وقتی پیشنهاد نقد و بررسی فیلم لا لا لند را دیدم، حسابی ذوقزده شدم. یادم آمد چندباری نام فیلم لالالند را پیش دوستانم برده بودم؛ اما فیلم باب میلشان نبود! من هم این موضوع را کنار گذاشته بودم؛ درحدی که دیگر فکرکردن به آن در خلوتم، لذت گناهآلود (Guilty Pleasure) به حساب میآمد! اما اینبار که با موضوع نقد و بررسی فیلم لا لا لند برخوردم کردم، سعی کردم «بدون جانبداری» درموردش فکر کنم؛ هرچقدر هم که شیفتۀ رایان گاسلینگ و فیلمهایش باشم!
شاید واژۀ لالالند شما را هم به یاد لالایی بیندازد. این فیلم مانند یک لالایی اندوهناک شما را «تسکین» میبخشد و روانۀ عالم خواب و رؤیا میسازد؛ اما همیشه زنگ هشداری هست تا شما را به واقعیت برگرداند. نقد و بررسی فیلم لا لا لند، شما را به دل نوستالژیهای کلیشهای میبرد؛ ولی با یک جهش غیرمنتظره به انتهای خط نیز میرساندتان. در این تجربۀ نفسگیر غمناک، با نقد و بررسی فیلم لا لا لند همراه باشید.
هشدار: در ادامۀ نقد و بررسی فیلم لا لا لند، خطر لورفتن داستان وجود دارد.
بخش های نوشتار
نقد و بررسی فیلم لا لا لند، یک داستان شاد است یا غمگین؟
شاید رقص و آواز ابتدای فیلم، انتظار یک موزیکال کمدی پر از شخصیتهای بیخیال و پولدار را در شما ایجاد کند، که بهراحتی میتوانند روی سقف ماشینهایشان پا بکوبند؛ اما اینطور نیست!
دو شخصیتی که در فیلم با آنها روبهرو هستیم، هر یک رویای نجیبی دارند که با دستهای خالی و قلبهایی پرتپش آن را دنبال میکنند. در ابتدای مسیرشان با چشمهای یکدیگر برخورد میکنند، عاشق میشوند، با هم میرقصند و در ادامه زندگی میکنند.
هرچند، در پایان نقد و بررسی فیلم لا لا لند می بینیم چطور همین چشمهایی که روزی پر از شوق و راز زندگی بودند، با لبخندی معنادار از هم میگریزند! چرا؟ چه اتفاقاتی این دو را به چنین پایان غمناکی نزدیک میکند؟
لالالند داستان چه کسانی است؟
نقد و بررسی فیلم لا لا لند از شخصیت میا (Mia) آغاز میشود: بازیگر شکستخوردهای که مشتاقانه از کودکی در پی تحقق رؤیای خود است. برخلاف استعدادی که دارد، هیچ تست بازیگری موفقی را پشت سر نگذاشته و مورد بیاعتنایی کارگردانها قرار گرفته است. از سویی با شخصیت سباستین (Sebastian) روبهرو هستیم: پیانیستی کاربلد، خلاق و عاشق سبک جاز، که از فراموشی این موسیقی پرشور، عصبانی و دلگیر است.
همانطور که میا دوست دارد روزی به ستارهای چون اینگرید برگمن (Ingrid Bergman) بدل شود، سباستین نیز در آرزوی باز کردن کلوپ جاز و انتخاب نامی درخور برای آن است، تا به جای نسخههای بدلی و قلابی جاز، نسخۀ حقیقی آن را به همه نشان دهد.
در حقیقت، تمایل میا و سباستین به گذشتهای دورتر از خودشان باز میگردد. این علاقه نهتنها در شخصیتهای فیلم، بلکه در کارگران فیلم، دیمین شزل (Damien Chazelle) نیز دیده میشود؛ چراکه او با یکی از قدیمیترین ژانرهای سینما، یعنی فیلمهای موزیکال سروکار دارد و به نظر میرسد با این فیلم، به همدردی با خود پرداخته و تمایلش را به سینما و موسیقی گذشته نشان میدهد.
این همه تکرار واژۀ «گذشته»، یحتمل شما را به یاد «نوستالژی» خواهد انداخت. اما این نوستالژی چیست؟ زمینههای آن در روانشناسی کدامند؟
نوستالژی در زندگی روزمره
وقتی عکسهای عروسی والدینتان در دهۀ شصت را تماشا میکنید یا به موزهای پر از تلوزیونهای قدیمی سر میزنید، میگویید: «وای، چه نوستالژیکه!». شاید اگر قدیمیترها کنارتان ایستاده باشند، بگویند: «چه خوب بود اون موقع؛ الآن رو نگاه کن، معلوم نیست چه خبره!». و شما هم احتمالا با لبخندی، احساس خوب ایشان را تأیید میکنید.
طی نقد و بررسی فیلم لا لا لند از خود بپرسیم چرا فکر میکنیم، گذشته بهتر از امروز بوده است؟ چرا وقتی آلبوم خاطرات کودکی را ورق میزنیم، دلمان میخواهد به گذشته برگردیم؟ چرا وقتی با بحران بزرگی مواجه میشویم، دلمان میخواهد همان کودک کوچک بیدغدغه باشیم؟
نوستالژی چیست؟
نوستالژی، یک واژۀ فرانسوی به معنای احساسی غم انگیز همراه با شادی نسبت به موقعیتهای گذشته است. در معنای دیگر، آن را گرمی و آرزومندی به گذشته همراه با دلتنگی ناشی از یادآوری اتفاقات تلخ و شیرین میدانند. با وجود احساس دوگانهای که از این واژه داریم؛ در روانشناسی اما، نوستالژی جزء هیجانات مثبت و تسکینبخش محسوب میشود.
نوستالژی شخصی
دکتر کریستین باچو (Krystine Batcho) کسی است که مدتها روی تمایل افراد به نوستالژی شخصی تحقیق کرده است. او قدمت واژۀ نوستالژی را بیشتر از 300 سال میداند. هرچند این واژه معنای پیشین خود را از دست داده است.
این واژه در قرن 19 به مثابه یک اختلال عصبی همراه با ضربان نامنظم قلب، بیاشتهایی و گریۀ بسیار تعریف میشده است. در اوایل قرن 20 آن را یک اختلال روانپزشکی با علائم افسردگی در نظر میگرفتند. اما در انتهای قرن 20 معنای نوستالژی از غربتزدگی (homesickness) که بار منفی داشت، متمایز شد. غربتزدگی را اغلب در افرادی میبینید که دور از خانه و کاشانۀ خود به سر میبرند. دراینرابطه شاید بتوانید احوال مهاجران یا خوابگاهیان را در نظر آورید.
در هر حال، نوستالژیای که امروزه با آن سر و کار داریم، یک تجربۀ متناقض، شگفتانگیز و پیچیده است که در نقد و بررسی فیلم لا لا لند سعی کردهام به آن بپردازم.
نوستالژی تاریخی
روانشناس دیگری به نام هالبروک (Holbrook)، از نوستالژی تاریخی صحبت میکند. این شکل از نوستالژی میتواند به قبل از تولد فرد اشاره داشته باشد و نسبت به آن احساس دلبستگی یا حسرت ایجاد کند. برای مثال، شاید دوستانی داشته باشید که مایل باشند در یک دورۀ تاریخی مثلا هخامنشی زندگی کنند!
نوستالژی تاریخی گاهی میتواند برآمده از نارضایتی زمان حال باشد، اگر پای صحبت پدربزرگها و مادربزرگها بنشینید، احتمالا متوجه منظورم خواهید شد. در کنار نقد و بررسی فیلم لا لا لند پیشنهاد میکنم موسیقی لاله زار را گوش دهید.
نوستالژی برای پیر و جوان
سوالی که ممکن است در نقد و بررسی فیلم لا لا لند، ذهن شما را درگیر کرده باشد، تفاوت افراد پیر و جوان در تجربۀ نوستالژی است. نوستالژیای که میتواند برای فرد مسنتر، از نوع شخصی باشد؛ برای یک فرد جوان، از نوع تاریخی است. نوستالژی در کدام گروه بیشتر است، مسنترها یا جوانترها؟
شاید مسنترها گزینۀ درستی به نظر بیاید؛ اما دکتر باچو طبق تحقیقات خود عقیده دارد این بزرگسالان جوان هستند که به واسطۀ حضور در یک دورۀ انتقالی میان کودکی و بزرگسالی، با هویت گذشتهتان در ارتباطند و از خود میپرسند: «آیا آیندۀ من به اندازۀ گذشتهام، شکوهمند و فوقالعاده خواهد بود؟»
جواب شما به این سوال چیست؟ تمایل به نوستالژی در شما چگونه است؟ میزان علاقهمندیتان به تاریخ، موزهها یا آلبوم خاطرات، شاید بتواند تصویر واضحتری از خودتان در این موضوع به شما بدهد.
فواید نوستالژی
یکپارچگی، تجربۀ احساسات تلخ و شیرین و تقویت پیوندهای اجتماعی، از کارکردهای مثبت نوستالژی در زندگی ماست. حال، در نقد و بررسی فیلم لا لا لند میخواهیم بدانیم آیا این کارکردهای مثبت هستند که گذشته را در نظر ما بهتر از اکنون میکنند؟
یکپارچگی
یکی از کارکردهای نوستالژی، یکپارچهکنندگی آن است. به این معنا که به ما میقبولاند، فردیکه در خاطراتمان از او یاد میکنیم، خود ما هستیم! این تعریف هویتی، به انسجام شخصیت ما در طول زمان و همینطور در فهم اینکه در آینده چه کسی می خواهیم باشیم، کمک میکند.
تجربۀ احساسات تلخ و شیرین
نوستالژی علاوهبر یکپارچگی هویتمان، میتواند ما را در تجربۀ متناقض احساساتمان نیز همراهی کند؛ یعنی اگر در بازگشت به گذشته ناتوان هستیم، حداقل میتوانیم شیرینی آن لحظهها را برای لحظهای باززیست (relive) کنیم. برای مثال، وقتی دوستان دبیرستانی، دورهمی برگزار میکنند.
پیوندهای اجتماعی
کارکرد دیگر نوستالژی، برقراری پیوندهای اجتماعی است. به عنوان مثال در این بخش از نقد و بررسی فیلم لا لا لند، اگر من بگویم زیارتهای دستهجمعی با نیسان یا دیدن سریال جومونگ (!)، احتمالا شما هم تصاویر مشابهی در ذهنتان شکل میگیرد. از این نظر، نوستالژی یک هیجان جامعهیار (Prosocial) سالم شناخته میشود. از طرفی، کودکی ما با افراد مهم زندگیمان (Significant Other) گره خورده و این تصاویر، دلبستگی ما را تقویت میکنند.
به طور کلی، تفکر درمورد گذشته به ما این اجازه را میدهد که سیر حضورمان را در این دنیا بررسی کنیم. والدینی را به خاطر بیاورید که هنگام جشن فارغالتحصیلی فرزندشان، یاد اولین روزی میافتند که کودکشان توانسته بود دسته مبل را بگیرد و راه برود. یا یک تجربه جالب تر برایتان بگویم: چند روز پیش نوزادی را در کالسکه دیدم و خیلی جدی (!) به دوستم گفتم: «عه، زهرا نگاه کن، ما همه یه روز از اینجا شروع کرده بودیم!».
چرا گذشته را بهتر میپنداریم؟
با وجود کارکردهای مثبتی که از نوستالژیهای شخصی یا تاریخی که در نقد و بررسی فیلم لا لا لند گفتیم، حالا بهتربودن گذشته مشخشتر شده است؛ هرچند مکانیزم دیگری با عنوان یادآوری انتخابی نیز وجود دارد! ما اغلب «برداشتهایی» از واقعیت را در حافظهمان ثبت میکنیم و درست مشخص نیست چیزی که به خاطر می آوریم، با حقیقت برابر است یا خیر!
مانند اینکه تعریف میکنید: «من یک لباس صورتی توپ توپی داشتم… نه فکر کنم قرمز بود… آره شاید قرمز بود!». ما اغلب تصاویری از گذشته را یادآوری میکنیم که دوستداشتنی و شیرین باشند.
علاوه بر انواع شخصی و تاریخی نوستالژی، می توان نگاهی صرفا زیباییشناسانه به نوستالژی داشت. این نگاه درمورد کسانی صدق میکند که زیبایی را در لباسهای عصر ویکتوریا یا معماری هخامنشیان می بینند.
معایب نوستالژی
معایب ترسناک نوستالژی، تلۀ گذشته محسوب می شود. در این بخش نقد و بررسی فیلم لا لا لند میخواهیم بدانیم آیا گرایش شدید به نوستالژی میتواند برای همیشه ما را در گذشته نگه دارد؟
واپسروی: نوستالژی در ادبیات روانکاوی
شاید بتوان ادامۀ رویۀ ترسناک نوستالژی را به ادبیات روانکاوی و واژۀ پَسروی (Regression) برگرداند. افراد اغلب برای فرار از رویارویی با واقعیت حاضر، به گذشته به مثابه گوشهای امن، پناه میبرند. حال اگر برداشت فرد از خودِ گذشتهاش بهتر از خود اکنونش باشد، چرا در گذشته باقی نماند؟
تثبیت (fixation) یا باقی ماندن در مرحله ای که فرد به آن بازگشته است، میتواند در بدترین حالت، نشانۀ اختلالات افسردگی، شخصیت مرزی، استرس پس از سانحه یا حتی اسکیزوفرنی باشد. تصور کنید پس از مرگ والد، فرزند از لحاظ ذهنی به زمانی برمیگردد که والد زنده بوده و اوقات خوشی با او داشته است. حالا چه چیزی میتواند آدمها را از ورطۀ گذشته به حال برگرداند؟ این سوالی نیست که بتوان در یک واژه یا حتی جمله به جوابش رسید.
نقد و بررسی فیلم لا لا لند تنها یک جواب از هزاران جواب را به ما میدهد: وقتی شخصیت داستان به این نتیجه میرسد که نمیشود همۀ چیزها را با هم داشت، گذشته را رها میکند. در جهان واقعی، چگونه میتوان به پذیرش این نکته رسید؟ بسیار دشوار؛ شاید با گذر زمان، شاید هم با کمک جلسات رواندرمانی. حقیقت این است که هیچ پاسخ سرراستی وجود ندارد!
وقتی در تله گذشته گرفتار میشویم
بیایید دوباره به نقد و بررسی فیلم لا لا لند برگردیم. زنگ خطر داستان جایی به صدا درمیآید که میا تصمیم میگیرد تا هدفش برای تبدیلشدن به یک بازیگر موفق را با نوشتن نمایشنامهای تنها با محوریت خودش دنبال کند. از سوی دیگر سباستین هم به گروه موسیقیای میپیوندد تا هزینۀ لازم برای تأسیس کلوپ خودش را جمعوجور کند.
از قضا، میا در نمایشنامهای بیتماشاگر شکست میخورد و سباستین هم موسیقی خوانندۀ اصلی گروهشان را جاز اصیل نمیداند و ناراضی است. غرقشدن در رؤیاهای نوستالژیک، آنها را به بنبست رسانده است. نوستالژی در کنار زیبایی و لذت وصفناپذیرش، تبدیل به مانعی برای پیشروی شده، و میا و سباستین را نهتنها از مسیر رؤیاهایشان، بلکه از یکدیگر دور میکند. اکنون پاییز غمناک جداییشان به تصویر کشیده میشود.
چطور از گذشته رها میشویم؟
فروافتادن پوستر اینگرید برگمن از دیوار اتاق میا و ترک گروه موسیقی از سوی سباستین، سرآغاز رهاشدن از گذشتههاست. دلکندن از گذشته و پذیرش ناکامیهای آن، نه تنها دشوار بلکه بازگشت هر لحظه به آن وسوسهانگیز است. باید دید میا و سباستین چگونه جدایی را تاب میآورند؛ میتوانند؟
رهاکردن گذشته، حالمان را بهتر خواهد کرد؟
سکانس آخر، جان کلام نقد و بررسی فیلم لا لا لند است. میا ازدواج کرده، بچهدار شده و بازیگر مشهوری است که مردم خیابان با حسرت به او خیره میشوند. روزی میا و همسرش اتفاقی به کلوپ سباستین میرسند. وقتی چشمهای دو دلدادۀ سابق به یکدیگر میرسند، گویی دو دنیا در هم میآمیزند.
دنیایی که در ذهن میا جریان دارد، یک زندگی شاد و خندان با سباستین است. در این دنیا، سباستین هیچگاه به گروه موسیقی دوستش نمیپیوندد و نمایشنامۀ میا به موفقیت چشمگیری میرسد. اما دنیای واقعی از اتفاقات دیگری حکایت میکند: هر دو به رؤیای شخصیشان دست یافتهاند؛ هر چند این رسیدن به بهای پایان رابطهشان بوده باشد.
میتوانیم دوباره لبخند بزنیم؟
میا خودش را از دنیایی که با موسیقی آشنای سباستین شکل گرفته، به واقعیت برمیگرداند و تصمیم میگیرد به سرعت آنجا را ترک کند. میترسد که مبادا دوباره در دام فریبندۀ رؤیاها بیفتد. هرچند برای لحظهای میایستد و به آنچه پشت سر گذاشته، لبخند میزند. هیچ لبخندی را غمناکتر و پذیرندهتر از این دو شخصیت در حافظۀ سینماییام به خاطر ندارم.
شاید شزل فیلمش را با موزیکالهای دهههای چهل و پنجاه شروع کرده باشد؛ اما اتفاقی که در پایان تماشا میکنیم، کاملا قرن بیست و یکمی است. گویی شزل هم قبول کرده است که نمیتوان در نوستالژی غرق شد، باید لبخند زد و از آن عبور کرد.
نقطۀ پایان: عبور از غمهای پذیرفتهشده
همیشه به این فکر میکردم که چرا سکانس پایانی این فیلم، مرا به گریههای خاموش وامیدارد. هر چه بیشتر و بیشتر زمان گذشت، فهمیدم عمق پذیرش و ژرفای غمی که در این چشمهاست، در هیچ زمان و مکانی پیدا نمیشوند. احساس کردم انتخابی درمیان است، حتی به اجبار! پذیرشی در کار است حتی به دشواری.
گویی همدیگر را با چشمهایی مهربان، بدرقه میکردند، گویی از اینکه مدتی همسفر و همراه بودهاند، رضایت داشته و اکنون با رویی گشاده اجازۀ عبور از این تجربه را به همدیگر میدهند. هرچقدر هم که دردناک به نظر برسد، کسی نمیتواند انتخاب آدمها را زیر سوال ببرد. اگر شما به جای میا یا سباستین یا حتی شزل (!) بودید، داستان را چطور پیش میبردید؟!