ادامه می یابند.
علائم و نشانه های بحران وجودی چیست؟
سوالات رایجی وجود دارند که وقتی افراد از خود می پرسند، نمی توانند جواب قانع کننده ای برای آن ها بیابند؛ این وضعیت می تواند احساسات مربوط به افسردگی وجودی را راه اندازی کند. بعضی از این سوالات عبارت اند از:
- معنای زندگی چیست؟
- چرا در زندگی رنج می کشیم؟
- چرا آدم ها باید بمیرند؟
- آیا من می توانم تاثیری روی دنیا بگذارم؟
- چرا انسان های بد، بدون مجازات به زندگی خود ادامه می دهند؟
- چرا افراد خوب باید درد را تجربه کنند؟
برای اینکه بدانیم بحران وجودی چیست، لازم است بدانیم که افسردگی وجودی، علائم و نشانه های مشترکی با انواع دیگر افسردگی دارد؛ از جمله احساس بی لذتی نسبت به اموری که قبلا لذت بخش بودند؛ و همچنین تغییراتی در الگوی خواب و بیداری و داشتن افکار مکرر راجع به مرگ. در عین حال، این نوع از افسردگی به طور ویژه شامل تفکر درباره معنای زندگی و تامل زیاد در باب زندگی است. توجه داشته باشید که هر انسانی ممکن است هر از گاهی چنین افکاری داشته باشد، اما برای فردی که از بحران وجودی رنج می برد، این افکار فراوانی بیشتری دارند و ناراحت کننده و رنج آور هستند.
چه عواملی احتمال تجربه بحران وجودی را بیشتر می کنند؟
علاوه بر اینکه مهم است بدانیم علائم بحران وجودی چیست، این نکته را نیز باید در نظر داشته باشیم که بعضی افراد به دلیل شخصیت و انتظارات شان و یا تجربه های خاصی که در زندگی داشته اند، بیشتر احتمال دارد دچار چنین بحرانی شوند. برای مثال مشخص شده که افراد با بهره هوشی بالاتر، استعداد بیشتری برای تجربه افسردگی وجودی دارند.
به علاوه، انسان هایی که نسبت به دیگران سطح انتظارات بالاتری دارند، بیشتر احتمال دارد به لحاظ وجودی دچار بحران شوند و چنین بحرانی را با شدت بیشتری تجربه کنند. افرادی را در نظر بگیرید که انتظارات غیر واقع بینانه ای از زندگی و دنیا دارند و اهداف آن ها ذاتا اهداف دور از دسترس و ایده آل گرایانه است. طبیعتا چنین افرادی کمتر احتمال دارد بتوانند انتظارات خود را در این دنیا برآورده کنند و به دنبال شکست در رسیدن به اهداف آرمان گرایانه شان و یا عدم توانایی در دستیابی به آن ها، دچار احساس بیهودگی می شوند و زندگی برایشان بی معنا جلوه می کند.
پژوهش ها نشان داده اند برخی از تجارب ناخوشایند زندگی نیز به طور بالقوه می توانند علائم افسردگی وجودی را باعث شوند؛ تجاربی مثل وقایع استرس زا همچون ابتلا به سرطان و تجربه احساس مرگ قریب الوقوع، فقدان یک عزیز، احساس نارضایتی از خود و نارضایتی شغلی، و نداشتن روابط بین فردی معنادار و ارضا کننده.
شکل های مختلف بحران وجودی چیست؟
همان طور که قبل تر اشاره شد، نوع بشر با 4 اضطراب وجودی بنیادی درگیر است. در تعریف افسردگی وجودی، تاکید بر اضطراب معنا است و فردی که به لحاظ وجودی افسرده است، دچار پوچی و بی معنایی در زندگی شده است. اما خوب است بدانیم که بحران وجودی می تواند با محوریت دیگر اضطراب ها و مسائل وجودی نیز اتفاق بیافتد که در ادامه نگاهی به آن ها می اندازیم.
بحران آزادی و مسئولیت
آزادی انسان در انتخاب و تصمیم گیری و به دنبال آن، قبول مسئولیت انتخاب ها، از نگاه مکتب وجودگرایی نوعی اضطراب وجودی را در انسان برمی انگیزد. با این حال، اکثر افراد ترجیح می دهند به جای آنکه دیگری برایشان تصمیم بگیرد، خودشان آزادی انتخاب و عمل داشته باشند و با پیامد های آن نیز مواجه می شوند.
برای بعضی از افراد اما چنین آزادی و مسئولیت فراگیری، آزاردهنده و به شدت اضطراب زا می شود و معنای کلی زندگی و انتخاب های آن ها را متزلزل کرده و بنابراین به این نوع از بحران وجودی دچار می شوند.
بحران مرگ و فناپذیری
نقش مرگ در بحران وجودی چیست؟ بحران وجودی مربوط به مرگ، می تواند وابسته به سن باشد و به طور طبیعی در سنین بالا شایع تر است. معمولا وقتی انسان ها به سنی می رسند که احساس می کنند به نیمه عمر خود رسیده و زمان آن ها برای زندگی محدود است، در کلیت وجود داشتن و معنای زندگی دچار تردید می شوند. علاوه بر آن، ترس از مرگ و ماهیت ناشناخته آن و آنچه پس از مرگ اتفاق می افتد، برای اغلب انسان ها اضطراب زاست. البته این شکل از بحران وجودی می تواند در هر سنی به دنبال وقایعی مثل ابتلا به بیماری لاعلاج و کشنده نیز تجربه شود.
بحران انزوا و ارتباط
هرچند تنها ماندن و خلوت کردن می تواند بعضا مفید و حتی لذت بخش باشد و از دیدگاه وجودگرایی هم انسان موجودی ذاتا تنهاست، اما ما قطعا در خلأ زندگی نمی کنیم و داشتن روابط انسانی برای زندگی اجتماعی و سلامت روان ما امری ضروری ست. مشکل آنجا آغاز می شود که روابط فرد، ارضاکننده نیازهای روانی او نباشند. البته مشکل بزرگ تر این است که هیچ کدام از روابط ما دائمی نیستند.
حتی در صورت داشتن روابط معنادار و صمیمی، انسان ها به دلایل مختلف به صورت فیزیکی یا هیجانی از هم فاصله می گیرند و حتی اگر این اتفاق ها هم نیفتد، در نهایت یکی از دو طرف رابطه می میرد. مواجهه با این فقدان ها و احساس تنهایی که به دنبال آن می آید، شکلی دیگر از بحران وجودی است که می تواند منجر به بی معنایی زندگی نیز بشود.
بحران هیجان و تجربه
علاوه بر آنکه دیدیم در سایه انواع اضطراب های وجودی، شکل های دیگر افسردگی و بحران وجودی چیست، حالت متفاوت تری هم هست که می تواند منجر به چنین بحرانی شود. تقریبا در همه مکاتب روانشناسی و روان درمانی، تجربه اصیل همه احساسات و هیجان های اصلی، مهم در نظر گرفته می شود. هنگامی که افراد هیجانات منفی خود را سرکوب کرده و گمان می کنند با تجربه نکردن رنج و ناراحتی، می توانند خوشحال تر باشند، اتفاقا نتیجه ای معکوس می گیرند.
در نتیجه بها ندادن به احساسات واقعی و تجربه نکردن درد و ناراحتی، خوشحالی ای هم که تجربه می شود، خوشحالی واقعی نخواهد بود و بنابراین فرد دچار نوعی احساس پوچی و خالی بودن زندگی می شود. این در حالی است که شناسایی، تجربه و بها دادن به هر هیجانی که واقعا داریم، زمینه را برای رشد شخصی، دیدگاه بهتر به زندگی و تجربه خوشحالی و شادی واقعی فراهم می کند.
علاوه بر افسردگی، بحران وجودی می تواند با علائم اختلالات روانشناختی دیگری از جمله اختلالات اضطرابی و وسواسی ـ اجباری نیز نمود پیدا کند که پرداختن بیشتر به آن ها خارج از بحث این نوشتار است.
راه های مقابله با بحران وجودی چیست؟
همان طور که ویکتور فرانکل (Victor Frankl)، مبدع معنادرمانی و نویسنده کتاب انسان در جست وجوی معنا، یادآور می شود، یک معنای واحد، تعریف شده و درست برای زندگی وجود ندارد و هر انسانی باید خود، معنای زندگی، رنج و تجارب خود را خلق کند. برخی این معنا را در روابط انسانی خود با خانواده و دوستان می یابند، برخی در کار، تفریحات و علایق خود و بعضی نیز در معنویات و باورهای دینی به این معنا می رسند.
در حالی که انسان از افسردگی رنج می برد، سخت است که به دنبال هدف زندگی بگردد. با این وجود، برای پیشگیری یا مقابله کردن با احساس پوچی و بی هدفی و افسردگی وجودی، راه هایی نیز پیشنهاد شده که می توانند ما را در چنین شرایطی یاری دهند. در ادامه نگاهی به این راهکارها می اندازیم.
کمک به دیگران
کارهای داوطلبانه و انسان دوستانه معمولا می توانند احساسی از هدفمندی و اتصال به انسان های دیگر را ایجاد کنند. چنین فعالیت هایی شامل کمک های مالی و عملی به خیریه ها و از این دست اقدامات می شوند؛ اما تنها محدود به این موارد نیستند. کمک کردن به دوست، همسایه یا عضوی از خانواده که نیازمند کمک است، غذا و سرپناه دادن به حیوانات آواره، کمک های درسی به دانش آموزان و حتی کتاب خواندن برای جمعی از کودکان می تواند تأثیر به سزایی داشته باشد.
توجه بیشتر به روابط انسانی
صرف وقت در کنار عزیزانمان و داشتن روابط انسانی سالم و حمایتگر، نه تنها به سلامت جسمی ما کمک می کند، بلکه برای سلامت روان و جلوگیری از افسردگی و خودکشی نیز بسیار مهم است. داشتن حمایت صمیمانه اعضای خانواده، دوستان و شریک زندگی، می تواند ما را در ادامه زندگی باانگیزه نگه دارد و سرمایه گذاری عاطفی در چنین روابطی ما را در یافتن معنا و هدفمندی یاری می دهد.
دنبال کردن علایق
ایجاد وقت آزاد برای خود و صرفا لذت بردن از هر کاری که مورد علاقه ماست، می تواند راه موثری در یافتن معنا باشد. کارهای خلاقانه ابزار خوبی برای بیان خود و تجربه ارزشمندی وجود داشتن و خلق کردن است. خلاقیت می تواند در هر زمینه ای که برای شما میسر است، بروز پیدا کند؛ نقاشی، موسیقی، عکاسی، آشپزی، رقصیدن، ورزش و مواردی از این قبیل.
آگاه تر شدن
همین که آگاهی خود را از لحظه و آنچه در اطراف ما می گذرد، بالاتر ببریم، با معانی و اهداف جدیدی مواجه می شویم. تکینک های مراقبه (meditation) و ذهن آگاهی(mindfulness) از روش هایی هستند که ما را نسبت به احساسات درونی خود و اطرافمان آگاه تر می کنند و راه را برای پذیرش حوادث و اتفاقات زندگی نیز هموارتر می سازند.
تمرین قدردانی
پژوهش ها نشان داده اند قدردانی و شکرگزاری بابت کوچک ترین نکات مثبت روزمره، می تواند تاثیر شگرفی بر نگاه افراد به زندگی داشته باشد. این عمل باعث تقویت روابط، احساس شادکامی، بهبود تاب آوری و حتی سلامت جسمانی می شود. انسان هایی که قدردانی را در برنامه زندگی خود جای داده اند، هیجانات مثبت بیشتری را تجربه می کنند و بیشتر از لحظه حاضر لذت می برند و در نتیجه زندگی معنادارتر و هدفمندتری دارند.
روی اتفاقات، دارایی ها و توانایی های خود بیشتر تمرکز کنید. اینکه صبح ها بدون درد از خواب بیدار می شوید، آب در دسترس شماست، پرنده ها می خوانند، دوستانی دارید که می توانید همین الان به آن ها زنگ بزنید و با آن ها گرم گفت وگو شوید و اینکه همین حالا می توانید این متن را بخوانید، همگی فرصت هایی هستند که می توانید برای آن ها قدردان باشید. استفاده از یک ژورنال شکرگزاری و نوشتن این لحظات نیز خالی از لطف نیست.
- با طبیعت ارتباط بگیرید
- از تجربه های جدید استقبال کنید
- خود واقعی تان باشید
- بپذیرید که زندگی پر از عدم قطعیت است
- طنز را در زندگی جست و جو کنید و گاهی به خودتان هم بخندید
برای اینکه بدانید راه های دیگر مقابله با بحران وجودی چیست، لیست بالا نیز راهکارهایی را ارائه می دهد که می توانند در معنادار شدن زندگی به ما کمک کنند.
معنا را خلق کنید!
در این نوشتار به این پرداختیم که بحران وجودی چیست و چطور می شود با آن مقابله کرد. در آخر، همیشه به یاد داشته باشیدکه افسردگی یک وضعیت جدی است که نیاز به کمک دارد. اگر هیچ یک از این راهکارها برایتان موثر نبود یا احساس کردید حتی توان امتحان کردن این موارد را هم ندارید، این را بدانید که متخصصان سلامت روان آموزش دیده اند تا در این شرایط کنار شما باشند و در بهبود این حالت به شما کمک کنند. شما همیشه می توانید درباره نگرانی ها و ناراحتی هایتان با یک درمانگر متخصص و آموزش دیده صحبت کنید.
و این هم جمله ای از خالق معنادرمانی:
«معنای زندگی این است که به زندگی معنا دهیم!»
ویکتور فرانکل